سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره
جستجو
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
پخش زنده حرم ها
پخش زنده حرم
کاربردی

حسن عباسی در مقدمه‌ای بر تحلیل سریال الیس (Alias):

اولین کارکرد هالیوود ترسیم دشمن جدید یعنی "اسلام" است.اشاره: متن زیر قسمت اول سخنرانی حسن عباسی پیرامون مقدمه‌ای بر تحلیل سریال الیس (Alias) می‌باشد که در فرهنگسرای ارسباران تحت عنوان سلسله بحث‌هایی پیرامون نقد و تحلیل برفیلم‌ها و سریال‌های هالیوودی ایرادشده است.

به گزارش رجانیوز، تبیین سینمای استراتژیک و انگاره سریال‌هایی که اهمیت استراتژیک دارند موضوع اصلی این مقدمه می‌باشد.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم ‌الله الرحمن الرحیم و به نستعین انه خیر ناصر و معین

عموماً برای کسی که کلاس‌داری و یا سخنرانی می‌کند، بحث تکراری و دوباره مطرح کردن مطالبی که یکی دو بار تکرار شده عذاب‌آور و دشوار است. بحث سریال‌ها هم ازاین زاویه است. در یکی دو سال گذشته در دانشگاه سوره و دانشگاه تهران در این باره بحث‌هایی مطرح شد. هر چند در این مدت مردم انرژی بیشتری گذاشته‌ و سریال‌های بیشتری را دیده‌اند و امروز عموم مردم با این سریال‌ها آشنا هستند، ولی برای ما بازگشت مجدد به آنها و طرح و بررسی آنها و به عبارتی تکرار این مسائل ملال‌آور است.پیش از این شخص رمانی می‌خواند که دو سه هفته یا یک ماه طول می‌کشید. بعد آن را در قالب یک فیلم سینمایی دو ساعته می‌دید، ولی امروز مخاطب عمومی سریال‌ها در طول سال به طور متوسط پانصد تا ششصد قسمت سریال می‌بیند. شیوع سریال‌های متعدد آمریکایی و بعد هم کره‌ای و سایر جوامع و ارتقای ذائقه مخاطب نشان می‌دهد که ذائقه فرهنگی و هنری مردم در سراسر جهان ارتقای چشمگیری پیدا کرده و از این حیث ضریب نفوذ رسانه‌ها بیشتر و چشمگیرتر شده است.از بین 120 سریال شاخصی که امروزه مطرح و مربوط به 10، 15 سال گذشته است، دوستان 17 سریال را مشخص کرده‌اند تا گزاره‌های آنها را ارزیابی نسبی کنیم. این سریال‌ها خصوصاً آمریکایی و یا محصول سایر جوامع است. شقّ عمومی سرگرم‌ کنندگی این سریال‌ها محفوظ است، اما نمی‌توان تأثیر کار را به صرف سرگرمی و سرگرم‌سازی آن ارزیابی کرد. عمدتاً عنصر تأثیرگذار این سریال‌ها خیلی بیشتر از عنصر سرگرمی آنهاست. بیش از آنچه که تصور می‌شود پشت اینها برنامه و اندیشه نهفته است. بخش عمده‌ای از تأثیرگذاری آنها همین عمقی است که در این آرا و آثار وجود دارد. لذا در ابتدای این جلسه مقدمه‌ای عرض می‌کنم، سپس اجمالاً به یکی از این سریال‌ها می‌پردازم تا فتح بابی برای آن سری و مجموعه‌هایی که سنگین‌تر و طولانی‌ترند، باشد.بحث مقدماتی‌ام تبیین سینمای استراتژیک و انگاره سریال‌هایی است که اهمیت استراتژیک دارند. شکل‌دهی به جامعه، جامعه‌سازی و تمدن‌سازی نیاز به طراحی دارد. هرگاه شما بخواهید بنایی را بسازید نیاز به طرحی دارید. جامعه و تمدن‌سازی هم مبتنی بر طرحی صورت می‌گیرد. امروزه عنصر اصلی انتقال این طرح سریال‌ها و در لایه محدودتر فیلم‌های سینمایی است. در واقع دوره‌ای که فیلسوفان بنشینند و برای طراحی جوامع کتاب فلسفی بنویسند، به پایان رسیده و امروزه ماهیت رفتار فیلسوفان ماهیت رفتار یک کارگردان، سناریست، تهیه کننده یا هنرپیشه است. در واقع پیشقراولان طرح برای ایجاد بنای جامعه تمدنی، هنرمندان در حوزه هنر سینما هستند. هر چند رقیب جدی به نام بازی‌های کامپیوتری به سرعت برای آنها چالش‌آفرین می‌شود، اما به هر حال در آینده مشخصی تأثیر این سریال‌ها و در لایه دوم فیلم‌های سینمایی در تمدن‌سازی بسیار مهم است.تا قبل از پیدایش سینما و تلویزیون این مسئولیت بر عهده ادبیات بود. ابتدا در قالب شعر و حماسه سرایی،‌ مبنای تمدن‌سازی ایلیاد و ادیسه هومر اولین متن مکتوب غربی‌ها بود. طوری که گزاره‌ها و حقایق موجود در بسیاری از رشته‌های علمی در گروه علوم انسانی، ایلیاد و ادیسه است. وقتی فروید عقده اودیپ را مطرح می‌کند، در واقع انگاره‌ای در ایلیاد و ادیسه هومر است. وقتی در سیاست، اقتصاد یا نظامی‌گری از پاشنه آشیل به عنوان ضعف استراتژیک یک تمدن یاد می‌شود، باز هم مربوط به ادبیاتی است که در ایلیاد و ادیسه آمده است. این انگاره، انگاره‌ای است که هزار سال قبل در تاریخ خودمان با پدیده‌ای به نام شاهنامه فردوسی مواجه بودیم و تأثیری که شاهنامه بر این حوزه‌ها داشت. از چشم رستم تا خون سیاوش، از هفت خوان رستم تا نوش‌دارو بعد از مرگ سهراب همه اینها ضرب‌المثل‌هایی است که در جامعه ما فرهنگ‌ساز و تمدن‌ساز بوده است. نقش‌های استراتژیکی که اشعار و حماسه‌سرایی‌ها می‌توانستند در ایجاد بنای تمدنی صورت دهند، بی‌بدیل است.

 







      

امروزه دیگر همه «آرنولد شوارتزینگر» را می‌شناسند. کوهی از عضله با اراده‌ای محکم و احساسات تند آمریکایی که حضورش «پایانگر» (terminator) همه چیز می‌تواند باشد حتی انتخابات فرمانداری کالیفرنیا یعنی همان‌جایی که، هالیوود پایتخت صنعت سینما را در خود جای داده است.   جهان سیاست در گذشته نیز شاهد مردان و زنانی بوده است که سعی داشته‌اند با استفاده از توفیقات سینمایی و هنری خود، ارتباط مستقیمی با جهان سیاست بیابند.   «رونالد ریگان» در خلال دهه سی تا پنجاه میلادی در فیلم‌های بسیاری ظاهر شد و در سال 1966 با پیروزی در انتخابات کالیفرنیا وارد دنیای سیاست شد، حیات سیاسی وی با وروود به کاخ سفید در سال 1980 تداوم یافت تا اینکه بیماری فراموشی وی را مجبور به خانه نشینی کرد. «کلینت ایست وود» بازیگر برجسته فیلم‌های وسترن نیز از جمله‌ی این افراد بود لیکن موقعیت سیاسی وی از تصدی شهرداری شهر کارمل در ایالت کالیفرنیا فراتر نرفت.
«سانی بونو» خواننده دهه شصت و هفتاد میلادی نیز از جمله افرادی بود که در سال 1988 با احراز بالاترین میزان آرا در تاریخ شهر «پالم اسپرینگر» شهردار این شهر شد. از جمله موفقیت‌های وی تصویب قانونی در حفظ حریم خصوصی افراد (1997) بود. تصویب این قانون پس از آن صورت گرفت که اعلام شد دلیل مرگ «پرنس دایانا» همسر ولیعهد سابق انگلیس شتاب در فرار از دست خبرنگاران و در نتیجه سانحه تصادف بوده است.
«جسی ونتورا» کشتی‌گیر سنگین وزن، اگرچه بازیگر سینما نبود اما تعلق او به صنعت، تفریح و سرگرمی به نحوی او را در زمره افرادی قرار می‌دهد که توانستند با استفاده از محبوبیت مردمی خود به توفیقاتی دست یابند. ونتورا در انتخابات فرمانداری ایالت «مینه سوتا» به پیروزی رسید همچنان که «گلندا جکسون» برنده دو جایزه اسکار با ورود به مجلس عوام انگلیس (1992) و «جیل براندرت» مجری برنامه تلویزیونی شبکه چهار و بریتانیا موسوم به «شمارش معکوس» به ترتیب توانستند در ورود به مجلس عوام عضویت در کابینه «جان میجر» توفیق یابند.   «فرد گرندی» و «بن جونز» بازیگران مشهور هالیوود نیز از جمله افرادی بودند که به توفیقاتی نظیر همکاران جاه‌طلب خود رسیدند لیکن باید دانست که لزوماً بخت با بازیگران سینما یار و همراه نبوده است. «سیپل شپرد» و «وارن بیتی» از جمله بازیگرانی بودند که از شرکت درانتخابات ریاست جمهوری انصراف دادند و افرادی چون «شرلی تمپل» بازیگر مشهور فیلم‌های کودکان، «نانسی کالپ» و «ال لویس» از جمله کسانی بودند که تلاششان در راهیابی به عالم سیاست با موفقیت همراه نبود.
این بار نیز فضای انتخابات فرمانداری کالیفرنیا
که قرار است در اکتبر (مهرماه) جاری برگزار شود- شاهد حضور افرادی است که می‌خواهند ادامه دهنده‌ی راه بازیگران سیاستمدار پیش از خود باشند. حضور افرادی با طیف‌ها و اهداف‌ متنوع و بعضاً متناقض، حالتی مضحک را نیز به مشخصه منحصر به فرد این دوره از انتخابات بخشیده است علاوه بر آرنولد که به تفصیل از او سخن خواهیم گفت، «مری کری» بازیگر 22 ساله فیلم‌های مستهجن نیز در این رقابت‌ها شرکت کرده است از جمله شعارهای او در این انتخابات منظور شدن مالیات بر جراحی پلاستیک زنان و مبادله سلاح با فیلم‌های ضد اخلاقی برای کاهش میزان جرایم است.
وی با جسارت تمام اعلام کرده که حاضر است مهمانی افرادی که بیش از 5000 دلار به ستاد انتخاباتی او کمک ‌کنند را با کمال میل بپذیرد، زمانی که از «جیسون هیلگسون» مدیر تبلیغاتی او پرسیده شد که چگونه خانم کری حاضر است ساحت یک انتخابات آزاد را به یک دیدار جنسی آلوده کند. وی با قاطعیت این ملاقات‌ها را دیداری عادی معرفی کرد. در هر صورت اگر واقعاً نیز چنین باشد باز نمی‌توان از سخنان «جان گارامندی» صرف نظر کرد که در توصیف انتخابات این دوره گفته است: «این جریان به یک سیرک تبدیل شده است هر روزی که می‌گذرد ما به سوی هرج و مرج بیشتری حرکت می‌کنیم و از مسایل جدی فاصله می‌گیریم». با وجود اینگونه اظهارنظرها، کاندیداها به شکل بسیار جدی در پی کسب بالاترین حد نصاب آرایند در این میان آرنولد 56 ساله، بیش از دیگران به پیروزی خود امیدوار است. او به دلیل اینکه پس از تولد تابعیت آمریکا را به دست آورده است نمی‌تواند در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کند با این وجود در احراز پست فرمانداری ایالت کالیفرنیا عزم راسخی دارد. شوارتزینگر متولد «گراتز اتریش» است وی از سن بیست سالگی تاکنون 13 بار قهرمان زیبایی اندام جهان بوده است. آرنولد در سال 1999 از قصد خود مبنی بر شرکت در انتخابات فرمانداری کالیفرنیا پرده برداشته و به نوعی سعی کرده است تا نظرات خود را در مورد مسایلی مانند مالیات، سیاست خارجی و آموزش مطرح کند.
برخی از تحلیلگران، رابطه گرم و صمیمانه آرنولد با یهودیان را به عنوان شاخص مؤثر در پیروزی وی می‌دانند. یهودیان در کالیفرنیا از قدرت مانور سیاسی، اقتصادی بالایی برخوردارند و آرنولد نیز به دفعات سعی کرده است با حمایت اسراییل، موقعیت خویش را تحکیم بخشد در این راستا وی به همراه شماری از ستارگان هالیوود رستوران (
Planet Hollywood
) را در ساحل «تل آویو» افتتاح کرده است، آرنولد یکی از هماهنگ کننده‌های مؤثر کمک‌های مالی به اسراییل است. وی چند هفته پیش طی ملاقاتی که با «دامن گیلرمان» وزیر خارجه اسراییل داشت با اشاره به مشکلات عدیده‌ای که فراروی دولت یهودی قرار دارد تأکید کرد که مایل است به هر طریق ممکن این رژیم را یاری دهد. رقبای انتخاباتی آرنولد با توجه به نفوذ لابی صهیونیست به نحوی سعی کرده‌اند تا ضمن تخریب رابطه گرم شوارتزینگر با یهودیان کمک‌های آنها را متوجه خود کنند.
در این رابطه چندی پیش برخی مطبوعات پس از 50 سال به استناد مدارک موجود در آرشیو اسناد وین و برلین اعلام کردند که «گوستا» و «شوارتزینگر» (پدر آرنولد) که در اداره پلیس خدمت می‌کرده است به هنگام قدرت گرفتن حزب ناسیونال سوسیالیست
 
