سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره
جستجو
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
پخش زنده حرم ها
پخش زنده حرم
کاربردی

بعد از خرابی اورشلیم به دست بخت النصر بابلی و به اسارت رفتن یهود در شهر بابل ، این اندیشه در یهودیان قوت گرفت که سلامت قومشان در این است که هرگز در اورشلیم گرد نیایند و تشکیل حکومت ندهند، زیرا آن شهر سرزمینی است که یهود را هرگز نخواهد پذیرفت و هر گاه یهودیان به آنجا باز گردند ، گرفتار عقوبات الهی خواهند شد . بنابراین هنگامی که کورش بعد از هفتاد سال یهودیان را از اسارت بابل آزاد ساخت و ایشان را روانه اورشلیم نمود ، گروهی از آنان ترجیح دادند که در سرزمین غربت بمانند ولی به شهر اورشلیم باز نگردند. و سرانجام در طول تاریخ پر ماجرای یهود و وارد شدن مصیبت ها و گرفتاری های فراوان به انان ، در سرزمین اورشلیم و ویرانی عظیم و سرتاسری این شهر در روزگار تیتوس امپراتور روم و آوارگی قوم یهود،این اندیشه در آنان گسترش یافت که شهر اورشلیم اصولا سرزمین قدس و دیار فلسطین جایگاه آنان نیست و سکونت ایشان در این سرزمین جایز نمی باشد. سلامت ایشان در اوارگی ، وآسایش ایشان در پراکندگی است.و سرزمین مقدس اورشلیم جایی نیست که آنان بتوانند با اراده بشری و بدون اذن پروردگار در آنجا سکونت نموده تشکیل حکومت دهند . بنابراین تشکیل حکومت یهود، کاری است که تنها در زمان مسیح (ع) انجام خواهد شد و یک کار الهی است و نه انسانی و بشری . بنابراین در اندیشه هر انسان یهودی در طول قرون بعد از خرابی اورشلیم تاکنون این فکر و این ندا بوده است که رگاه بار دیگر به اورشلیم باز گردند و در آنجا اجتماع کنند ، اجتماع ایشان یک اجتماع غیر الهی و غیر صحیح بوده به عذاب و هلاکت و نابودی مجدد ایشان خواهد انجامید. این هشدار پیامبران بنی اسرائیل به قوم یهود بوده است که جزای کفر و عناد آنان بوده وهمان حقیقتی که قران کریم هم اعلام فرموده: "ان عدتم عدنا" یعنی " اگر بازگردید ما نیز بر میگردانیم" به این معنی که اگر بار دیگر به اورشلیم باز گردید و طغیان کنید ، بار دیگر ما باز می گردیم به عذاب و هلاکت شما ، و این یک پیش آگاهی موجود در همه قوم یهود در طول تاریخ بوده که تااین اواخر و تا به امروز نیز ادامه دارد و در هنگامی به که حرکت صهیونیستی اخیر شروع شد و تئودور هرتسل اندیشه باز گشت به ارض موعود و فلسطین را پیشنهاد کرد ،گروه بسیاری از یهودیان با پیشنهاد او مخالفت کردند واعلام داشتند بازگشت به اورشلیم همان چیزی است که که یهود را بار دیگر به دام خاهد افکند و آنان را طعمه هلاکت خواهد ساخت.

این اندیشه حاکم بر قوم یهود بود تا اواسط قرن 18 میلادی ، لیکن در اواخر این قرن و بعد از آن ، با ظهور ضعف و پراکندگی در امپراتوری خلافت عثمانی و قدرت یافتن وسلطه غرب بر آفریقا و آسیا ، دولت های اروپائی در فکر یافتن دست هایی در درون آسیا افتادند، که بتوانند در دولت عثمانی رخنه پیدا کرده ، سرزمین های وسیع و قدرتمند اسلامی را مورد حمله و دستبرد و غارت قرار داده ودر نهایت تحت سلطه خود در آورند و اینان خیلی زود در یافتند که مزدوران یهودی بهترین عوامل برای انجام این امر مهم خواهند بود ، بنابراین قبل از آنکه یهودیان به اندیشه کوچ کردن به فلسطین و تشکیل یک مجتمع یهودی در اورشلیم بر ایند ، این سران کشورهای اروپائی بودند که به سراغ قوم یهود ، به عنوان آلات و ابزار کار رفتند ، و نه خود آمدند ، که دیگران آنان را به سرزمین منهیه و ممنوعه آوردند. حل نهایی مسئله خلافت عثمانی و تسلط بر سرزمین های اسلامی ، اندیشه ای بود که زعمای کشورهای بزرگ اروپایی را به خود مشغول داشته بود ، و اولین بار ناپلئون بناپارت بود که به یهودیان پیشنهاد و وعده داد که حکومتی مقتدر در فلسطین پدید آورند، و در نقطه ای که مرکز عالم است و حد فاصل آسیا ، اروپا ، اقیانوس هند و دریای مدیترانه می باشد، یک مرکز تجاری جهانی بوجود آورند . این پیشنهاد در 10 ژانویه 1798 در روزنامه " کوریر" و " دلندرز" و سپس در جریده " سانت جیمس " خطاب به یهودیان فرانسه منتشر شد . در ایامی که ناپلئون عازم فتح عکا بود و نیازمند بود که سرمایه داران یهودی در همه اکناف عالم از او حمایت نمایند.
هر چند ناپلئون بناپارت اولین کسی است که اندیشه تشکیل یک مرکز یهودی را در فلسطین پیشنهاد داده است ، لیکن در حقیقت فکر تسلط بر آبراهه سوئز و برقراری رابطه با هند و اسیا و از طریق دریای مدیترانه و دریای احمر شده و در اندیشه نفوذ در خاور میانه و یافتن همپیمانانی در سرزمین های اسلامی افتاد که تحقیقا این گروه نفوذی همان اقلیت یهود موجود در حکومت عثمانی و ساکن در فلسطین و در سایر نقاط بودند ، امپراتوری انگلستان برای دستیابی به معادن طلا و نقره و ثروت های سرزمین های اسلامی و کشورهای آسیایی نیازمند کسانی بودند که دلال طلا و جواهرات و حافظ منافع انگلستان باشند که اینان همان قوم یهود می باشند جز اینکه تسلط فرانسه بر مصر و حمله ناپلئون بناپارت به سوریه و شام ، بین انگلستان و مقاصد او جدایی انداخت و نقشه ای را که انگلستان در فکر انجامش بود توسط ناپلئون مطرح گردید ، بنابراین یهودیان، نه توسط مسیح بلکه به اشاره و پیشنهاد استعمارگران متوجه سرزمین قدس و ارض فلسطین و شهر اورشلیم گردیدند و طغیانگران ایشان روی به کاری آوردند که پیوسته و در طول تاریخ از آن بر حذر می بودند ، و سرانجام یهودیان با خواست استعمار گران روانه سرزمین قدس گردیدند و مطرح کردن اسکان یهودیان در قدس شریف و مساله ایجاد یک وطن یهودی بهانه ای شد ، در دست استعمارگران برای جلب رضایت و همکاری یهودیان و انتقال کانون فتنه از داخل اروپا به سرزمین های اسلامی.







      

رواج همجنس گرایی و تاسیس انجمن های همجنس گرایان و لزبین ها، یکی دیگر از اعمال خبیثه یهودیان است که بصورت یک تجارت رایج برای یهودیان در آمده است.
در ایران زمان طاغوت، شخص شاه و ساواک . فرح از مروجین اباحی گری و شذوذ جنسی بودند،عروسی همجنس گرایان یکی از برنامه های ساواک بود، جشن هنر در شیراز و دیگر برنامه های خاندان پلید پهلوی با همکاری یهودیان و بهاییان که بحمدالله ریشه آنها توسط انقلاب اسلامی سوزانده شد و از بین رفت.هم اکنون برنامه های گسترده ای در سراسر اروپا بدین منظور در دست اجراء می باشد. موسسات غارهای ال سان جرمان در پاریس، خیمه پیکادلی و محله سوهر در لندن، بارها و کازینوهای مخصوص در نیویورک و هالیوود و سانفرانسیسکو و اماکن متعدد در مونیخ و سوئد و دانمارک و بلژیک و هلند و غیره دست اندر کار گسترش و شیوع وباه جنسی و ایدز فرهنگی در جوامع بشری می باشند.
یهودیان همچنین انجمن لختی ها و عریان ها را در فرانسه و بسیاری از کشورهای اروپا و جزایر خوش آب وهوا در آفریقا و بخصوص جزایر قمر و رئونیون دایر کرده اند و اندیشه لخت گرائی و نمایش عورات آزاد از قید هرگونه لباسی، در آمریکا و اروپا طی مجلات و نشریات گوناگون و فراوانی توسط یهودیان مورد تشویق قرار گرفته، حتی اینکه در برخی ایالات آمریکا این مساله برای کسانیکه در رستوران ها و هتل های عمومی کار می کنند،یک حق عرفی و قانونی شده است.