به رهبری هیتلر (1938) و مدتی بعد از ورود ارتش آلمان به اتریش (1939) خواستار عضویت در این حزب شده است.
انتشار این اطلاعات که مربوط به سه سال قبل از تولد آرنولد است می‌توانست موقعیت وی را به شدت تحت الشعاع قرار دهد اما حضور مؤثر «خاخام مروین هایر» مؤسس مرکز یهودی «سایمون ویزینتال» مانع از این کار شد.
وی که از دوستان صمیمی آرنولد است گفته بود که «نسل گذشته به دلیل فشارهایی که از سوی نازی‌ها به آنها وارد می‌شد چاره دیگری جز درخواست عضویت نداشتند و تا جایی که ما اطلاع داریم آقای شوارتزینگر در مورد یهودیان کالیفرنیا حسن نیت بسیاری از خود نشان داده‌اند».
قبلاً نیز وقتی فاش شد «کورت والدهایم» رییس جمهور سابق اتریش و دبیر کل پیشین سازمان ملل
که متهم به گرایش‌های ضد یهودی است- با آرنولد رابطه صمیمانه‌ای دارد و حتی وی را به مراسم ازدواجش دعوت کرده است مشکلاتی برای این ستاره هالیوودی به وجود آمده بود، اما وی به دفعات با زیرسؤال بردن «یورگ هایدر» - راست گرای افراطی اتریش و از مخالفان جدی یهودیان- سعی کرد تا نظر گروه‌های ذی نفوذ یهودی را به سوی خود جلب کند.
علاوه بر موضوع «رابطه با یهود» مسأله‌ای که مورد توجه مطبوعات قرار گرفته است «کارنامه مالی» شوارتزینگر است. وقتی در مصاحبه‌ای تلویزیونی از او خواسته شد که وضعیت مالی خود را منتشر خواهد کرد یا نه؟ وی در حالی که به میکرفونی که در گوشش گذاشته شده بود اشاره می‌کرد قصد داشت چنین وانمود کند که سؤال را نشنیده است. این اقدام وی به عنوان حربه‌ای هالیوودی به کرات مورد انتقاد رقبای انتخاباتی وی قرار گرفته است. اسناد مالی که طی روزهای اخیر ارایه شده است نشانگر آن است که این مرد تمام عضله دهها میلیون دلار سرمایه نقدی، سهام‌های متعدد و سرمایه‌گذاری‌های فراوانی را در کارنامه مالی خود دارد. در یکی از این گزارش‌ها آمده است که وی از سرمایه‌گذاران عمده شرکت اسراییلی «سیل گاید» است که در زمینه صنایع نظامی اسراییل فعالیت می‌کند. از دیگر شرکت‌های جهانی که آرنولد در زمره سرمایه‌گذاران آن است می‌توان به شرکت «استراباکس» و «پپسی کولا» اشاره کرد. بنابر اسناد ارایه شده وی در سال 2001 حدود 31 میلیون دلار و در سال 2000 حدود 1/26 میلیون دلار سود مالی داشته است که قسمت عمده‌ این سود سرشار مربوط به فعالیت‌های هنری آرنولد است.
وی طی سال‌های 2000 و 2001 حدود 20 میلیون دلار مالیات و 9/4 میلیون دلار به فعالیت‌های خیریه اختصاص داده است.
شوارتزینگر هم اکنون دارای املاک یک مرکز تجاری به مساحت 93000 مترمربع در «ایالت اوهایو»ست که بایستی مجموعه کتابفروشی‌های وی در «سان دیه‌گو» را به این دارایی‌ها افزود. بنا به گزارش روزنامه «لس آنجلس تایمز» سرمایه آرنولد حدوداً 200 میلیون دلار است در حالی که مشاور مالی وی «پل وشتر» ضمن تأکید بر اینکه آرنولد تمام مالیات‌هایش را پرداخته است ادعا می‌کند که در دسامبر گذشته و به سبب سقوط سهام «یاهو» در بازار بورس یک بار 443200 هزار دلار و بار دیگر 36270 دلار خسارت دیده است.
آرنولد شوارتزینگر علی رغم مشکلات فراوانی که با آن روبروست سعی دارد چندان از شخصیت مستحکم «ترمیناتور» دور نیفتد. وی در نامه‌ای که «جی لینو» مجری مشهور
Night show در شبکه NBC
آن را خواند در حالی که سیاستمداران آمریکایی را خطاب قرار می‌داد بار دیگر عبارت مشهوری که در فیلم ترمیناتور از آن استفاده می‌کرد را تکرار کرد: «یا کارتان را درست انجام دهید یا اینکه به شما می‌گویم: خداحافظ». رقیب جدی آرنولد در این انتخابات «گری دیویس» از حزب دموکرات و فرماندار کنونی ایالت است که آرنولد در مورد وی گفته است: «می‌دانم که برخی اتهامات زیادی زده‌اند، آنها به دروغ مرا فاقد صلاحیت و مردی مبتلا به فساد اخلاقی دانسته‌اند اما بدانید «گری دیویس» در فرمانداری کالیفرنیا آنقدر که در تهمت زدن مهارت دارد جسور و با کفایت نیست.» او افزود: «سیاستمداران کالیفرنیا را به خاک سیاه نشاندند و گری دیویس بیش از دیگران مقصر است».
آرنولد در این انتخابات بیش از گذشته به پیروزی می‌اندیشد همسر وی، «ماریا شرایور» از گزارشگران برجسته
NBC
(خواهرزاده «کندی» رییس جمهور سابق آمریکا)، «جرج شولتز» وزیر خارجه ریگان، «راب لئو» بازیگر سریال «کاخ سفید»، «ورون» میلیاردر آمریکایی و «کارل روو» از مشاوران برجسته بوش که علی رغم تکذیبیه «اندرواچ کارد» رییس دفتر کاخ سفید از سوی بوش فعالیت‌های تبلیغاتی آرنولد را رهبری می‌کند همگی از جمله حامیان این فرد اتریشی الاصلند. پیروزی آرنولد برای بوش و همراهان جمهوری‌خواه‌اش اهمیت بسیار دارد زیرا اگر فرمانداری ایالت کالیفرنیا با 54 رأی «دکترال» به دست یک جمهوری‌خواه محبوب بیفتد، شانس بوش در انتخابات ریاست جمهوری (2004) به میزان زیادی افزایش می‌یابد. این موضوع به حدی برای بوش اهمیت دارد که وی ناچار شد هر چند کوتاه به این نکته اشاره کند که «آرنولد می‌تواند فرماندار خوبی برای کالیفرنیا» باشد. عاقبت انتخابات کالیفرنیا برای ایران از آن جهت که ممکن است در صورت ابقای بوش در سمت ریاست جمهوری تلاش وی در اقناع اعضای شورای امنیت برای صدور قطعنامه علیه ایران به ثمر بنشیند، حایز اهمیت بسیار است.
در هر صورت بایستی اذعان داشت که علی رغم حمایت‌های بسیاری که از شوارتزینگر می‌شود آینده سیاسی وی چندان هم روشن و امیدبخش نیست به هر حال وی در مناظره تلویزیونی که قرار است با گری دیویس داشته باشد بایستی به صراحت برنامه‌های خود را برای جبران کسری بودجه 38 میلیارد دلاری ایالت کالیفرنیا اعلام کند، توضیح دهد که چگونه تناقض میان طرفدارانی از محیط زیست و سفارش دادن اتومبیل هامر به شرکت «جنرال موتورز» علی رغم میزان بالای آلودگی این اتومبیل را حل کرده و ضمن دفاع از شعارهای قبلی خود در مبارزه با گسترش سلاح در ایالات متحده و حمایت از سقط جنین به طرفدارانش توضیح دهد که چرا برخی از افراد برجسته جمهوری‌خواه نظیر «راش لیمباف» طرفداری وی از جمهوری‌خواهان را بیشتر شبیه شوخی می‌داند.