      

از آنجا که اقلیت یهود در همه جا حضور دارند و در هر کجا که هستند به گونه ای عمل می کنند، بنابراین در دیگر کشورها و سرزمین ها نیز تاریخ و سرگذشت فیلم وسینما چیزی مشابه آمریکا می باشد و همه با هم در درشته های شیطنت و فساد و تباهی همکاریی می کنند. در انگلستان که آنجا نیز پایتخت فیلم و سینما به حساب می اید، لرد آلفونت یهودی به تنهایی صاحب 280 باب سالن سینما می باشد و خودش به طور شخصی به نمایش فیلم ها و انتخاب آنها نظارت می کند و در میان فیلم های موجود پیوسته زشت ترین و خشن ترین ها را انتخاب می کند. نامبرده از نمایش فیلم "هیتلر" که "آلیک گی نیس" در ان بازی کرده است در موسسات خودش جلوگیری به عمل آورد در حالیکه این فیلم در اهداف صهیونیستی تهیه شده بود، نامبرده از آنجا که حملات ضد هیتلری فیلم همراه خشونت و زشتی نبوده است از نمایش آن جلوگیری نمود.

فیلم "هدیه" یک فیلم دیگری است که در انگلستان توسط روبرت گلد اسمیت تهیه شده است. در این فیلم تعدادی از سران و ثروتمندان عرب را نشان می دهد که همراه دهها تن از زنان حرمسرای خودشان با حجاب چادر و عبا به اروپا مسافرت می کنند و بعد بزرگان عرب به زنان محجبه همراه خودشان اکتفاء نکرده میلیونها فرانک برای شکار پیرزنان هر جایی پاریس خرج می کنند. در این میان اعراب فرنگ ندیده سری هم به عالم هنرپیشگان یهودی ومسیحی و فرنگی می زنند و به امکان معروفه می روند و در عین حال زنان حرمسرا را در اتاق های هتل حبس می کنند و مواظبت می کنند چشم آنها حتی به یک مرد هم نیافتد و هنگامی که یک گارسون پیر نزدیک می شود تا چای و قلیان و یا قهوه بیاورد، در های اتاق را می بندد تا گارسون پیرمرد صدای حریم آقا را نشنود و چشم حریم به قیافه گارسون نیافتد. و سرانجام هنگامی که که یک خادم اشتباه می کند و وارد غرف حرمسرا می شود،به هنگام خروج رجال عرب در را روی او می بندد و به اتهام اینکه پیرمرد قصد سوء داشته واتیان فاحشه کرده است او را به سختی کتک می زنند و یک منظره بسیار مسخره و خنده اور شروع می شود و فیلم در میان خنده هزاران تماشاچی فرنگی و صهیونیست به پایان می رسد.
در فیلم دیگری به نام فیلم "آمریکاآمریکا" زندگی آمریکاییان به نمایش گذارده شده است و سرانجام آمریکاییان متدین و دین دار برای ادای مراسم نماز به کلیسا می روند، لیکن به ناگاه جماعتی از اعراب با لباس های چفیه عقال وارد کلیسا می شوند و به ضرب و شتم نمازگزاران و قتل و کشتار آنان می پردازند و سپس به علامت پیروزی جام های شراب را سرکشیده مست می شوند و انگاه به دزدی و جنایت و آتش سوزی می پردازند.
فیلمهای بتی محمودی،فیلم گروگانها ، هتل هستریا و دهها فیلم دیگر که اخیراً در ضدیت با انقلاب اسلامی ایران ساخته شده و فیلم های کارتونی که در آن توهین به شخصیت مقام رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران شده است، همه وهمه توسط این موسسات و با همکاری هنرپیشگان در خدمت صهیونیست ها ساخته شده است.
تهیه و تالیف و چاپ و توزیع و مساله آفرینی در جریان سلمان رشدی نیز یکی دیگر از دسائس این صهیونیست ها می باشد.

نفوذ صهیونیزم در تعلیم تربیت و فرهنگ جهانی یهودیان در نهان و آشکار بطور مستقیم و غیر مستقیم در موسسات فرهنگی در سراسر جهان اعمال نفوذ کرده و حضور فیزیکی و فرهنگی دارند.
در سراسر موسسات فرهنگی آثاری از حضور صهیونیست ها مشاهده می شود، چنانکه در ایالات متحده آمریکا یهودیان بر 50% از موسسات انتشاراتی تسلط دارند، شرکت عظیم انتشاراتی "راندوم هاوس" یکی از این موسسات می باشد.
در ایالات متحده آمریکا تدرییس تاریخ یهود و چگونگی پیدایش یهود و حق سلطه ایشان بر ارض موعود یکی از موارد درسی به حساب می آید که الزاماً آمریکائیان آن را می خوانند.
در فرانسه نیز مساله حقانیت قوم یهود و مهاجرت به اورشلیم و مصائبی که بر یهودیان در جنگ جهانی دوم وارد آمد و داستان ملت برگزیده خداوند تدریس می شود.
در انگلستان نیز مساله قومیت یهود و خدمت آنان به عالم بشریت مورد تدریس قرار می گیرد، در موسسات فرهنگی و تدریس زبان انگلیسی و فرانسه در سراسر مستعمرات فرانسه و انگلیس ، عملیات یهودی و داستانهایی مبنی بر بزرگواری و برگزیدگی قوم یهود مطرح می شود که اساتید که اصولاً اندیشه های صهیونیستی دارند به شرح و بسط آنها می پردازند، و اصولاً فرهنگ اباحی گری، استهزاء به احکام اسلامی، توهین به اعراب به عناوین سمبول اسلام ، موضوعاتی است که توسط این موسسات به انواع مختلف ترویج و تبلیغ می شود . موسسات فرهنگی و تدرییس زبان انگلیسی در بسیاری از کشورهای آفریقایی، محل تدریس و تعلیم اباحی گری می باشند. فیلم هایی که برای تدریس زبان تهیه می شود طرز حضور در کلاس، قرار دادن صندلی های محصلین و محصلات در برابر یکدیگر، ضرب المثل ها و جملات دروس همه و همه در نهایت تبلیغ اباحی گری، اشاعه فساد و فحشاء و توضیح راهها و حکایات و مغامرات عشقی و جنسی است که در نهایت در راه اهداف استعمار و با همکاری صهیونیسم برنامه ریزی شده است. بورسیه های تحصیلی جهت ادامه تحصیلات در اسرائیل، که بطور گسترده ای در کشورهای مصر، مغرب، الجزایر،تونس و اخیراً در کشورهای جداشده از شوروی سابق و روش های مبتذل برای به فساد کشیدن دانشجویان آنجا در اسرائیل ، یکی دیگر از ابواب جهنمی فساد و فحشایی است که توسط صهیونیزم بر روی جوانان عرب و دیگر ملت ها گشوده است.
در کشورهای تازه به استقلال رسیده شوروی سابق، بسیاری از موسسات انتشاراتی ورشکسته و تعطیل شده در کشورهای تاجیکستان آذربایجان شوروی شوروی و ترکمنستان و دیگر کشورهای کوچگ و بزرگ توسط سرمایه داران یهودی خریداری و راه اندازی شده و قبل از آنکه دیگر کشورها به فکر تصاحب میراث شوروی بیافتند، یهودیان که حضور فیزیکی در سراسر کشورهای روسیه داشتند، بر مطبوعات این کشورها مسلط شدند.
در موضوعات تبلیغاتی و به خصوص تبلیغات تجاری، شیطنت و خباثت صهیونیستها نقش بزرگی را ایفاء کرده است.
کاغذهایی که جهت مصارف توالت ها و دستشویی ها و بسته بندی ها به کار می روددر بسیاری از موارد، شامل آیاتی از قرآن کریم و اسامی جلاله می باشند که به قصد توهین به مقدسات اسلامی تهیه و توزیع می گردد.
نصب و چاپ "لا اله الا الله" بر جلوی شورت های مردانه و زنانه از دیگر خباثت های صهیونیست به شمار می آید.
نوشتن اسامی زشت و نامگذاری کلاه و کمربند و کفش و کراوات به اسامی قبیحه و رایج ساختن این کلمات در میان مسلمانان، مانند: کلاه ...، کفش...، کره...، پنیر...، صابون...، از دیگر اعمال زشت و خبیث یهودیان به شمار می رود که بقصد رواج اباحی گری و فرهنگ عریان نمایی انجام می گیرد.
مخلوط کردن جوامع اسلامی و وارد کردن عناصر فیلیپینی هندوسیک و ایتالیایی و یونانی، در کشورهای عربی مانند کویت و امارات متحده عربی و اردن و بحرین و یمن و قطر و دیگر کشورهای اسلامی به قصد کمرنگ کردن عربیت و اسلامیت و در کشورهای عربی و به قصد تغییر بافت جامعه اسلامی از دیگر اهداف فرهنگی و اجتماعی مشترک استعمارگران و ایادی صهیونیزم جهانی می باشد که باید یک یک آنها مورد توجه قرار گرفته، برای معالجه آنها چاره ای اندیشیده شود.







      

هنر پیشگان زن یهودی نیز جایگاه ویژه ای در آمریکا دارند برخی از آنان به قرار زیرند:
الیزابت تایلور، آن بانکروفت، برباره استرایسند،شیلی دوفال، دیان کیتون، جیل کلایبرگ، کاری فیشر، ایلین براشتاین، ماری کلی لر، سوزان انسباک، دیبی رینولدز، دیان کانون، جووان وود وارد، پلابرینتسن، سالی کالیرمن، جیرالدین شابلون و دیگران.(3)
در عین حال بقیه هنرپیشگان که از تبار آمریکایی هستند از آنجا که به ناچار با شرکت های صهیونیستی کار می کنند خواه ناخواه تحت سلطه و نفوذ مالی و اداری صهیونیست ها قرار دارند که ذکر اسمی آنان به درازا می کشد.







      

مشهورترین هنرپیشگان که یهودی می باشند مانند:
میل بروکسی، وودی آلن، بوب هوپ، جری لوییس، فرانک سیناترا، بیلی وایلد، نیل سالیمون، میکی رونی، جک لمون و دهها تن دیگر از هنرپیشگان و در راس همه هنرپیشگان ، چارلی چاپلین قرار دارد که فیلم های او ضد هیتلری می باشد.
در زمینه فیلم های عشقی و عاطفی و تاریخی و جنگی، به ندرت فیلمی را می توان یافت که یکی دو هنرپیشه یهودی در آن بازی نکرده باشد، در این چنین فیلم ها یهودیان به عنوان هنرپیشه،مسئول امور فنی، سناریست، کارگردان حضور دارند،اسامی برخی از آنان به شرح زیر است:
کییرگدوگلاس،تونی کرتیس، گاری گرانت، جک نیکلسون، بی آزار، وولتر ماتی یور، پی یرت رینولدز، جین هاکمان، جیمس کان، استین هوفمان، ریچارد هاریس، ریچارد بنیامین، وودی اشتایگر، جرج روداسکوت، رویان اونیل، و دهها تن دیگر.







      