توضیحات:   1- سایمون دیزنتال از مراکز پژوهشی یهودی است که در زمینه شناسایی مراکز و افراد ضد یهود و تحت فشار گذاشتن آنها فعالیت می‌کند.
 منابعی که در تهیه متن مورد استفاده قرار گرفته است عبارتند از:           

 سایت B.B.C    ؛ روزنامه واشنگتن پست    ؛ البوابه ؛    میدل ایست    ؛   عرب آنلاین   ؛    لس آنجلس تایمز    و روزنامه ... مقاله آقای بهمن دراشفا

نوشته: سعید آقاعلیخانی مندرج در نشریه تابان - چاپ قزوین   

 منبع:      http://archiv.iran-emrooz.de/world/1381/saeedagh820702.html







      

با مقایسه اهداف ایدئولوژیک صاحبان سبک و اندیشه سینمایی بین سه ایدئولوژی - که قرن بیستم را به محل جولانگاه خود تبدیل کردند - به بررسی فیلم‌های «وارک گریفیث» سینماگر مبتکر و پیشرو اهداف استعمار امریکا و صهیونیسم بین‌الملل می‌پردازند. تقسیم هنر صهیونیستی به دو دوره قبل از اعلام موجودیت رژیم صهیونیستی و بعد از آن جای تاکید دارد؛ زیرا اساسا در دوره اول، ایجاد زمینه‌های مرحله دوم تحقیق می‌یابد. و بعد از آن، مظلوم نمایی جای خود را به نمایش قدرت بلامنازع در فیلم‌هایی چون : «فهرست شیندلر» سرباز رایان،‌ ماتریکس، ارباب حلقه‌ها، بازگشت شاه و ...» می‌دهد. پیش از ساخت و نمایش فیلم‌های گریفیث، ادبیات امریکا همه زمینه‌های لازم را برای تفسیر حقایق زندگی، سرنوشت بشر و ایده‌آل‌ها فراهم کرده بود. رمان «موبی دیک» یا نهنگ سپید در قرن هیجدهم با ارائه شخصیت مصمم، با اراده و زخم دیده «ناخدا اهب» نمونه نوعی فرماندهی بر کل بشریت (افرادی از همه نژادها و ملیت‌ها و مذاهب در کشتی ناخدا اهب گرد آمده بودند تا در معیت او که یک پایش را نهنگ زده بود و برده بود، داوطلبانه به جنگ و شکست نهنگ سپید بروند) را ارائه داده بود. ناخدا اهب یک یهودی مصمم و خونسرد است که از دشمنان (نهنگ سپید) زخم برداشته است و می‌رود در نهایت به پیروزی دست می‌یابد. گریفیت در سال 1915 «تولد یک ملت» را ساخت؛ گرچه این اثر صامت بود و بعدها فیلم «برباد رفته» به نوعی همین فیلم را تکرار می‌کرد، اما هر دو، ویژگی‌های خاص خود را دارند. در «تولد یک ملت» مساله جنگ‌های داخلی در توجه اول و دلبستگی میان پسران و دختران جوان دو خانواده «کامرون» و «استونمن» در درجه دوم مورد توجه قرار دارند. هر دو فیلم نفرت و مصیبت‌های ناشی از جنگ را با هم دارند. گریفیث با تکنیک قدیمی سیاه و سفید و صامت فیلمی ساخت که بر آثار دیگر سینماگران بعد از خود تاثیر گذار بود. تولد یک ملت که با هزینه‌ کمتری ساخته شده بود، موفقیت‌های مالی قابل توجهی به دست آورد. فیلم در اوایل جنگ جهانی اول به نمایش گذاشته شد که خود دلایل ورود امریکا را به جنگ جهانی اول توجیه و تشویق می‌کرد. فیلم مشابه «برباد رفته» نیز در آستانه جنگ جهانی دوم به نمایش درآمد و در تشویق امریکا برای ورود به جنگ جهانی دوم، تاثیر بسزایی داشت. ناقدان چپ، فیلم را ستودند و سینماگرانی چون «آیزنشتاین» آن را تحسین کردند.همه ناقدان فیلم از راست و چپ، عنوان تولد سینمای یک ملت، ملت امریکا را به آن دادند. فیلم تولد یک ملت The Birth of Analion که در نسخه نخستین دارای طول مدت نمایش 2 ساعت و 65 دقیقه بود، یک اثر عظیم تولید سینمایی لقب گرفت. گریفیث سال بعد، فیلم دیگر خود به نام «تعصب» را به نمایش گذاشت که در ادامه «تولد یک ملت» بود. اگر چه سینماگرانی از کشورهای مختلف اروپایی فیلم‌هایی ابتدایی ساخته بودند،‌اما هرگز فیلم سینمایی تاثیر گذاری چون «تولد یک ملت» یک بدعتی در صنعت فیلم‌سازی به حساب نیامد. سناریوی فیلم از رمانی متوسط، نوشته یک راهب پروتستان به نام عالیجناب «تاماس دیکسون به نام مرد فرقه» اقتباس شده بود. راهب پروتستان کتاب خود را به عمویش سرهنگ لوروی مک آفی، یکی از تیتان‌های اعظم فرقه تقدیم کرده بود. (در فرقه کیو - کلوکس - کلان، عنوان تیتان که از اسطوره های یونانی گرفته شده است، معادل استاد اعظم در فراماسونری است) به یاد داشته باشیم که همه روسای جمهوری امریکا یهودی و فرماسونر بودند. «دیوید وارک گریفیث» در 23 ژانویه 1875 در شهر «گرانژ» در ایالات کنتاکی به دنیا آمد. پدرش پزشکی بود که در سواره نظام قشون جنوب خدمت می‌کرد و به هنگام شروع جنگ‌‌های داخلی، سرهنگ، بود. در پی جنگ داخلی، خانه پدر گریفیث ویران می‌شود. گرایفیث در ده سالگی به شرایط شمالی‌ها آشنا می‌شود که در قالب نظامیان به جنوب می‌آیند و غارت می‌کنند. او تصویری خشن از شمالی‌ها (یانکی‌ها) در ذهن خود ثبت می‌کند و با دیگران به احیای مجدد فرقه یا گروه کیو - کلوکس - کلان دست می‌زند. گریفیث در دانشگاه هاروارد در دفاع از فیلم «تولد یک ملت» می‌گوید: «آن چه را در فیلم من می‌بینید، اعتقاد علیه خشونت انسان علیه انسان است. از سوی هر که می‌خواهد باشد... به همان اندازه که سفید پوست متجاوز وجود دارد، سیاه پوست نیز هست و به همان حد که سیاه پوست با احساسات دیده می‌شود، سفید پوست نیز دیده می‌شود. برای من رنگ بیرونی پوست مطلقا مطرح نیست؛ بلکه رنگ درون قلب را می‌بینیم و به همین دلیل هم سیاه پوست واقعی را که برایم امکان داشت به بازی بگیریم نپذیرفتم و سیاه پوستان من سفید پوستان‌اند که صورت و گردن و دست‌ها‌یشان به دوده اندوده است و این سیاهی، جز یک درون سیاه را نمی‌تواند بنمایاند.»      «ژرژ سادول» در تحلیل فیلم «تولد یک ملت» می‌گوید: «نژاد پرستی جلوه‌ای است از شخصیت گریفیث که از تربیت و بینش دوران نوجوانی‌اش ناشی می‌گردید. تضاد در شخصیت او، یعنی نژاد پرستی و در عین حال انسان دوستی به نظر موجه است. او فرزند خانواده‌ای بود که همه چیز خود را در جنگ از دست داده بود. تمام جنوبی‌ها به گونه‌ سنتی و مورثی، ضد سیاه پوست بودند و او نیز نمی‌توانست خود را از یک چنین ایدئولوژی برکنار دارد گریفیث بعد از اشتغال به روزنامه ‌نگاری و شاعری و همکاری با یک گروه نمایشی با یکی از بازیگران گروه نمایش «لیندا آژیدش» ازدواج کرد. به عنوان نویسنده به استودیو ادیسون راه یافت و از آن جا به موسسه بیوگراف وارد شده و با ادوین اس پورتر آشنا شد و با او و همچنین با مک کاچن فیلمساز بیوگراف به کار پرداخت، سرانجام به پشت دوربین رفتچنان چه اشاره شد، گریفیث نیز از رمان «مرد فرقه» و رمان دیگری از تاماس دیکسون به نام «لکه‌های یوزپلنگ» که به تاریخچه بردگی سیاه پوستان مربوط می‌شود، استفاده برد و فیلمنامه خود را تنظیم کرد. در فیلم «زندگی به خوشی در جنوب ثروتمند پیش می‌رود که جنگ داخلی آغاز می‌گردد»، افراد خانواده کامرون و همسرش دارای سه پسر به نامهای: بنیامین، ناد، و داک هستند و دو دختر که بزرگ‌تر مارگارت و کوچکتر فلورا نام دارند. دوستانی از اهالی پنسیلوانیا به دیدار آن‌ها می‌آیند؛ اینان عبارتند از: آئوستین استونمن که نماینده مجلس است و دختر جوانش (اسی) و دو پسرش تاد و فیل افیلیپ نام دارند. فیلم، دلداده دختر بزرگ کامرون (مارگارت) می‌شود؛ در حالی که بن (بنیامین) کامرون - قهرمان فیلم - تنها با مشاهده عکس السی استونمن دل به او می‌سپارد. (تا این جا حوادثی را می‌بینیم نظیر آن چه در فیلم بر باد رفته به کار رفته است) جنگ‌های داخلی آغاز می‌شود. در سال 1861 خانواده استونمن هواخواه شمالی یعنی یونیون است که خواستار الغای بردگی است و خانواده کامرون، طرفدار جنوب (کنفدراسیون). مدتی از ادامه جنگ می‌گذرد. بن کامرون با درجه سرهنگی در ویرانه‌های آتلانتا، پایتخت جنوب در حال شکست، روانه میدان جنگ می‌شود. او که مجروح و زندانی شده است، مورد پرستاری السی قرار می‌گیرد؛ در حالی که فیلیپ برادر السی دوست او، زندانبان او است. شمال فاتح شده، جنوب را در اشغال دارد و آئوستینی استونمن-مغز متفکر اشغالگران است؛ در حالی که سیاه پوستانی که از سوی شمال مسلح‌اند، دست به ترور و غارت می‌زنند. خانواده کامرون سخت گرفتار تنگدستی است. دختر جوان خانواده کامرون (فلورا) در معرض تجاوز یک سیاه پوست - که در گذشته از وفاداران این خانواده بوده است - قرار می‌گیرد و برای فرار از تجاوز به قصد خودکشی، خود را از بلندی یک صخره به گودال عمیق می‌اندازد و می‌میرد. برادر او کلنل جوان (بنیامین) روی جنازه خواهر سوگند یاد می‌کند که به سختی انتقام خواهد گرفت و با این قصد، تشکیل گروهی را به قصد حفظ جان سفید پوستان جنوب پیشنهاد می‌دهد. این اقدام سبب از دست دادن دختر مورد علاقه او که نامزد وی شده است، یعنی السی استمونمن می‌شود. السی در پی اصرار پدرش که مبادا مورد سرزنش سیاه پوستان و شمالی‌ها واقع شود، این تصمیم را می‌گیرد. بنیامین، گروه کیو - کلوکس - کلان را تشکیل می‌دهد و مشاهده می‌کنیم که حرکت و تاخت و تاز گروه، در پوشش ویژه و نقاب، با اجرای والگیری ساخته ریشارد واگنر توسط یک ارکستر در سالن نمایش اجرا می‌شود. به زودی دو خانواده مسلح، رود در رو قرار می‌گیرند. یک خانواده از سوی یک گروه سیاه پوست مهاجم و مسلح حمایت می‌شود و خانواده دیگر از سوی کلان. گروه اخیر برنده است و استونمن‌ها که دخترش در معرض تجاوز سیاه پوستان قرار می‌گیرد، نادم از اشتباه، پی به واقعیت می‌برند و بار دیگر زندگی رومانتیک به دو خانواده باز می‌گردد. در این فیلم، آغاز و پایانی تاریخی وجود دارد. آغاز با ورود سیاه پوستان‌ افریقایی به امریکا در قرن هفدهم است که یک بازار برده فروشی در اجتماع خریداران اشرافی - که حالتی پدرانه دارند - سپس آغاز گرفتاری است. پیامد آن، شروع تشکیل نهضت ضد برده‌داری در پایان قرن است. در پایان ایالات شمال و جنوب متحد می‌شوند و برادری و دوستی در سایه مقدس عیسی مسیح به میان ملت‌ها باز می‌گردد.
فیلم در چهارم ژوئیه 1941 به یاد چهارم 1776 روز اعلام استقلال امریکا بعد از دو ماه آماده می‌شود. نخستین نمایش آن در لس‌آنجلس به تاریخ هشتم فوریه 1915 با نام رمان (مرد فرقه) به مدت سی‌هفته به نمایش درمی‌آید. نمایش فیلم در نیویورک با نام «تولد یک ملت» به مدت چهل و چهار هفته شروع می‌شود. فروش فیلم در داخل امریکا به پانزده میلیون با قیمت دو دلار رسید. در این فیلم چهارده هزار دلار سود اولیه و یک میلیون دلار در طی یک سال عاید گریفیث می‌شود. فیلم «پیام امریکا برای ملت‌های اروپایی درگیر جنگ اول جهانی» در اکثر کشورها به نمایش در می‌آید. گریفیث سال بعد، فیلم «تعصب» را می‌سازد که در جریان جنگ جهانی اول سرباز سفید پوست با سرباز سیاه پوست همدیگر را می‌بوسند. چهارچوب اتحاد گرایانه «تولد یک ملت» با فیلم‌های دیگری: «هنگامی که ژنرال رابرت تسلیم می‌شود 1912»، «نبرد گیتسبورگ 1914»، «ژنرال 1927»، «برباد رفته 1939»، «کاروان دلیر 1940»، «قهرمان 1948»، «ریشه‌ها 1948»،‌ «سواران کانزاس 1950»، «سرزمین نفرین شده 1950»، «نشان سرخ دلیری 1951»، «اعتقاد دوستانه 1956»،‌ «تعصب جهنمی 1956»،‌ «صبح یک روز بزرگ 1956»، «سرزمین بی‌رحم 1956»، «درخت زندگی 1957»، «دسته فرشتگان 1957»، «غارتگران کانزاس 1498»، «در قلب زندگی 1963»، «پاکدل 1966»، «طعمه‌ها 1971»، «جوزی والس 1971» و «با گرگ‌ها می‌رقصد 1990»، ادامه یافته است. فیلم «تولد یک ملت» با مونتاژ بسیار هنرمندانه و دکوپاژ با ریتم تندش و کنار گذاشتن ویژگی‌‌هایی که از تئاتر به سینما راه یافته بود، در جایگاهی قرار گرفت که به نوعی پدر سینما لقب بگیرد. صحنه‌های نژاد پرستانه که سیاه پوستان را در انجام اعمال خشونت‌گرا می‌نمایاند و بیننده را متاثر می‌سازد، با وارد کردن عوامل طبیعی چون سیلی و به سینما، سرآغاز تحول بزرگ را پایه گذاری کرد. هر یک از عوامل فیلم بعد از همکاری با گریفیث، خود اساتید سال‌های بعد سینما هالیوود می‌شوند. «تولد یک ملت» ستاره‌سازی را به سینمای هالیوود معرفی کرد تا از همه استعدادهای زیبایی زنان، کارایی مردان و کاربرد تکنولوژی بهره برند. سیاست‌های ایدئولوژیک صهیونیسم که منافع خود را در تخریب ادیان، فرهنگ‌ها، استقلال ملی و پایبندی‌های اخلاقی می‌دید، با ارائه بی‌بندوباری جنسی، مواد سکر آور مخدر و مشروبات الکلی، خشونت در همه جنبه‌های آن و همجنس‌گرایی را آرام به اذهان ملت‌ها راه داد؛ کاری که شرکت‌های اسلحه‌سازی سرمایه یهودی مانند لاکهید در اقدامات تجاوز گرانه نمی‌توانستند انجام دهند. بانک‌های بزرگ یهودی موفق نمی‌شدند سینما برای پیروزی همه آن‌ها زمینه‌هایی فراهم کند. سینمای یهودی هالیوود که با گریفیث مهر خود را بر این هنر نوظهور زده بود، با فیلم‌های بعدی به ترویج و القای ایدئولوژیک پرداخت. عملکرد صهیونیست ها از هر نمود اخلاقی، قانونی، انسانی تهی است. به تازگی در مراسمی - که صهیونیست ها طبق معمول و مرسوم در عمومی کردن فساد می‌کوشند - زنی که در نمایش عریانی برنده و تماشاگران حاضر را به شور حیوانی رهنمون شد، در برابر پرسش خبرنگار از این که برنده رقابت عریانی شده است چه احساسی دارد می‌گوید: «دوست داشتم همین حالا با مسلسل به فلسطینی‌ها شلیک بکنم و آنها را بکشم