بعد از اقامه دو رکعت نماز زیارت شهدا و دعا ، عازم چزابه و بستان می شویم تا بعد از عبور از محل عملیاتی که در منطقه چزابه انجام شده بود در جاده بستان به سمت ارتفاعات الله اکبر رفته تا برای شب و نماز و شام به پادگان میشداغ در جاده ای که به عبدالخان در جاد? اهواز شوش منتهی می شد برویم . در مسیر از میان نخلستان های بستان عبور کرده و در جاده ای که شبیه به جاده چالوس با درختهای کوتاه بید مجنون عبور کرده و در پشت تپه های الله اکبر به پادگان چهل و پنج تکاور نزاجا ، ارتش جمهوری اسلامی ایران رسیدم و بعد از صرف شام و اقامه نماز ، همه را در میدان صبحگاه جمع کردند و بعد از اجرای تلاوت قرآن و سخنرانی امام جمعه شهرستان شوش و امیر فرمانده پادگان گفت که برای این که امشب شب آخر حضورتان در مناطق عملیاتی است یک مراسم رزم شبانه توسط تکاوران تیپ چهل و پنج اجرا می شود تا شاید مقدار سر سوزنی از آنچه در شبهای عملیات توسط دشمن بعثی بر سر فرزندان این مرز و بوم ریخته می شد فقط صدای آن برای ما اجرا شود البته در میدان جنگ واقعی و با جنگ افزارهای واقعی و گلوله های جنگی ! پس از پایان سخنرانی امیر فرمانده پادگان یکی از افسران به دکلمه خوانی مشغول شد و در رثای دلاور مردان ارتش و سپاه ابیاتی را قرائت کرد سپس تکاوران با اجرای عملیات اعتماد به نفس (راپل) از موانع و بالای کوه به سمت پائین سرازیر شدند و با فشنگهای گازی (مشقی) به سمت دشمن فرضی حمله ور شده و تیراندازی می کردند. سپس از میان آسمان و زمین توسط سیم هایی که از یک طرف به کوه و طرف دیگر آن به بالای دیواری سیمانی وصل شده بود به پائین با روشهای گوناگون به پائین می آمدند و به اجرای مانور می پرداختند سپس تعدادی از سربازان به همراه یک نفر افسر مافوقشان به اجرای مراسم رژه هماهنگ پرداختند و با قرائت اشعاری به جلوی جمعیت رسیده و آن فرمانده افسر شروع کرد به رجز خوانی و ما وقع جنگ را با حماسه ارتش و سپاه مقایسه می کرد که خیلی مورد توجه حاضران قرار گرفت . سپس از میان دو عدد تانک تی هفتاد و دو که روبروی هم پارک شده بود و لوله های آن نزدیک هم شده و با یک عدد چفیه ، قرآنی به دو سر آن بسته شده بود و مانند دروازه ای به سمت میدان جنگ شده بود که جمعیت یکی یکی با بوسیدن قرآن همانند رزمندگان دفاع مقدس وارد میدان نبرد شدند . همه جا تیره و تاریک بود فقط با نور ماه که چون شمعی بر تاریکی آنجا می تابید هیچ چیز نبود . هر کسی برای خودش ذکری می گفت و عبور می کرد که ناگهان تیر بارها و بمب ها و ضد هوایی ها و آر پی جی زن ها و تک تیراندازها هر کدام از سویی شروع به شلیک کردند و درمیان بوی باروت و گرد و غبار و جیغ و فریاد زنان و کودکان ناگهان صدایی شبیه حرکت تانک سکوت لحظه ای بیابان و کوه را شکست و با حرکت های مقطعی خود سعی داشت یادآور شبهای عملیات باشد که ناگهان حرکت می کردند و ناگهان ترمز کرده و شلیک می کردند . خلاصه لحظه ای نبود که یاد شهدا و حماسه ها . در میان صدای انفجارات و صداهای گوناگون یاد صحبت فرمانده پادگان افتادم که می گفت همه آنهایی که ادعای مردی می کنند کجایند تا بیایند به میدان جنگ و نترسند چون هم باید جان خودت را برای ادامه عملیات و حمله حفظ کنی و هم توان رزم و حمله داشته باشی و زانوانت نلرزد و ترس را مغلوب کنی و بتوانی با رشادت و شهامت بر دشمن علی وار حمله کنی !  خلاصه ، لحظه ای بود که تمام انفجارات قطع شد و رزمندگان تک تیر انداز فریاد الله اکبر سردادند به یاد لحظه های پیروزی و حماسه و ظفر و پایان عملیات با ذکر الله اکبر و لا اله الا الله فضا را پر کرد . پس از پایان مراسم رزم شبانه همه را در محل پیروزی رزمندگان جمع کرده و مراسم وداع با پادگان میشداغ توسط یکی از راویان فتح و نور اجرا شد و در پایان همه را با خود تنها گذاشتند تا لحظه ای با خود خلوت کرده و اعمال خود را با وصیت شهدا تطبیق دهیم تا نسبت به قسمتهایی که با آنها تطبیق دارد تجدید میثاق ببندیم و قسمتهایی که با وصیت شهدا تطبیق ندارد توبه کرده و سعی نمائیم در مسیر آنها حرکت کنیم که نود و نه درصد وصیت شهدا حمایت از رهبری و ولایت فقیه بود . حال خود می دانیم که چقدر در این راه حرکت کرده ایم و با بصیرت خود در فتنه ها رهبرمان را تنها گذاشتیم یا نه !؟  بعد از ادامه مسیر به محلی رسیدیم که قبور نمادین شهدای گمنام را در دو طرف مسیر خودنمایی می کردند . پس از طی مسیر که با فانوس هایی رنگی مزین شده بود و مسیر را چون ستاره های قطبی که مسیر را به انسان گمشده در بیابان کمک می کند . این ستاره های قطبی (شهدا) راه را به یاد آدم می آورد تا در این آشفته بازار دنیا راه را عوضی و اشتباه طی نکنیم . پس از طی مسیر و در اولین پیچ که پشت سر گذاشتیم بالای کوه مرقدی نمادین  از حرم سید الشهدا را گذاشته بودند که در دل تاریکی شب چون خورشیدی درخشان دلهای همه را به کر بلا برده و یاد آور حضرت سید الشهدا بود که بعد از نبرد و شهادت و لحظه های جان دادن هر شهید حضرت به بالای سرشان می آمده و با گذاشتن سر شهدا روی دامان خود جان به مولای خود تسلیم می کردند . لحظه ای که هر کدام ما تمام عمر زحمت می کشیم تا شاید لیاقت این لحظه را داشته باشیم و سر در دامان مولایمان سید الشهدا به سمت حضرت حق حرکت کنیم . الهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیل الله . انشاءالله ( خدایا روزیمان کن توفیق شهادت در راه خودت را ) در ادامه مسیر به یاد و رسم دفاع مقدس که رزمندگان قبل از عملیات به یاد حضرت علی اکبر امام حسین و به این باور که باروی خضاب کرده به دیدار حق بشتابند ، مراسم حنا بندان بر گذار شد که در میان چادر ، حجله ای درست کرده بودند و ظروف حنا با روبانی از سقف چادر آویزان شده بود و در و دیوار چادر با عکسهایی از رزمندگان که سر و صورت خود را خضاب کرده بودند ، تزئین شده بود . هر کسی نسبت به علاقه خود مقداری از حنا را برداشته و بر سر و صورت و دستان خود می زد . در پایان مراسم هم با چای از جمعیت در آن سرما پذیرایی شد . و هر کسی در گوشه ای از بیابانهای پادگان برای خود خلوتی برگزیده بود و با خدای خود راز و نیازی عاشقانه داشت . صبح بعد از اقامه نماز ، ساعت نه حرکت کرده و پس از وداع با پادگان میشداغ در حوالی تپه های الله اکبر به سمت طلائیه حرکت کردیم و پس از عبور از مناطق هویزه ، سوسنگرد و حمیدیه ، ابتدا در هویزه توقف داشتیم و در مزار شهید حسین علم الهدی که الگوی دانشجویان پیرو را ه ولایت و رهبری می باشد ، رفتیم که در حوالی آنجا نمایشگاهی ا ز جنگ نرم ، صهیونیسم شناسی و افکار و آثار شهید حسین علم الهدی برگزار شده بود که با تجدید میثاقی دوباره با آرمانهای این شهید والامقام که فرمانده سپاه هویزه مبنی بر پایبندی به راه ولایت تا ظهور حضرت حجت (عج) به سمت طلائیه حرکت کردیم . در میان راه در اتوبوس ، فیلم یکی از راویان سرزمین نور درباره طلائیه پخش شد که حال همه بچه ها را دگرگون کرده بود . وقتی که از بیابانهای طلائیه عبور می کردیم ، گویی گلوی ما نفس را دیگر عبور نمی داد و من خودم احساس کردم گلویم متورم شده و بغضی به اندازه تمام غربت شهدا در حال خفه کردنم است ، که با دیدن یادمان شهدای طلائیه دیگر نتوانستم خودم را حفظ کنم و زدم زیر گریه ، البته میدانید که دست خود آدم نیست ! چون جایی بود حدود سی الی چهل کیلومتر وسط بیابان ، که اطمینان دارم بعد از این ایام دیگر کسی همت نمی کند این همه راه را تا اینجا بیاید ! ولی دیگر اماکن مناطق جنگی ، نزدیک شهر است و این دو مکان : فکه و طلائیه درست وسط بیابان هستند و سال به سال کسی سر به شهدایش نمی زند !! شاید به خاطر همین است که انگار آدم دلش دارد می ترکد ! الهی فدای فدای غربت شهدا بشویم همه ملت ایران مخصوصاً شهدای فکه و طلائیه ! به قول یکی از دوستان عجب طلائیه ، این طلائیه !!!!! هرکسی هر چی از شهدایش بخواهد خدا به حرمت خون شهدایش آدم را دست خالی بر نمی گرداند ؛ چه حاجت مادی و چه حاجت معنوی ! در طلائیه بعد از اقامه نماز ظهر و عصر مسئول کاروان یک ساعت برای خلوت کردن با شهدا داد !که دیدم هر کسی به گوشه ای می رود و یک یک شهید را تنها گیر می آورد و شروع می کند با او درد دل کردن !! تا برای مدتی که دوباره به اینجا برگردد از هیاهوی شهر بیمه اش کند تا در رنگارنگی شهر یادش نرود که کجا آمده است و با چه کسی یا کسانی عهد و پیمان بسته است ! واقعاً طلائیه ، عجب طلائیه !!!!! کی میگه شهید مرده ، من و بعضی ها مرده ایم که منکر  زنده بودن شهید شده ایم ، یکی از خانم هایی  که خادم الشهدا بود ، تعریف می کرد و می گفت : وقتی از طلائیه به شهر برگشتم بعد از چند ماه ، دیگه چادر روی سرم سنگینی می کرد ، دیگه یواش یواش داشتم چادر را کنار می گذاشتم ، که یاد شماره ای افتادم که در طلائیه به نام سامانه پیامک امتداد به من داده بودند که هر وقت جایی در مانده شدم ، با ارسال شماره ای قسمتی از وصیت نامه شهدا را برایم ارسال می کنند ! گفتم این یک شماره را می زنم و اگر جواب درست و حسابی داد که هیچ ، و گرنه می دانم همه این کارها اتفاقی بوده و نه شهیدی بوده و نه سرّی و نه رازی و نه شهیدی که میگویند زنده هستند ، خلاصه !!! شماره را ارسال کردم و بلافاصله جوابش اومد .دل توی دلم نبود . تا اینکه پیام را باز کردم .وای خدای من !!! نوشته بود خواهرم حجاب تو از خون من و امثال من بیشتر برای میهن کار می کند ! و دفاعش بهتر است از هزارها خون امثال من !!! انگار در فصل زمستان گویی یک سطل آب یخ زده رویم ریخته باشند ، همین جور هاج و واج مانده بودم که آیا من مرده ام و خودم خبر ندارم یا شهدا !؟؟؟؟ به جان پدر و مادرم از آن روز عهد کرده ام هر سال بیام و به کسانی که برای دیدار شهدا آمده اند ، خدمت کنم ! این حداقل کاری است که بعد از حفظ حجابم میتوانم برای رضایت شهدا انجام دهم ! در شب عروسی ام هم همین چادری را که در بیابانهای طلائیه خاکی شده بود ، سرم کردم .و سیاهی چادر را به سیاهی دلم سفید می دیدم و احساس می کردم در حضور شهدا ، مراسم عروسی ام را در طلائیه برگزار کرده ام ؟؟!!!! حال خواننده عزیز شما خود می دانید ، اگر دوست دارید این تجربه های مرا شما هم ذخیره خود کنید ، پس بسم الله ، از همین حالا دنبال ثبت نام در کاروان های راهیان نور باشید ، تا شهدا هم شما را باده شادیشان که همان ( عند ربهم یرزقونند یعنی نزد پروردگارشان روزی خور هستند ) باشید سیراب کنند و دیگر به اسم شهید فقط برای نام خیابان و کوچه تان نگاه نکنید و دیدتان به محیطتان بیشتر شود . یا علی ...... ! اگر هم مثل خیلی های دیگه مرا مجنون و دیوانه می خوانید ، که به جای تفریح و گردش در شمال و دیگر اماکن تفریحی به این بیابانها که دیگر چیزی در آن پیدا نمی شود و نه چیزی می روید ، چون بچه های تفحص چند بار آنها را زیر و رو کرده و به قول معروف شخم زده اند آمده ایم ! خود می دانید و خدای خودتان ، امیدوارم که خود شهدا به سراغتان بیایند و مثل من به شما هم دعوت نامه بدهند تا در بزمشان شما هم سرمست شده و با آنها عهدی ابدی ببندید !! من هم الآن که این ها را می نویسم در حال حرکت به سمت شهر هایمان هستیم و داریم بر میگردیم ، تا از این کوله باری که در این چند روز ، پر کرده ایم بهره مند شویم .راستی در راه برگشت دوباره میهمان شهدا شدیم و برای وداع آخرمان با شهیدان به دوکوهه برگشتیم ، خدایا !!! همه رفتند و همه چیز را جمع کرده بودند در پادگان دوکوهه که تا چند روز پیش هر طرف را نگاه می کردی ده ها نفر را می دیدی ، الآن کل پادگان شاید پنجاه نفر هم نمی شوند . تا بعد از ایام تعطیل کارمندانش بیایند سر کار ، البته اگر دارد ! شب است و سکوت و سکوت و سکوت و تنهایی دوکوهه !!!!!! همراه دو نفر از دوستان به بالای یکی از ساختمان ها رفتیم ( پشت بام ) همه جه سوت و کور بود ، فقط چند تا چراغ خیابانی که محوطه را روشن نگه می دارد در پادگان دوکوهه ، روشن شده بود ، نه صدایی ، نه جمعیتی ، نه آوایی ، نه همهمه ای ، نه صدای خنده بسیجیانش ، نه ... ، نه ... . ، هیچ ... ، هیچ ... . فقط غربت و غربت و غربت و تنهایی ! همراه با دوستان در حسینیه حاج همت ِ پادگان دوکوهه ، آخرین نماز مغرب و عشا را همراه با دعای کمیل خواندیم و پس از صرف شام در روز پنجشنبه دوازدهم فروردین هشتاد و نه به سمت تهران حرکت کردیم . ولی الآن که فکر می کنم ، می بینم هر جا می رسیدیم سفره شهدا در حال جمع شدن بوده و آخرین شب برنامه هایشان بود ! باز خدا را شکر که در آخرین لحظات هم شهدا گدایشان را دست خالی بر نمی گردانند . اگر حالی به شما دست داد ، از دعای خیرتان مرا هم بی نصیب نگذارید . التماس دعا !!!!<\/h1><\/h1>