منبع: فصلنامه کتاب نقد، شماره 32،پاییز1383؛نویسنده: رامین شریف زاده(www.ketab-e-naghd.org)







      

Shutter Island 

کارنامه اسکورسیزی و تئوری توهم توطئه و استکبار توهم زده!

شاید نتوان در کارنامه سینمایی مارتین اسکورسیزی ، اثری اینچنین روانشناختی و پارانوییک مانند فیلم "جزیره شاتر" یافت. کارنامه ای که با فیلم های اجتماعی و ضد نیویورکی "راننده تاکسی" ، " پایین شهر" ، " نیویورک ، نیویورک" ، " بیرون آوردن مردگان" و "دار و دسته نیویورکی" در کنار آثار نئو گنگستری "رفقای خوب"و " کازینو" و "مردگان" و همچنین فیلم های دیگری مانند "گاو خشمگین " و " هوانورد" شاخص می شود. آثاری که اگرچه در پرداخت شخصیت یا کاراکترهای اصلی ، به درونیات و معضلات روحی روانی آنها نیز نقب می زند اما هیچگاه آن را به عنوان محور فیلم و فیلمنامه قرار نداده است. فی المثل اگرچه در فیلم "راننده تاکسی" در صحنه های متعددی شاهد سر و کله زدن تراویس با خودش هستیم ، اما اساس ماجراهای فیلم ، چالش او با نابسامانی های اجتماعی به نظر می رسد که وی را درگیر خود ساخته است یا فرانک ، آن امدادگر فیلم "بیرون آوردن مردگان" تحت تاثیر مرگ آدم هایی که قادر به نجات زندگیشان نبوده ، دچار نوعی روانپریشی گشته اما محور فیلم بر برخوردهای بیرونی وی تاکید دارد و یا حتی بیماری وسواس هاوارد هیوز در فیلم "هوانورد" نمی تواند مانعی بر سر راه موفقیت های او محسوب گردد و ...همه این معضلات روانی در کنار خط اصلی قصه قرار گرفته ( یعنی هیچیک به عنوان خط اصلی داستان مطرح نشده اند) و به شخصیت پردازی ها و فضا سازی کمک فوق العاده می نماید. تقریبا در اغلب فیلم های یاد شده، فضای روانشناختی که به فیلم های اکسپرسیونیستی دهه های 20 و 30 سینمای آلمان راه ببرد ( آنچنانکه در فیلم "جزیره شاتر" بارز است) ، وجود نداشت یا از سینمای امثال هانری ژرژ کلوزو و آثاری مانند "چراغ گاز" جرج کیوکر ، "سوء ظن" آلفرد هیچکاک ، "کریدور شوک" سمیوئل فولر ، "سه چهره ایو" ناتالی جانسن و "بچه رزماری" و "مستاجر" رومن پولانسکی و حتی "باشگاه مشت زنی" دیوید فینچر الگو نگرفته بودند ، آن گونه که در فیلم "جزیره شاتر" تقریبا از اغلب فیلم های فوق تاثیر گرفته شده و به خصوص فیلم "مطب دکتر کالیگاری" ساخته روبرت وینه محصول 1920 آلمان را می توان نسخه اصلی تازه ترین اثر مارتین اسکورسیزی  قلمداد نمود. به نظر می آید پس از اینکه اسکورسیزی ، سرانجام پس از سالها برای فیلم قبلی خود یعنی "مردگان" ، جایزه اسکار را از آن خود کرد ، دیگر خیالش راحت شده ( یا لااقل دیگر انتظار اسکار ندارد) و قواعدی که تا آن موقع در فیلم هایش رعایت می کرد را برهم زده تا این بار در سینمایش شاهد خرق عادتی حیرت آور باشیم. البته این نوع خرق عادت در سینمای اسکورسیزی مسبوق به سابقه است . درست مانند زمانی که در میان فیلم های سرشار از خشونت "رفقای خوب" و "تنگه وحشت" و "کازینو" ، اثر رمانتیکی همچون "عصر معصومیت" را جلوی دوربین برد. شاید اگر نمی دانستیم سازنده فیلم "جزیره شاتر" همان اسکورسیزی "تنگه وحشت" و "آلیس دیگر اینجا زندگی نمی کند" و "سلطان کمدی" و "رنگ پول" است و نام وی را در تیتراژ فیلم نمی دیدیم ، به این تصور می بودیم که فیلم "جزیره شاتر" را فیلمسازی همچون رومن پولانسکی ساخته است.(همچنانکه فیلم امسال پولانسکی یعنی "شبح نگارنده" نشانی از سینمای وی برخود ندارد!!) قصه فیلم "جزیره شاتر" در سال 1954 از ماموریت یک مارشال ایالات متحده به نام "تدی دانیلز" ( لئوناردو دی کاپریو) و دستیارش ، چاک آل ( مارک روفالو) برای تحقیق درمورد فرار یک زندانی روانی و جنایتکار از بیمارستان روانی "اشکلیف" در جزیره دورافتاده ای واقع در سواحل شرقی آمریکای شمالی در 10-11 مایلی بوستن به نام "شاتر" آغاز شده و در کادر دوربین رابرت ریچاردسون (مدیر فیلمبرداری پرآوازه سینمای امروز) قرار می گیرد. تدی دانیلز در همان ابتدای سفرش به جزیره برای چاک آل از معضلات روحی که مدتی دچارش بوده حکایت می کند و اینکه همه این ناراحتی ها از  قتل همسرش ناشی می شده است. همسری که قاتل روانی اش با نام "لیدیس" اینک درهمان تیمارستان جزیره شاتر زندانی است . بنابراین ماموریت فوق به نوعی برای دانیلز، وجهه دوگانه ای  پیدا می کند. آنها در تیمارستان روانی اشکلیف جزیره شاتر با دکتر کاولی (بن کینگزلی) روبرو می شوند ؛ یعنی پزشک معالج ، همان بیمار/ زندانی فراری به نام ریچل که گفته می شود 3 بچه اش را با دستان خود درون آب غرق کرده و به قتل رسانده است. همچنین دکتر نارینگ (ماکس فن سیدو) پزشک دیگری است که گویا مسئولیت تیمارستان "اشکلیف" را برعهده دارد. او با تیپ و لهجه آلمانی اش برای تدی دانیلز  ، یادآور خاطرات تلخ روزهای پایانی جنگ جهانی دوم است که دانیلز در جمع گروهی از سربازان آمریکایی فاتح ، دسته ای از اسیران آلمانی را به رگبار مسلسل بسته و به قتل رساند و همین مسئله حدود 9 سال است به صورت کابوسی او را رنج می دهد. اما وقایعی که در جریان تحقیقات تدی دانیلز و همکارش چاک آل در بیمارستان اشکلیف اتفاق می افتد ، به نظر این مارشال ایالتی آمریکا ، بوی نوعی توطئه می دهد. توطئه ای که با افشاگری ریچل گریخته در مخفیگاهی غار مانند برای دانیلز ، مستندتر می گردد. فیلمنامه "جزیره شاتر" توسط لیتا کلوگریدیس ( که در پروژه سنگین "آواتار" ، هم تهیه کننده اجرایی بود و هم گفته می شود در گسترش فیلمنامه با جیمز کامرون همکاری نزدیکی داشته و در همین "جزیره شاتر" نیز تهیه کننده اجرایی بوده) از نوول پرفروش سال 2003 دنیس لیهین اقتباس شده است. داستانی که ویژگی هایی بالاتر از حد معمول یک قصه بازاری داشت ، با قطعاتی از یک نوع بازی دوگانه پیچیده که مقولات  مختلفی از درونش بیرون می زد از پزشکی رسمی گرفته تا چالش قانونی تا عملکرد تاریخی و سیاسی و تا ...

به نظر می آید کلوگریدیس علاوه بر روح نوول لیهین ، حتی بعضا به کلمات و جملاتش نیز وفادار بوده است و از همین لحاظ اسکورسیزی را ناگزیر کرده تا در فضایی پرتعلیق با فلاش بک های متعدد فرو برود. این ساختار روایتی به شدت نوعی از فیلم های هراس کم هزینه دهه 1940 کمپانی RKO را به ذهن متبادر می سازد . آثاری همچون "جزیره مرگ" یا "هفتمین جنایت" ساخته ول لوتون . اگرچه مارتین اسکورسیزی سعی کرده عناصری از ساختار رایج امروزی سینما را با مدل های قدیمی تر ترکیب نموده تا به فرم تازه تری دست یابد ، اما در واقع فضای هراس آمیز و سوسپانسی فیلمنامه از همان ابتدای فیلم ، خود را به او تحمیل کرده است :

مثل آن خوش آمدگویی اخطار آمیز جانشین واردن که تعبیرش از اهالی بیمارستان و جزیره این است :"خطرناکترین و زیان آورترین بیماران "!!

پس از آن ، دو مرد عجیب و غریب را با چشم های ورقلمبیده  می بینیم که به زامبی ها بیشتر شبیه بوده و مشغول کار  در محوطه آن بیمارستان قلعه مانند هستند. قلعه ای که در دوران جنگ های انفصال ساخته شده و استفاده می گردیده است. نحوه رفتار شک برانگیز ولی متین و هوشمندانه دکتر کاولی و به خصوص نوع برخورد تردید آمیز دکتر نارینگ به علاوه شیوه فرار ریچل سولاندو از اتاق تنگ و باریکش و پاسخ های سربالای بیماران و کارمندان تیمارستان به بازپرسی تدی دانیلز و چاک آل ، همه و همه باعث می شود تا آنها به این باور برسند که در یک ماموریت احمقانه گرفتار شده اند. اما با این حال گویا یک نیروی مرموز آنها را در آن جزیره پر صخره و جنگلی انبوه نگاه می دارد. اگرچه از زمانی که پس از انتشار خبر بازگشت ریچل( امیلی مورتیمر) ، دانیلز در گشت و گذارش پیرامون جزیره ، به تصور خودش ریچل دیگری (این بار با بازی پاتریشیا کلارکسون) را در پناهگاهی غار مانند پیدا می کند (که بی محابا طرح توطئه دکتر کاولی و دکتر نارینگ در تیمارستان برای آزمایشات خطرناک به روی بیماران را برملا می سازد) ، حدسیات تماشاگر بر آنچه مورد ظن تدی دانیلز بوده ، منطبق می گردد ولی طولی نمی کشد که با دیدن ریچل دوم در تیمارستان و در کنار دکتر کاولی ، این حدس نیز مورد تردید قرار می گیرد . اما در مقابل صحت آنچه ریچل دوم در همان پناهگاه غار ، در مورد خوراندن داروهای مختل کننده مغز به عنوان آسپیرین گفته بود ، در فکر تماشاگر قوی تر می شود. از اینجا آن بازی دوگانه و پیچیده نوول دنیس لیهین ، به طور تاثیر گذاری داخل فیلمنامه شده و تماشاگر همچون Blade Runner  در فضایی شکننده و ظریف قرار می گیرد. طوفانی که در همین صحنه ها روی می دهد و باعث قطعی تلفن ها و سایر ارتباطات شده و به نوعی جزیره را در یک حالت ایزوله فرو می برد به این فضای پر توهم و شکننده کمک می کند. یا در واقع همچون فیلم Shining" "  استنلی کوبریک ، عزیمت شخصیت اصلی ( در اینجا تدی دانیلز ، مارشال آمریکا) را به سوی یک بیمار روانی تسریع می بخشد. شخصیت پردازی ها و حتی لحن دیالوگ های لیتا کلوگریدیس در کنار فضا سازی اسکورسیزی به گونه ای است که همچنان  تماشاگر را در یک آتمسفر توطئه آمیز باقی می گذارد. آتمسفری که سوالی بزرگ در ذهن مخاطب پدید می آورد (همچنانکه در فکر تدی دانیلز شکل می گیرد) که واقعا چه اتفاقی در جزیره شاتر و بیمارستان اشکلیف در حال وقوع است؟ این درحالی است که اوضاع جزیره و بیمارستان و موقعیت دانیلز لحظه به لحظه بدتر و بدتر می شود. خصوصا هنگامی که دکتر کاولی ، دانیلز را با عنوانی دیگر خطاب می کند ، او را یکی از بیماران تیمارستان می خوانند که دو سال قبل در مقام یک مارشال ایالتی آمریکا ، همسرش به نام ریچل را به دلیل کشتن 3 فرزند او ، به قتل رسانده و اینک تحت درمان قرار دارد . این به نظر دانیلز ، سوء تفاهم را نه فقط دکتر کاولی و کارمندان تیمارستان علیرغم اعتراضات و داد و فریادهای او ، به گوشش می خوانند بلکه حتی چاک آل هم این بار در قد و قواره ای نو و تازه تکرار می کند . چراکه چاک آل دیگر نه همکار کاراگاهی تدی دانیلز  بلکه یکی از پزشکان معالج او معرفی می شود که برای کمک به بازیابی خاطراتش ، خود را در مقام دستیاری تدی دانیلز قرار داده بوده است. حتی در چنین شرایطی نیز فضای ایجاد شده توسط فیلمنامه نویس و کارگردان ، همچنان تماشاگر را در موضع دانیلز قرار می دهد و این توهم را تقویت می کند که همه کارکنان بیمارستان تحت فرمان دکتر کاولی و دکتر نارینگ در صدد روانی جلوه دادن دانیلز هستند تا همان توطئه شرح داده شده توسط ریچل دوم تحقق یابد. اما ناپدید شدن ناگهانی چاک آل در بالای صخره های مشرف به دریا و نمایان شدنش در هیبت یک پزشک بیمارستان روانی و سپس به خاطر آوردن صحنه قتل فرزندان تدی توسط همسرش ریچل و کشتن او ، مخاطب را روی خط دوم  فیلمنامه می اندازد که لحظه به لحظه تقویت شده و خط  اول یعنی توهم توطئه را به تدریج در سایه می برد. ( در همین جاست که فیلم هایی مانند "مطب دکتر کالیگاری" روبرت وینه و "کریدور شوک" سمیوئل فولر تداعی می شوند) .یادمان باشد که زمان رخداد قصه ، سال 1954 است ، یعنی سالهایی که اگرچه کوس رسوایی کمیته مبارزه با فعالیت های ضد آمریکایی ژنرال مک کارتی به آسمان برخاسته بود اما جهان در آستانه دوران طولانی و پر فراز و نشیب جنگ سرد قرار داشت که به ویژه با قدرت یافتن سازمان های اطلاعاتی و جاسوسی غرب و شرق مانند CIA و KGB مجموعه ای از طرح و توطئه ها در دو سوی دنیا در حال شکل گیری و ریشه دواندن بود. مفهوم توهم توطئه یا تئوری توطئه (Theory  Conspiracy) از جمله موضوعات مورد علاقه سینمای غرب امروز است که به کرات در فیلم ها با داستان ها و قصه های مختلف به تصویر کشیده شده است. از فیلمی با همین عنوان ساخته ریچارد دانر و با شرکت مل گیبسون گرفته تا یکی از آخرین آنها به نام  "حشره" (BUG) ساخته ویلیام فرید کین در سال 2008 که یک سرباز آمریکایی از جنگ برگشته را در توهم تعقیب و مراقبت دائمی از سوی نیروهای اطلاعاتی و ازطریق آلوده کردن خونش به موجودات الکترونیکی میکروسکوپی،نشان می دهد. از آنجا که در طول حداقل 3-4 قرن اخیر ، دخالت قدرت های سلطه گر غربی در کشورهای به اصطلاح جهان سوم  ، فجایع تکان دهنده ای با عناوین مختلف استعمار و استثمار  و قاچاق تریاک و الماس و برده ، جنگ های خانمانسوز مختلفی را به بشریت تحمیل نموده و همواره در هر حادثه ضد بشری ردپایی از اعوان و انصار آنها رویت شده ، بالتبع این سابقه و کارنامه سیاه ، نگاه و نظر مثبتی از زاویه ملل به خصوص سرزمین های آسیایی و آفریقایی به این قوم صلیبی / صهیونی وجود ندارد و هر حرکت و اقدام آنها با نگرش منفی تلقی می گردد. در عین حال سران جبهه صلیبی غرب برای زدودن این نگاه منفی ، همواره سعی در این دارند که ضمن پاک کردن خاطرات نامطلوب گذشته ، تصویر مثبتی از خود به نمایش گذارده و در مقابل ، هرگونه برداشت های مستند از اقدامات امپریالیستی و سلطه گرانه خویش را با  اتهام "تئوری توطئه" یا "توهم توطئه" محکوم کرده و آن را خیالبافی و رویا پردازی القاء نمایند.  اما اینکه واقعا این تئوری توهم توطئه از کجا می آید و چگونه به اندیشه سیاسی- فرهنگی جهان امروز اضافه شده ، بی مناسبت نیست که نگاهی به ریشه ها و زمینه های آن بیندازیم. سِر کارل رایموند پوپر احتمالاً نخستین اندیشه پرداز دنیای غرب است که مفهومی به‌نام "توهّم توطئه" را به حربه‌ای نظری علیه کسانی بدل کرد که بر نقش دسیسه‌های الیگارشی سلطه گر معاصر در تحولات دنیای امروزین تأکید دارند. پوپر این‌گونه نگرش‌ها را در کتاب "حدسها و ابطالها" ترجمه احمد آرام، چنین توصیف می کند: 