      

بعد از رسیدن به منطقه عملیاتی فتح المبین مثل وقتی که به دیدار مقام عظمای ولایت می رفتیم اعلام کردند که اقلام ممنوعه (کلید، موبایل، عطر، مهر و ......) را تحویل بدهید یا در اتوبوسها بماند . آخیش ، خیالم راحت شد . هدیه شهید به تحقق پیوسته و من عیدی ام را از شهدا گرفتم . بعد از بازرسی بدنی و عبور از میان افرادی که مسئول امنیت محیط دیدار بودند به محوطه جلوی حسینیه (فکر کنم شهدای فتح المبین بود) جمع شدیم و دیدیم که جای سخنرانی تعبیه شده است . من هم از بقیه جدا شدم که یکی از دوستان گفت خب از همین عقب آقا را ببین راحت تری !! در دل به او گفتم تو نمی دانی من مولایم و رهبرم را امروز از چه کسی عیدی گرفته ام اونوقت بنشینم از صد متری او را ببینم ، !!! از لابه لای جمعیت جلو رفتم و حدود پنجاه متری جایگاه در میان برادرانی از بسیج جامعه پزشکی آذربایجان شرقی که آنها هم مثل ما خبردار شده بودند و آمده بودند ، نشستم تا ساعت حدود یازده و نیم که مراسم با قرائت قرآن توسط یکی از قاریان شوشی قرائت شد . و بعد از آن یکی از راویان فتح المبین حدود یک ساعت سخنرانی و نقل روایت کرد . سپس همگی مشتاق دیدار رهبری شدیم . تا بعد از مدتی ناگهان صدای بالگردی از دور شنیده شد و جمعیت فشار آورد رو به جلو و من ناگهان احساس کردم که با فشار جمعیت به سمت حفاظ های داربستی که بعد از قسمت مسئولین نصب شده بود برده شدم و دقیقاً یکی دو نفر مانده به میله ها از فشار جمعیت روی پای یک نفر ، به صورت دو زانو نشستم که به محض ورود مقام معظم رهبری و مولای همه بسیجیان که از پشت جایگاه وارد قسمت سخنرانی شدند و تمامی فرماندهان ارتش و سپاه و ناجا و امام جمعه اهواز و ...... در پشت سر امام خامنه ای بالا  آمدند بالای جایگاه . واقعاً شور و هیجان و احساسات به اندازه ای بود که من چون پر کاهی در دریای طوفانی ملت مدام به این طرف و آن طرف برده می شدم که هر کسی از راه ده الی پانزده متری رهبرش را بلند صدا می کرد شخصی مدام می گفت : رهبرم ، مولای من ، سیدی ، بِاَبی انت وامی (قسمتی از زیارت عاشورا) یعنی پدر و مادرم به فدایت !. دیگری مدام با صدای بلند فریاد می زند : آقا سلام ، آقا سلام ، قربانت شوند هم? بسیجیانت ! . دیگری فریاد می زد : جانم فدایت آقا جان که بعد از دادن چند شعار جمعیت به اشاره انگشتی و با ابراز احساسات متعاقب رهبری آرام گرفت و حضرت آقا شروع به سخنرانی نمودند و پس از نقل مقداری از خاطرات زمان دفاع مقدس و سپس این اردوهای راهیان نور را برای حفظ ارزشهای دفاع مقدس و حفظ آرمانهای امام راحل واجب و لازم برای هر کسی خواندند و سپس مجدداً همه جمع حاضر را به شعار سال هشتاد و نه دعوت کردند (یعنی تلاش و همت مضاعف) در هم? زمینه های علمی و فرهنگی و اقتصادی و......و به علت گرمای هوا و دلایل دیگر سریع صحبت را تمام کردند چون باید به تهران باز می گشتند . من که در تمام مدت مات و مبهوت ،  سرمست از دیدار کسی شده بودم که وعد? ملحق شدنش به امام زمان (عج) از قبل داده شده بود (سیدی خراسانی در حالی که نشانی در دست راستش دارد ، از ایران برای یاری صاحب الزمان (عج) ، راهی سرزمین حجاز می شود و به یاریش می شتابد ، به همراه یارانش و سپاهیانش) وای که چه ابهتی و چه جذبه و لطافتی دارند که در عکس ها اصلاً قابل احساس نیست تا این که در فاصل? ده الی پانزده متری ایشان را از نزدیک ببینی ؟! بعد از اتمام سخنرانی مجدداً مردم به ابراز احساسات پرداختند و با شعار خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست ، اباالفضل علمدار خامنه ای نگهدار و دیگر شعارها با رهبرشان و صاحب و ولی نعمت شان خداحافظی کرده و به مولایمان صاحب الزمان سپردیم . و برای سلامتی و صحت و امنیت سفرشان دعا کردند . بعد از بدرقه آقا قرار شد به فکه برویم و همانجا ناهار و نماز ظهر بخوانیم . سوار اتوبوس شدیم و حرکت کردیم ولی حجم ترافیک اتوبوسها و هم مسیر پل کرخه که یک مسیر فلزی به اندازه عبور یک اتوبوس بود و دو نفر سرباز ناجا دو طرف پل با بی سیم ترافیک را هدایت می کردند، که با آن حجم  اتوبوسها تصمیم بر آن شد تا تویوتا وانتی که همراه اتوبوسها بود برود و ناهار بگیرد و برگردد فتح المبین . باز هم خدایا شکرت ..... این هم سومین بار که به فتح المبین می رویم . دوباره پیاده شده و برای نماز و ناهار به منطقه وارد شدیم . من هم داخل یکی از کانال ها که زمانی محل عبور رزمندگان بوده و هنوز هم قسمتی از آن از مین پاک سازی نشده است ، ایستاده و نماز ظهر و عصر را خواندم جای همه خالی بود . این نماز در این چند ساله بهترین و با حال ترین نمازی بود که خوانده بودم . بعد از نماز و مناجات و دعا به مزار شهید گمنامی که در آنجا بود برگشتیم و بعد از مدتی ناهار آمد و بعد از صرف ناهار در حالی که داشتند داربستهایی را که برای مراسم ظهر (دیدار آقا) نصب کرده بودند را جمع می کردند به سمت فکه راه افتادیم . بعد از طی مسیری حدود دو ساعت یا بیشتر به فکه رسیدیم . فکه را من خلاصه می کنم ف: فقط ، ک: کتاب غریب  ، ه: هدایت به محض ورود احساس می کنی که دل انسان می خواهد بترکد !! از این همه غربت ، از این همه مظلومیت ، از این همه حس غریب . راه که می افتی گویی در میان هزاران چشمی که در فکه دفن شده به تو نگاه می کنند که این همه راه آمده ای اینجا بگویی چه ؟ برای چه عید خود را به جای کیش و شیراز و تخت جمشید و شمال و کوه و دشت به بیابان رملی فکه اومدی چه کار ؟! جواب هم? این شهدا را می توان اینگونه داد : همه ما در این دشت رملی که شما همگی با لب تشنه جان خود را با خدای خود عاشقانه تسلیم نمودید تا یک میلی متر از این سرزمین به دست دشمن نیافتد تا دوباره لک? ننگ دیگری بر دامن پاک ایرانی نماند ، که مثل شاهان هوا پرست قاجار ، که مملکت را به گوشه چشمی خیرات می دادند تا تخت و تاجشان بماند . ولی شما ها عزیزترین هدیه خدا یعنی جان خود را در راه دین و اسلام و قرآن و مملکت و ایران عزیز تقدیم کرده اید . ما هم با شما در این سال نو عهد می بندیدیم تا بنا به وصیت نود و نه در صد شما ها مدافع ولایت فقیه عزیزمان باشیم و با بصیرت (دشمن شناسی) خود در راه راست ولایت فقیه حرکت کنیم و مدافع جان بر کف ولایت باشیم . در روی رمل های فکه که راه می روی تا مچ پا توی رمل فرو می   رویم و به پیش می رویم . همه کودکان ، نوجوانان ، جوانان ، میانسالان و بزرگان چه زن و چه  مرد همه با گریه از اینجا عبور می کنند چون می دانند در وجب به وجب این منطقه چندین شهید افتاده و در خون خود وضو گرفته و به معشوق رسیدند و در یک جا فقط هزار و دویست نفر را یک جا قتل عام کرده اند . پس به خاطر همین است که وقتی در آن همه جمعیت طی مسیر می کردم و چفیه ام را روی سر انداخته بودم که هم آفتاب اذیت نکند و هم در حال و هوای خودم باشم و دیدن مردم حواسم را از شهدا پرت نکند . با این که از چند نفر هم طعنه خوردم ولی احساس می کردم باید تنها مانده باشم چون دیگر کسی را دور و برم حس نمی کردم . یکی از دوستان که زیارت مدینه رفته بود می گفت به محض ورود احساس کردم پا به قبرستان بقیع گذاشته ام . اینجا همان احساس غربت و دلتنگی به انسان دست می دهد .