"...هرچه در اجتماع اتفاق می‌افتد نتایج مستقیم نقشه‌هایی است که افراد یا گروه‌های نیرومند طرح‌ریزی کرده‌اند. این نظر بسیار گسترش پیدا کرده است. هرچند من در آن شک ندارم که گونه‌ای ابتدایی از خرافه است. کهن‌تر از تاریخیگری است... و در شکل جدید آن، نتیجه برجسته دنیوی شدن خرافه‌های دینی است. باور داشتن به خدایان هومری، که توطئه‌های آن‌ها مسئول تقلبات جنگ‌های تروا بوده، اکنون از میان رفته است ولی جای خدایان ساکن [کوه] اولومپوس هومری را اکنون ریش‌سفیدان فهمیده کوه صهیون یا صاحبان انحصارها یا سرمایه‌داران یا استعمارگران گرفته است..."

پوپر این سخنان را در سال 1948 میلادی در مجمع عمومی دهمین گردهمایی بین‌المللی فلسفه در آمستردام بیان داشت؛ درست در زمانی که «ریش‌سفیدان فهمیده کوه صهیون» به شدت درگیر تحرکات پنهان بمنظور اعلام موجودیت دولت اسراییل (ژانویه 1949) بودند!   مفهوم "تئوری توطئه" بیشتر کاربرد ژورنالیستی دارد تا علمی. به‌عبارت دیگر، نوعی حربه تبلیغاتی است برای بستن دهان کسانی که به پژوهش در لایه‌های پنهان سیاست و تاریخ علاقمندند؛ یعنی به عرصه‌ای که از آن با ‌عنوان فراسیاست Para politics یاد می‌شود. این مفهوم ، فاقد هرگونه تعریف و ارزش علمی است و دامنه کاربرد آن روشن نیست و لاجرم کسی را که در این زمینه قلم می‌زند به سطحی‌نگری و تناقضات جدّی وادار می‌کند. توجه کنیم که این امر به "تئوری توطئه" محدود نیست بلکه در مورد برخی دیگر از مفاهیم نظری در عرصه اندیشه سیاسی نیز صادق است. در دهه 1960 میلادی، دائرةالمعارف بین‌المللی علوم اجتماعی ، که هنوز هم از مفیدترین مراجع در زمینه دانش اجتماعی است، درباره تاریخچه واژه "توتالیتاریانیسم" نوشت که این مفهوم به‌عنوان یک حربه تبلیغاتی در کوران "جنگ سرد" کاربرد یافت و افزود:

 "...کاربرد تبلیغی این واژه [توتالیتاریانیسم] کارایی آن را در تحلیل منظم و تطبیقی نظام‌های سیاسی ، مبهم ساخته است..." مأخذ فوق، سپس، ابراز امیدواری کرد که با از میان رفتن "جنگ سرد" این واژه نیز از میان برود و در سومین ویرایش دائرةالمعارف علوم اجتماعی مدخل فوق وجود نداشته باشد. "نظریه توطئه" نیز چنین است. کسانی که در این زمینه قلم می‌زنند، معمولاً یک تصویر بسیط و بدوی ( یک تصویر "دایی جان ناپلئونی") را  ترسیم می‌کنند و سپس بسیاری از حوادث تحلیل نشده و مهم تاریخ را که در باور عمومی ناشی از توطئه قدرت‌های بزرگ است، ردیف می‌کنند و از مصادیق "توهّم توطئه" می‌شمرند. در واقع نظریه‌پردازان و مبلغان مفهوم "نظریه توطئه" به همان بستر و خاستگاهی تعلق دارند که زمانی، در کوران جنگ سرد با اتحاد شوروی و بلوک کمونیسم، مفاهیمی چون "توتالیتاریانیسم" را می‌ساختند و عملکرد امروز ایشان دقیقاً تداوم همان سنت دیروز است. برای مثال، دانیل پایپز، روزنامه‌نگار آمریکایی، فعال‌ترین نویسنده‌ای است که درباره "نظریه توطئه" قلم زده و کتب و مقالات فراوانی را منتشر کرده است. از جمله آثار وی، که در ایران نیز تأثیر خود را بر جای نهاد، باید به دو کتاب زیر اشاره کرد:

"دست پنهان: ترس خاورمیانه از توطئه" (1996) و "توطئه: چگونه روش پارانوئید شکوفا می‌شود و از کجا سر در می‌آورد" (1997). دانیل پایپز پسر ریچارد پایپز، یهودی مهاجر از لهستان است. پروفسور ریچارد پایپز از کارشناسان برجسته مسائل اتحاد شوروی و کمونیسم در دوران جنگ سرد بود. او به مدت 50 سال در دانشگاه هاروارد تدریس کرد و مشاور ارشد دولت ریگان نیز شد. پسر او، دانیل پایپز، منطقه خاورمیانه اسلامی (نه اتحاد شوروی و بلوک کمونیسم) را به عنوان حوزه تخصصی خود برگزید. امروزه دانیل پایپز به عنوان یکی از متفکران نومحافظه‌کار حامی سیاست‌های دولت جرج بوش دوّم و یکی از برجسته‌ترین اعضای "لابی حزب لیکود اسرائیل" در ایالات متحده آمریکا شناخته می‌شود و به‌خاطر تبلیغاتش علیه جامعه عرب‌تبار و مسلمان ایالات متحده آمریکا شهرت فراوان دارد. به‌نوشته جان لوید، در فایننشال تایمز، دانیل پایپز از پدرش این درس را آموخته که میان غرب و سایر مناطق جهان شکافی ژرف ببیند. هم دانیل پایپز و هم کسانی که در سال‌های اخیر مفهوم "نظریه توطئه" را در فرهنگ سیاسی ایران رواج دادند، دورانی بزرگ و سرنوشت‌ساز در تاریخ به‌نام "دوران استعماری" را، اعم از استعمار کلاسیک و امپریالیسم جدید، یکسره نادیده می‌گیرند و توجه نمی‌کنند که پدیده‌هایی چون "استعمار" و "امپریالیسم" واقعیت‌های عینی و تلخ سده‌های اخیر تمدن بشری است که در مواردی حتی به "نسل‌کشی"(یعنی امحاء تمامی یا بخش مهمی از سکنه یک سرزمین از صحنه گیتی) انجامید. آنان در مباحث مربوط به توسعه و مدرنیزاسیون نیز عیناً همین رویه را در پیش می‌گیرند.







      

احمدی نژاد در فیلم 2012 !

فیلم 2012 را یک بار قبلا دیده بودم و از آنجا که علیرغم تعاریف مثبتی که از آن شنیده بودم، به جز جلوه‌های ویژه اش جذابیت خاصی برایم نداشت، در جلسه نقد و بررسی این فیلم که در دانشگاه برگزار شد شرکت کردم و اتفاقا نکات فوق العاده جالبی در رابطه با آن دستگیرم شد. البته منتقد این فیلم که خود از کارشناسان خبره نقد و بررسی فیلم و صاحب تالیف بود هم از محتوای ضعیف فیلم گفت و هزینه هنگفت 250 میلیون دلاری برای جلوه‌های ویژه اش و به کار گیری از 1000 متخصص جلوه‌های ویژه از 15 شرکت برای ساخت آن.یکی از نکات جالب توجه در نقد و بررسی این فیلم، آرای جمعی از منتقدین امریکایی بود که شخصیت رئیس جمهور آمریکا در این فیلم را برگرفته از شخصیت روحی آقای احمدی نژاد می دانند. در این فیلم، رئیس جمهور امریکا دارای روحیه نوع دوستی بالایی است و به جای آنکه همراه دیگر قدرتمندان این کشور، سوار بر هواپیما از مهلکه ای که زمین را در استانه نابودی قرار داده است، بگریزد، ترجیح می‌دهد در میان مردم عادی که از نجات جان خود از این حادثه عاجزند، بماند و همراه آنان جان بدهد. و در نهایت هم در میان مردم و همانند آن‌ها به کام مرگ فرو می‌رود.نکته جالب توجه دیگر که بر ساخت این فیلم توسط فراماسونرها به عنوان کارگزار صهیونیسم صحه می‌گذاشت، صحنه ای بود که در آن قطب مذهبی سایر ادیان ابراهیمی‌(مسیحیت و یهودیت) تخریب می‌شود و پیروان آن‌ها در حالیکه مشغول دعا برای در امان ماندن از مشکلات پیش رو هستند همچون سایرین در فرایند تخریب زمین، نابود می شوند و به چنگال مرگ سپرده می‌شوند و به این ترتیب در این صحنه با ناکارامد و بی حاصل نشان دادن خداباوری و معنویت گرایی، به خوبی پنبه دین و مذهب زده می‌شود و در مقابل با نشان دادن کوشش جمعی از دانشمندان اختر فیزیک که به نجات تعدادی از انسان‌ها آن هم تنها صاحبان قدرت و ثروت- می‌انجامد، علم مدرن به عنوان منجی آخرالزمان معرفی می‌گردد.در این میان اما، در خیل نجات یافتگان تنها از یک مذهب دیده می‌شود و آن هم مذهب بودیسم است. نکته ای که در اینجا وجود دارد این است که بودیسم، یک مکتب غیر الهی است که در برابر امپریالیسم سر تعظیم فرود می‌آورد و اساسا سرش در لاک خودش است و دردسر آفرین نیست، از این روست که در این فیلم، بودیسم بر سایر ادیان ابراهیمی‌(اسلام، مسیحیت و یهودیت) رجحان داده می‌شود و اگر قرار باشد در میان نجات یافتگان آخر الزمانِ خودساخته‌ی صهیونیسم، یک دین و مسلک وجود داشته باشد، تنها بودیسم است که لیاقت این را دارد.اساسًا فراماسونرها بر جدایی جدی دین از سیاست و دئیسم (خدای بازنشسته) تاکید داشته و در پی زدودن هرگونه معنویت از ساحت زندگی انسان و نشان دادن علم مدرن به عنوان حلال تمام مشکلات جامعه بشری هستند و سررشته اصلی امور را رها کرده اند. یهود، پس از حضرت سلیمان و مُلک عظیم و باشکوهی که خداوند به او عطا فرموده بود، در پی تجدید حکومتی این چنین وسیع و قدرتمند اما عاری از هرگونه معنویت برآمد. با تکیه بر علم محض می‌خواست ملُک سلیمان و گستردگی قلمروی خود را احیا کند و در این راه تمام جهان را به پذیرش نظم مطلوب خود وادار ساخت. این روند با شدت و ضعف در راستای اهداف آن‌ها ادامه داشت تا اینکه با ظهور بزرگ‌مردی به نام خمینی جرقه انقلاب اسلامی‌به عنوان بزرگترین برهم زننده این نظم جهانی، زده شد و خواب خوش هژمونی عقل بر دین، و ماتریالیسم بر معنویت گرایی را بر هم زد.
•  
در جلسه اخیر یهودشناسی از استاد عالم و گرانقدر پرسیدم: "اینکه حضرت سلیمان از خداوند مللک وسیعی می‌خواهد که تا به حال خدا نه به کسی داده باشد و نه بعد از او به کسی بدهد، آیا این به معنای تمامیت خواهی و انحصار طلبی حضرت سلیمان نیست و آیا نمی‌توان سرچشمه تمامیت خواهی و انحصارطلبی قوم یهود را از اینجا دانست؟
استاد ضمن موشکافانه خواندن سوال من و لزوم تحقیق بیشتر برای ارائه یک پاسخ مناسب به این سوال توضیحاتی داد که تنها من از یک قسمت از آن پاسخم را گرفتم و آن، این حدیث نبوی بود: "علماء اُمّتی اَفضل من انبیاء بنی اسرائیل".
•   
یکی از لازمه‌های کار علمی، پرهیز از تعصب و رعایت اخلاق و انصاف در انجام تحقیقات است از این رو استاد یهود شناسیِ ما با احراز این خصیصه‌ی مهم، به معنای واقعی کلمه، "عالم" است.
•    دیروز در مرکز تحصیل علوم حوزوی برای اتباع خارجه، پیش از آنکه جلسه یهود شناسی مان برگزار شود،بیرون یکی از کلاس‌های این مرکز به شنیدن صحبت‌های دانشجویان، ایستاده بودم. یکی از دانشجویان داشت در مورد خلقت انسان و 
اهمیت دمیده شدن روح خداوند در کالبد انسان به عنوان ارزشمندترین دارایی انسان صحبت می‌کرد و بقیه هم به او گوش داده یا در ادامه صحبت‌هایش چیزی می‌گفتند. واقعا لذت بخش بود. در اینجا حرفی از ماتریالیسمی‌که روزانه در محیط‌های آکادمیک تدریس می‌شود و آدم را از خویشتنِ خویش دور می‌کند، نبود. در اینجا، علم واقعی تدریس می‌شد. و تاسف بار است که ما هر سال هفته ای داریم به نام هفته "وحدت حوزه و دانشگاه"، اما همچنان این دو در فضای بیگانه‌ای نسبت به هم باقی مانده‌اند.
•  
در مطلب قبل، یک جا در مورد تشکیک در اسلامِ 85 درصد از مسلمانان به دلیل یهودی بودن کعب الاحبار نوشته بودم. این مسئله تنها از آن جهت مطرح شد که نفوذ بالای یهود در تشکیلات مسلمانان نشان داده شود نه اینکه به صرف یهودی بودن یکی از راویان اهل سنت، دین تمام پیروان آن زیرسوال رود. وگرنه واقعیت این است که باید در تدین 100 درصد مسلمانان تشکیک نمود. همین غیبتی که در ردیف فحشا و قتل در روایت‌مان از آن یاد شده، چقدر در مکالمات و محاورات ما پرکاربرد است؟!
•   در فیلم 2012 تنها قطب مذهبی مسلمانان
کعبه- تخریب نمی شود. علت آن را هم اینجا می‌توانید ببینید.
•   دوستی در پست قبل، شیطان را فاقد یک وجود مستقل دانسته و جایگاه او را همچون خداوند، در وجود انسان دانسته است. ضمن احترام به این دوست عزیز، مخالفت خودم را با این دیدگاه اعلام می‌دارم.

*** تربت قدس : این مطلب خواندنی،از وب گرانسنگ و متین سیاسی نوشته های یک دختر دانشجو نقل شد. البته با تشکر از نوشته زیبای ایشان،نقدی به یکی از بندهای ذیل نوشته ایشان دارم که در فیلم 2012 به طریق اولی تخریب کعبه نمایش داده شده است و کارگردان صهیونیست این فیلم، برای توسعه اسلام هراسی گفته چون ترسیدم  تخریب آن را نیاوردم! چرا که در فیلم، نشان می دهد که مسلمانان در اطراف کعبه در حال دعا هستند و بعد نشان می دهد که تمام دنیا و از جمله مسلمانان غرق شدند...







      

خیلی ها هستند که شعار هنر برای هنر را پذیرفته اند، غافل از اینکه هالیوودی ها نه تنها این شعار را زیر پا گذاشته اند؛ بلکه سال هاست که بارها آن را نقض کرده اند. بسیاری از فیلم های هالیوود از ابتدا تا اکنون در خدمت جنگ روانی و تبلیغات سیاست مداران و نظامیان دغل حاکم بر آمریکا بوده است. (اصطلاحا این قبیل فیلم ها را پروپاگاند گویند.) مقاله زیر در تلاش است این مطلب را با دادن شواهد عینی ثابت کند؛ گر چه نگاهی نه چندان عمیق به فیلم های غربی هر بیننده ای را به این مطلب رهنمون می کند. فکر می کنم دیگر زمان این نیست که به فیلم ها صرفا به دیده سرگرمی (پاپ کورنی) بنگریم که در آن صورت فقط خود را فریب داده ایم. 