      

بعد از اتمام زیارت عاشورا دست را از داخل نی ها داخل کردم و تبرکی دستی بر یکی از بدنها کشیدم ! و تبرکی جستم . و به روی چشم و دل و سرم کشیدم تا باعث شفای چشمان بیمارمان شود که از گناه دیگر خوبی های خدا را با شکوه و گلایه بیان می کنیم . وقتی که گریه امانم را بریده بود و کمی آرام شدم یواش یواش جرأت پیدا کرده کفن را مقداری محکم تر لمس کردم تا ببینم کجای بدن یک شهید دستم را خواهد گرفت ! وای خدای من !!؟؟ استخوان ران پابود که یک طرفش مانند استخوان سر بزرگ بود ! یعنی به راستی من دست به دامن (پا )ی شهید شده ام ؟ ! خدا ممنون که مرا دست به دامان شهدا کردی تا حاجاتم را با شفاعت آنها بگیرم ! بعد دیدم دیگر دوستان هم بعد من جرأت پیدا کرده و همگی آن شهید را تبرک کردیم . که یکی از دوستان گفت : دوستان بیائید او را تشییع کنیم ! که همگی قبول کردیم . من بالای کفن یعنی قسمت پا را گرفتم و دیگری وسط و بقیه هم که به زور دستشان را از لابه لای نی ها داخل آورده بودن با ما همراه شدند !! خلاصه چهار ، پنج نفری بدن آن شهید را بلند کردیم و با گفتن ذکر های لا اله الا الله و الله اکبر و گفتن اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول الله و اشهد ان علیا ً ولی الله ، او را تشییع کرده و تلقین دادیم و مجدداً با ختم چندین صلوات دوباره سر جایش گذاشتیم . خدایا شکر از این همه نعمتت ! وای که چه لذتی بردیم از این که توانسته بودیم شهیدی را که جان عزیزش را مانند اربابش سیدالشهدا تقدیم خدایش نموده از نزدیک لمس کرده باشیم ، وقتی که دست را از لا به لای نی ها کشیدیم بیرون ، گویا ساعتی را آنجا مانده باشد ، سرّ و بی حس شده بود ! همانجا از آن شهید تبرکی خواستم !!! بعد از گذشت حدود ده دقیقه یکی از اعضای ستاد معراج شهدای خوزستان کنارم ایستاد و گفت اخوی (برادر) با من بیا !!!! اول تعجب کردم دوباره گفت مگر با من نمی یایی؟؟؟ پرسیدم با بنده هستید ؟ گفت نمی خواهی ، بدم به کس دیگری؟!؟!!! گفتم چی را بدهی به کس دیگری ؟گفت تو بیا تا بهت بگم!! دنبال او راه افتادم از حسینیه بیرون آمدیم گفت همین جا بمان!!؟ از کنار ساختمان به سمت پشت ساختمان رفت و بعد از حدود سی ثانیه برگشت ، دیدم یک بسته در دستش هست!!! یعنی چی می تواند باشد ؟ خدایا این کارها یعنی چه ؟؟ وقتی دستم داد ، داشتم وا می رفتم بی اختیار اشک هایم سرازیر شد و به گریه افتادم. گفتم این چی هست و چرا به من می دهی ؟ گفت این خاک زیر بدن یکی از این شهداست که درون نی ها برای زیارت گذاشته اند و مقداری هم از لباس و کفن هایی که همان لحظه کشف شهید آنها را درون آن می گذارند. به همراه یک CD  که هنوز آن را ندیده ام (تا امروز که می نویسم) . روی آن برادر را بوسیدم و هزاران بار از او تشکر کردم ، که بعد از من چند تا از بچه ها تا فهمیدند او از کارکنان اینجاست و چیزی به من داد هر چه اصرار کردند گفت از هر کدام از اینها فقط یک عدد بسته است و به صورت اتفاقی به شخصی تحویل می شود و این آخرین بسته بود که چند روزی گم شده بود و الآن اتفاقی پیدایش کردم و احساس کردم که از بین همه شما باید به ایشان بدهم .چرا به این دوستتان دادم ، خودم هم نمی دانم ولی احساس کردم که این بسته پیدا شده که فقط باید به او تحویل دهم !!!!!! که هر چه اصرار که لااقل ذره ای سر بندی ،ذره ای خاک و ...... که جوابشان همه منفی بود . که حمله ور شدند سمت من که جوابشان را اینگونه دادم که همان لحظه تشییع از آن شهید خواستم تا به من از خودش تبرکی بدهد و او هم همین کار را کرد . شما هم اگر خواسته بودید به شما هم لابد می دادند . و همگی به گریه افتادیم . خدایا صد هزار میلیون بار شکرت کنم باز هم کم است . دوباره به کنار همان شهید برگشتم و فهمیدم که او مستجاب الدعوه یعنی سریع جواب می دهد است . پس از او خواستم نائب امام زمان حضرت امام خامنه ای (حفظه الله) را در اولین فرصت که به تهران رسیدم ، یا حتی زودتر ببینم . چقدر پر توقع شده بودم ؟! با گریه از حسینیه بیرون آمدم که این چه خواسته ای بود که به زبان من جاری شد و باید طلب چیزهای دیگری هم می کردم . به آسایشگاه که درون معراج شهدا بود برگشتم و بعد از خواندن دو رکعت نماز زیارت شهدا خوابیدم . صبح ساعت چهار یا پنج بود که برای نماز صبح بیدار شدم . با کمال تعجب دیدم که مسئول کاروان اعلام می کند زود باشید سریع باید برگردیم شوش ؟!! همگی پرسیدیم چرا اتفاقی افتاده ، او با لبخندی گفت مژده بدهید قرار است مقام معظم رهبری صبح بیاید منطقه عملیاتی فتح المبین در شوش ؟!!!! خدایا چه سرّی دارد این شهید تا هر چیزی می خواهی به تو می دهد من دوان دوان برگشتم حسینیه دیدم درب حسینیه بسته است و قفل می باشد . از همان پشت شیشه حسینیه رو به همان شهید از او تشکر کردم که به صدای مسئول کاروان به خود آمدم که داد می زد فلانی مگه نمی خواهی بیای شوش ؟ بلند شدم و دوان دوان به سمت اتوبوس پرواز کردم ! ساعت هفت بود که در اتوبوس با شیر موز و بیسکویت صبحانه خوردیم و بعد از دو ساعت از اهواز به شوش رسیدیم یعنی حدود صد و سی کیلومتر مسیر .







      

راوی مشغول می شود . اینجا در عملیات های زیادی مورد استفاده یک آبراه کوچک که بین دو مرز است و در ادامه آبراه به ابتدای اروند می رسیم . که ماشین های عراقی که در جاده فاو به بصره در تردد بودند به راحتی دیده می شد .گفته می شود که در همین آبراه کوچک در زمان جنگ بعثی ها حدود چهار هزار عدد انواع مختلف مین را در کف رود پهن کرده بودند تا نیروهای ایرانی نتوانند از رود عبور کنند .ولی با هر دردسری که بوده و با هر تعداد شهید که شده بود از اینجا به آن طرف رود معبری باز شد و رزمندگان و غواصان بسیجی دریا دل به اروند حمله کرده و برای باز کردن معبر چه تعداد غواص که در شب های عملیات آنها را آب برده و هنوز هم که هنوزه بدنشان پیدا نشده است . روایت راوی به قدری جذاب است که گویی همه گروه الآن نشسته ایم و داریم عملیات های گوناگون را مستقیماً حضور داشتیم که چطور می شود که یک ضد هوایی چهار لول که برای انداختن هواپیما استفاده می شود، برای درو کردن حریف ، حدود دویست نفر !! و مانند برگ خزان جوانان این مرز و بوم را روی زمین می ریخته ولی روی آب را که نگاه کنی مثل دریاچه بی حرکت مانده است ولی در زیر آب پر واضح پیداست که طوفانی عظیم برقرار است . دوباره برگردیم شلمچه تا مطلبم نپریده !!گروه به سمتی از گوشه منطقه شلمچه راهی می شوند تا راوی گوشه های دیگری را از حماسه ها را برایمان بازگو کند ؛ در لحظه ای کل گروه را گم کردم . خدا یا ! این دیگه جورشه ، من این همه راه را نیامده ام که گم شوم و نفهمم اینجا چه خبر بوده است . کل منطقه را دوان دوان طی می کنم ، تا چشم کار می کند جمعیت از استان های گوناگون که هر کدام هم یک راوی دارند . خدایا ! من را خودت همراهی کن تا بتوانم به دوستان برسم و آنها را پیدا کنم . ناگهان یاد حرف یکی از دوستان افتادم که می گفت : هر کجا گم می شدم ، چشمم را می بستم و دور خودم می چرخیدم و به یکی از شهدا قسم می دادم که اگر می خواهید مرا سرگردان خود کنید راه را برایم نشان بدهید !! چشم خود را بسته و از سمت راست شروع کردم به آرامی چرخیدن ، دور اول ، دور دوم ناگهان گویا سیم ما هم وصل شد و کسی دست ما را هم گرفت. از ابتدای دور سوم که آمدم شروع کنم به چرخش ، دیدم نه پاهایم توان چرخش دارند و نه خودم بدنم تکان می خورد ، با همان چشمان بسته هر چه تلا ش کردم دید نمی توانم اصلاً تکان بخورم ، فهمیدم داستانی پیش آمده و کسی نمی گذارد که من بیشتر از این سرگردان باشم ؛ ولی وقتی چشمانم را باز کردم چیزی را که می دیدم نمی توانستم باور کنم ، همه دوستان در فاصله صد متری من گوشه ای نشسته بودند و راوی در حال روایت گری بود که ناگهان ناخود آگاه به سجده افتادم و پروردگارم را بابت این کمکش شکر کردم که من برای خودم در این مدت فکر می کردم که معجزات الهی فقط برای زمان گذشته است ولی صد حیف که ما خود را دست کم گرفته ایم که خدایی داریم که متعلق به همه دوران ها است . خلاصه ، با عجله خود را به دوستان رساندم ، دیگر نه سنگی به پایم فرو می رفت و نه احساس دردی داشتم ؛ نه این که فکر کنید پاهایم بی حس شده بود ، نه ! حس داشت چون سردی و داغی زمین را به راحتی حس می کردم و حتی ریزه شن ها را هم حس می کردم . ولی گویا طی آن همه گشتن دنبال دوستان ، بدنم به خاک شلمچه عادت کرده بود که وقتی به دوستان رسیدم هیچ احتیاجی به استراحت و حتی پوشیدن کفش هم پیدا نکردم ! راوی می گفت : اینجا نزدیک ترین منطقه از ایران به کربلای حسینی است و هم محل ورود امام رضا به ایران جهت عزیمت به طوس هم هست .و خیلی از رزمندگان ما در همین کبلای ایران به شهادت رسیده اند . در وجب به وجب این خاک هم چندین شهید افتاده است . خودتان با شهدا در این بیابان خلوت کنید و هرچه می خواهید به واسطه آبروی شهدا خدا عطا می فرماید ان شاء الله . خوب حالا چه بخواهیم ؟ : تعجیل در فرج مهدی (عج) فاطمه (س) ، طول عمر با عزت برای مقام معظم رهبری و یا خواسته های روحی و اخلاقی که با دوستان و خانواده هایمان رفتارمان بهتر شود یا ....... ؛ درخواست شفاعت همه ما در آن دنیا و یا حتی طلب این که روزیمان بشود چون آنان به فیض شهادت نائل آئیم و یا حتی زیارت شهدای کربلا و بقیع و سامرا و کاظمین و نجف و .... ؛ نمی دانم هر چه فکر می کنم نمی دانم کدام ارجح ترند . ولی به قول معروف اگر گدا کاهل بود ، تقصیر صاحب خانه چیست ؟ یعنی اگر من از شهدا کم بخواهم تقصیر آن ها چیست که من کم خواسته ام ؟؟ در بیابانی ، لابه لای سنگر های خالی ، میان کانال های ارتباطی جایی ناگهان جذبم کرد ! رفتم و در میان خاک ها نشستم و با جابجا کردن خاک سطح ، تیمم کرده و شروع کردم ابتدا دو رکعت نماز زیارت شهدا مستحبی خواندم ، و سپس در همان حالت سجده که بودم زیارت عاشورا را که از قبل حفظ کرده بودم خواندم ، دیدم انگار نه که نه ، آنطور که باید و شاید خوب ارتباطم با شهدا وصل نشده ، شروع کردم با آنها (شهدا) درد دل کردن از بی وفایی روزگار نسبت به خون شهدا ، از فراموشی اهل جنگ بهد از رفتن از اینجا ، از کسانی که نگذاشته اند شوهرانشان در جنگ حاضر شوند ، از آن با افتخار یاد می کنند ولی در حالی که پس از جنگ به علت بیماری فوت کرده اند ، به راستی در میان شهدا بودن هم لیاقتی می خواهد که خدا به هر کسی نمی دهد !!! از کسانی که ادعای همراهی با نظام و مردم و رهبری را داشتند ، ولی همه دیدیم که در سال هشتاد و هشت همه شان نقاب از چهره ریا کارشان کنار زده و ذات پلید خود را به همه مخصوصاً ، تاریخ آینده این میهن نشان دادند .و خواسته و ناخواسته به دام دشمن افتادند و بدون آن که خود خبر داشته باشند ، هم صدا با دشمن می شوند و نظام اسلامی را به خیانت در امانت متهم می کنند و دست در دست دشمن با هم برای نابودی وطن کار می کنند ....... ؛ همانجا بود که که با خودم عهد کردم ، تا از خود شهدا نشانی پیدا نکنم ، این جا را ترک نکنم !! در راه برگشت از شلمچه قرار شد دوباره به شب به ستاد معراج شهدا برگردیم ! خدایا اشتباه کردم ، که از تو یک نشانی شهدا را بخواهم و از این غافل بودم که تو خود بزرگترین نشانه ای برای آنان که با چشم دل تو را ببینند و نه آنان که از جهالتشان تمام نعمات تورا منکر می شوند و نعمت این شهیدان و روحی را که در بدن شهر هایمان تزریق می کنند را تماماً توهم و خیالات و افکار روان پریشی می دانند ! بعد از رسیدن به ستاد معراج شهدا و اقامه نماز و صرف شام جهت ملاقات خصوصی با شهدا حدود ساعت یازده به حسینیه رفتیم . وای !! نه به دیروز که دست حتی به ضریحی که با نی ساخته بودند هم نمی رسید و نه الآن که منم و شما شهدای تنها !! ممنونم خدا که این چنین سفره ای را برایمان گسترانیده ای . هر لحظه میهمان شهدا بودن هم خودش لیاقت می خواهد که باز هم به خیلی ها نمی دهند !! ابتدا شروع کردم سوره واقعه را خواندن ، سپس زیارت عاشورا و بعد منم و منم و منم و شهدا !!!! دیگر میهمانی از این خصوصی تر هم مگر می شود ! تنها میان چند بدن کفن پیچ شده ......... .نمی دانم شهدا از این کارشان چه هدفی دارند که بعد از خداحافظی دوباره ما را به این جا برمی گردانند و میهمانی و بزمشان را در حلقه کوچکتری برگذار می کنند . الله اعلم ... چه سرّیه ؟ ... چه رازیه ؟ ... چه حکمتیه ؟ ... نمی دانم .







      

پس از پایان مراسم و پذیرایی برای مراسم شهدا به حسینیه رفتیم که دیدیم شهدا را در گوشه ای از حسینیه داخل ضریحی از نی گذاشته اند و با نور سبزی نور پردازی شده بود . هر کسی به گوشه ای رفت و از دور شروع کردیم به شهدا سلام دادن : سلام بر بردنهای پاره پاره شده تان چون علمدار کربلا ، سلام بر قامت خلاصه شده تان چون علی اکبر !، سلام بر بدنهای بی سرتان چون مولایتان حسین بن علی ، سلام بر پهلوهای شکسته تان چون مادرتان فاطمه زهرا ، سلام بر کفن های کوچکی که دارید چون علی اصغر ! به گفته مسئول تفحص شهدا بزرگترین کفن این شهدا یعنی سنگین ترین بدنی که پیدا شده یکی دو کیلو است که من نمی دانم کجای شهید به جای مانده که این وزن را دارد ولی فکرش انسان را درب و داغان می کند که من کلی جا خوردم چطور جوانی متوسط وزنی پنجاه تا هفتاد کیلو با متوسط سنی هجده الی بیست و دو ساله ! چطور می شود دو کیلو تازه سنگین ترینش ؟؟؟ خدا تو خود اجرشان را بدون هیچ کم و کاستی عطا بفرما ! نمی دانم ، نمی دانم ، من که عقلم قد نمی دهد یک استخوان دست یا پا هم که باشد کمتر از چهارصد الی پانصد گرم کمتر که نیست ولی این بدنها که من می بینم کوچکتر از حتی یک ساق پا هستند . خدایا این ها با تو چه عهد و پیمانی بستند که تا به حال بدنهایشان در لابه لای خاکی که خون بهترین رفقایشان در آن به هم آمیخته شده در این چند سال مانده و حال که دیگر شهر می رود تا از شهدا جز فقط نام و رسمی نماند و تنها شهید را با اسم میدان و اتوبان و کوی و برزن بشناسند ، این طوری یکی یکی پیدا می شوند و دوباره عطر عاشقی شهادت را در فضای شهر هایمان پراکنده می کنند و به کسانی که غافل از خون شهدا شده اند یادآوری می کنند تاریخ معاصر مان را ! و دوباره بیعتی تازه با خون خود از ما می گیرند تا که بر این عهد وفا دار بماند و که باز هم از شهید و حرمت خونش ابائی نداشته باشد و در این بین خوشا به حال مادرانی که فرزندشان بر می گردند که تنها یکی دو تایشان اسم دارند و ما بقی شهدا گمنام هستند . مادر شهیدی تعریف می کند که هر بار تشییع پیکر شهدا می شود عکس فرزندم را برمی دارم و می دوم به سوی مراسم و تند تند اسامی روی تابوت ها را می خوانم تا شاید خبری از پسرم پیدا کنم ولی وقتی نا امید می شوم به سراغ تک تک تابوت های شهدای گمنام می روم و به جای پسرم با آنها درد دل می کنم چرا که چون شاید برخی از اینها پدر و مادرشان از دنیا رفته باشند و نتوانند برایشان صحبت کنند و کسی نباشد از آنها استقبال کند ، با این کار ، هم خودم سبک می شوم و هم برای شهیدانی که یتیم شده اند مادری کرده باشم ، فقط از این می ترسم که یکی از این شهدا همان پسر من باشد ؟! ملی به هر حال من امسال ، هفته پیش برایش حنا بندان گرفتم و تمام همسایه ها و فامیل هم آمده بودند ! ولی حیف که نه خود داماد بود و نه همسرش را آورده بود !!..........ولی من نا امید نیستم تا پیداش نکنم هر جا که شهدا باشند من هم می آیم شاید خبری ، عکسی ، پلاکی حتی استخوانی از جنازه اش هم بین این ها باشد ؛ ولی اینجا هم نبود !!همه اهل محل می دانند که درب خونه من همیشه باز است تا شاید وقتی من خونه نبودم و او آمد درب خانه به رویش بسته نباشد . هر روز هم صبح به صبح که بیدار می شوم ، جلوی درب خانه را آب و جارو می کنم ؛ شاید یکی از همین روز ها بهروز من هم بیاید !!!!!! در آخر هم گفت : شما هم دعا کنید شاید این روز ها خبری هم از پسر من بشود ؟ که همه با صدای بلند و با سوز دل آمین گفتیم . پس از مراسم با شهدا وداع کرده و خواستیم به علت ازدحام جمعیت زائر در بزمی خصوصی تر ما را میهمان کنند . هم دیدار روی رهبرمان امام خامنه ای را خدا نصیبمان کند . من فقط چفیه ام را لحظه ای با کفن شهدا تبرک کردم ! و سپس به سمت خرمشهر حرکت کرده و برای نماز مغرب و عشا به مسجد جامع خونین شهر (خرمشهر) رفتیم و بعد از نماز به سمت پادگان دژ خرمشهر که محل توسط ستاد راهیان نور شهید صیاد شیرازی ، توسط موسسه فرهنگی و هنری طلایه داران نور آفاق هماهنگ شده بود و حدود دویست و هفتاد شهید در هشت سال دفاع مقدس و جنگ خرمشهر تقدیم کرده بود حرکت کردیم و شب را در آنجا سپری کردیم که در ابتدای ورود با اسپند و قرآن از ما استقبال شد و چون آخرین کاروان راهیان نور هستیم مراسم خاصتر با یادواره شهدا توسط برادر حسینی یکی از مسئولین عملیاتی سپاه در زمان جنگ انجام شد . صبح زود بعد از مراسم صبحگاه به سمت اروند رود حرکت کردیم . به نزدیکی اروند رود که محل عملیات های متعددی بوده است و به گفته راوی کاروان رسم این بوده در زمان جنگ ، رزمندگان در این رود که در آن هم اکنون کشتیرانی هم اکنون انجام می شود ؛ عملیات های گوناگونی انجام داده اند و می گفتند چون رود فرات و دجله که از عراق و کربلا می آیند به این رود میریزند و هر کسی که در این رود وضو بگیرد و دو رکعت همانجا نماز بخواند ، حتماً شهید خواهد شد چون این رود از رودخانه فراتی سرچشمه می گیرد که روزگاری علمدار کربلا در آن شهید شده است ! در آنطرف رود هم سرزمین عراق واقع است که با چشم می توان عابرین پیاده و خودروهای عبوری از جاده کنار اروند به راحتی و وضوح دید و همچنین در همین رود است که دریادلان سپاهی ، متجاوزان و جاسوسان انگلیسی را دستگیر کرده بودند و افتخار دیگری برای ابهت میهن اسلامیمان آفریدند . پس از اروند رود برای نماز ظهر و عصر و ناهار به پادگان دژ برگشتیم و پس از نماز و ناهار به سمت شلمچه حرکت کردیم . اما شلمچه ؟! سرزمینی که هر میلی متر به میلی مترش برای عالمی کفایت می کند تا هر ذره از خاکش ملتی را سرمست و دیوانه کند . اما اگر با چشم سر ببینی جز چندین هکتار بیابان ، چیزی نمی بینی ! از لحظه ورود ، گویی تمام شهدای شلمچه به صف ایستاده و به تو خوش آمد گویی می کنند و برایتان فرش قرمز پهن می کنند و همه دست به سینه به میهمانی که از قبل دعوت شده اند یا هر شهید هر کسی را که دعوت کرده به استقبالش آمده است . فضای شلمچه لحظه ای در عصر یک روز حسینی ! بسیار بر دلم سنگینی می کند ، گویی نفس کشیدن به شماره می افتد و دیگر اختیارم دست خودم نیست و گویی اینجا همان جایی است که سالها دنبالش بودم تا بتوانم کمی از درد دلهای خود را با کسی در میان بگذارم . از همان ابتدای ورود ، رسم ادب است جایی که خون شهدا ریخته باشد ، شخص تازه وارد بدون کفش وارد شود و حرمت خونهای ریخته شده را حداقل حفظ کند . همین که جوراب را بیرون می آوری و پا روی خاک پاک شلمچه می گذاری ، گویی روی آسمان پا گذاشته و بدون احساس بدی و دردی شروع به حرکت کرده و به پیش می روی هر جا که می خواهم با شهدا ارتباط برقرار کنی یاد گناهان و اعمال خود می افتم و درست همان لحظه سنگ ریزه ای که بعضاً درد آور هم باشد !! به کف پا فشار می آورد و تا می گویی با خدای خود خود که دیگر این کار ناپسند و زشت اخلاقی و رفتاری را دیگر انجام نمی دهم ، دیگر از آن درد و سوزش خبری نیست .خدایا چه زود به انسان یاد آوری می کنی که اول توبه کن ، بعد از نیکان چیزی بخواه ! همین که احساس می کنی ، توبه کردی دیگر تمام مسیر برایت می شود خاک نرم و جدا شده برای ادامه مسیر ؟!! همراه با گروه به اولین پاسگاه مرزی ایران و عراق می رویم جایی که به گفته راوی اولین مرز آبی بین ایران و عراق است ، تا حدی که می توان با چشم عادی ، عراقی ها را در فاصله ای حدود بیست متری (عرض یک رودخانه کوچک) که در دو طرف رود دو پاسگاه مرزی است .







      
<   <<   41   42   43   44   45   >>   >