      

فیلم «اسطوره» که درباره امپراتور «کین‌شیهوانگ» در بیش از دو هزار سال پیش است، در آمریکا در صدر جدول فروش فیلم‌ها با حدود پنجاه میلیون دلار فروش قرار گرفته است. ژانگ معتقد است که او به تازگی، متوجه تأثیر فیلم‌های آسیایی بر سیستم‌های غربی شده است، به ویژه از زمان نمایش فیلم «ببر خشمگین و اژدهای پنهان» در سال 2000.پس از آن‌که فرانسه و ژاپن برای جلوگیری از سیطره فرهنگی هالیوود، قانون عدم اکران محصولات هالیوود را به اجرا گذاشتند، این بار، چینی‌ها به روش‌های جدیدی برای مقابله فرهنگی با هالیوود روی آورده‌اند.به گزارش سرویس بین‌الملل «بازتاب»، هند، دیگر کشور پرجمعیت دنیا با راه‌اندازی «بالیوود»، توانست در برابر غول سینمایی هالیوود، قد علم کند و تا حد زیادی این پروژه را به موفقیت برساند. با این حال، داستان سینمای پرغنای فرانسه و نیز جمعیت 4/1 میلیاردی چین، جایگاه ویژه دیگری دارد.به گزارش «بی.بی.سی»، فیلم‌های هالیوودی به سرعت در حال بروز دادن تأثیرات سینمای چین بر خود هستند.«ژانگ میو» به لطف دو فیلم بزرگش؛ «اسطوره» و «خانه خنجرهای پرنده»، هم‌اکنون یکی از معروف‌ترین کارگردانان چینی است.سبک خاص هنر جنگ در فیلم‌های وی به نام «روشو»، جای خود را در بسیاری از فیلم‌های آمریکایی باز کرده که نمونه بارز آن، «بیل را بکش» از «کوئنتین تارانتینو» است.ژانگ می‌گوید: «به علت تأثیر هنر جنگ چینی، فیلم‌های هالیوودی کم‌کم در حال تغییر هستند. با این سبک، صحنه‌های اکشن فیلم‌ها بسیار زیباتر، ریتمیک‌تر و منعطف‌تر برای اعمال جلوه‌های ویژه می‌شوند».فیلم «اسطوره» که درباره امپراتور «کین‌شیهوانگ» و تلاش وی برای اتحاد چین در بیش از دو هزار سال پیش است، در آمریکا در صدر جدول فروش فیلم‌ها با حدود پنجاه میلیون دلار فروش قرار گرفته است.ژانگ معتقد است که او به تازگی، متوجه تأثیر فیلم‌های آسیایی بر سیستم‌های غربی شده است، به ویژه از زمان نمایش فیلم «ببر خشمگین و اژدهای پنهان» در سال 2000. پس از نمایش این فیلم، بسیاری از فیلم‌های آمریکایی از صحنه‌های آن کپی‌برداری کردند و همین کار باعث شد، بینندگان آمریکایی کم‌کم به این صحنه‌ها عادت کنند و دیگر این صحنه‌ها برای آنان عجیب و غریب جلوه نکند».وی می‌گوید: «زندگی یک امپراتور، چیزی نیست که بینندگان از آن لذت ببرند، اما چیزی که آنان را جذب می‌کند، قالب فیلم، استفاده از رنگ‌ها و موسیقی است. همچنین این‌گونه فیلم‌ها دربردارنده اطلاعات فرهنگی و تاریخی بسیار و نیز کانال خوبی برای معرفی فرهنگ چین است. بسیاری چیزها، به ویژه عواطف و احساسات برای همه بشریت یکسان است؛ تا وقتی که فیلم‌ها نشان‌دهنده عواطف جهانی نسل بشر باشند، همه از آنان لذت می‌برند»

به نقل از سایت بازتاب http://www.baztab.com/news/25887.php







      

پایگاه خبری «ورلد نت ‌‏دیلی» از پایان ساخت برنامه‌‏ای تلویزیونی خبر داد که در آن، حمله اتمی ایران به آمریکا به تصویر کشیده شده است. به گزارش ایلنا، این برنامه که با عنوان «حمله اتمی 11 سپتامبر» و بر اساس فیلمنامه‌‏ای با عنوان «ایران اتمی» منتشر شده، ساخته شده است، طی دو هفته آینده در 20 مرکز تجاری آمریکا به نمایش در خواهد آمد.کارشناسان مسائل استراتژیک معتقدند انتشار این فیلمنامه و به تصویر کشیدن آن، مقدمه‌‏ای برای زمینه‌‏سازی و عینی‌‏نمایاندن خطر دستیابی ایران به قدرت هسته‌‏ای در افکار عمومی تصویرگرای آمریکاست تا در نتیجه دست سیاست‌‏مداران آمریکا برای اتخاذ سیاست‌‏های تندتر بر ضد ایران باز شود.به گزارش پایگاه خبری «ورلدنت‌‏دیلی» که اخبار امنیتی و نظامی آمریکا را منتشر می‌‏کند،‌ ‏نویسنده فیلمنامه ایران اتمی، فردی به نام جروم کورسی و دانش‌‏آموخته دانشگاه هاروارد است که برای نیویورک‌‏تایمز و ای.بی.سی.نیوز کار می‌‏کند و مدعی است که ایران در پی ساخت سلاح‌‏های کشتار جمعی است و زمانی که کشوری مانند ایران، دارای ظرفیت ساخت تسلیحات هسته‌‏ای شود، «حمله اتمی 11 سپتامبر» تهدیدی حتمی است.وی که برای کتاب خود یک پایگاه اختصاصی در اینترنت گشوده و به تبلیغ برای رمان خود می‌‏پردازد، مدعی است: زمانی که کشوری مانند ایران به ظرفیت ساخت تسلیحات هسته‌‏ای دست یابد و آن را به بنادر بزرگ آمریکا ارسال کند، مشکلات فنی بزرگی که مانع گسترش تجهیزات هسته‌‏ای در داخل شهرهای آمریکاست، حل می‌‏شود.این نویسنده افزوده است که در این هنگام گروه‌‏های تروریستی می‌‏توانند این تجهیزات را به دست آورده گرد هم‌‏آیند و به قلب شهر وارد شوند.کورسی با بیان اینکه نتیجه یک حمله موفق اتمی در شهر بزرگی مانند نیویورک، بسیار عظیم خواهد بود، می‌‏افزاید: در یک چشم به هم‌‏زدن آمریکا به «دومین» قطب اقتصادی نزول می‌‏کند.این فیلمنامه نشان می‌‏دهد انفجار 150 هزار تن ازاین مواد منفجره در نیویورک می‌‏تواند منجر به تخریب بیشتر شهرها شود و 15 میلیون نفر را بکشد و سپس یک میلیون و 500 هزار نفر دیگر را هم ظرف چند روز از پا درآورد. فیلم تلویزیونی «ایران اتمی» که بر اساس همین فیلمنامه ساخته شده است، به مدت 13 روز و روزانه چهار بار در 20 مرکز تجاری در شهرهای مختلف آمریکا مانند می‌‏سی‌‏سی‌‏پی، تگزاس، کالیفرنیا، نیو جرسی، آلاباما، واشینگتن، پنسیلوانیا و چند شهر دیگر به نمایش در می‌‏آید.فیلمنامه «ایران اتمی» که از طریق پایگاه خرید آنلاین کتاب مانند «آمازون» و «شاپ‌‏نت‌‏دیلی» با قیمت 27 دلار نیز فروخته می‌‏شود در بیش از 300 صفحه و با جلد گالینگور منتشر شده است.تا کنون بیش از 2200 نسخه از این کتاب از طریق اینترنت به فروش رسیده است. به نقل از سایت خبری بازتاب







      

ولی رابطه « سیا» با دست اندرکاران سینما، همه چیز بوده مگر صمیمانه! علت اش هم این است که سیا تانک و ناو هواپیمابر ندارد که در برابر تصویر خوبی که از آن سازمان ارائه می دهند، در اختیار استودیوها بگذارد. ولی خب اوضاع، همیشه بر این منوال نبوده. در دهه1950 و فضای پر التهاب ضد کممونیستی آن زمان، در حالی که هالیوود سرش به کار ساختن فیلم های ضد کمونیستی اش گرم بود، سیا می توانست کوشش های خود را روی تلاش های تبلیغاتی اش در کشورهای خارجی متمرکز کند. و بدین ترتیب میلیون ها دلار برای تولید چنین فیلم هایی در ایتالیا خرج شد و حتی در بریتانیا، فیلم هایی چون مزرعه حیوانات(1954) با پول سیا ساخته شد. در خود آمریکا، قتل جان. اف. کندی، جنگ ویتنام و رسوایی واترگیت، تصویر عمومی سیا را به شدت ضایع کرد؛ و در سال1994 وجهه این سازمان آن قدر بد شد که بالاخره مجبور شدند فردی به نام چیس براندون را به عنوان رابط خود با هالیوود، منصوب کنند.دیری نگذشته بود که براندون متوجه تفاوت اهرم های فشاری شد که در اختیار سازمان اش و ارتش قرار دارد: در حالی که او فقط می توانست مشاور، سیاهی لشکر و احیانا چندتایی دکور در اختیار فیلمسازها قرار دهد، فیلیپ استراب می توانست به آنها بگوید: « ما می خواهیم شش- هفت صفحه فیلمنامه کاملا حذف شود اگر نه از ناو هواپیمابرها نمی توانید استفاده کنید!» این ها به کنار، براندون به هر حال سرش خیلی شلوغ بود. فیلم هایی چون مادر همه ترس ها (2002) و عضو جدید (2003) که با کمک سیا ساخته شده اند، پیامی را که او انتظار داشت، منتقل کرده بودند. فیلم اخیر-که براندون شخصا روی فیلمنامه اش کار کرده- در بیننده شکی باقی نمی گذارد که سیا دارد جنگ درستی را پیش می برد و این که آمریکا، « در همه جا»‌ دشمن دارد. براندون، حتی با ظاهر شدن در بخش ضمیمه های دی وی دی این فیلم، به پیام اش اعتبار می بخشد. به جز مواردی چون جاسوس بازی (2001)- که حرف فیلم با آنچه آنها می خواهند جور در نمی آید- فیلمسازها کافی است سوت بزنند و « سازمان» به کمک شان بیاید؛ ولی به گفته براندون: «‌ اگر کسی بخواهد به ما افترا بزند، به نفع ما نیست که همکاری کنیم.»رئیس جمهورهای آمریکا نیز مثل مردم عادی، عاشق فیلم دیدن اند. کلینتون از زیبایی آمریکایی خوش اش آمده بود؛ بوش، آستین پاورز را ترجیح می دهد. آنها ستاره های سینما را برای صرف شام به کاخ سفید دعوت می کنند و در گردهمای های انتخاباتی کنارشان روی صحنه می ایستند و در محبوبیت آنها شریک می شوند و امیدوارند کمی از آنها هم به خودشان برسد. ولی کاری که یک رئیس جمهور دوران معاصر انجام نمی دهد دخالت در « بازی های قدرت» در هالیوود است. البته یکی دو استثنا هست که حتی در دوران معاصر، قدرتی اجرایی در مسائل هالیوودی دخالت کرده [کلینتون در سال1997 درخواست کرد که نمایش تنگنای سرخ عقب انداخته شود تا رئیس جمهور چین را موقع دیدارش از آمریکا ناراحت نکند] و این روال به هر حال ادامه داشت تا این که جرج بوش، « کارل گرو» را به کالیفرنیا فرستاد تا سران استودیوها را برای شورای جنگ اش بسیج کند.دقیقا چه حرف هایی در آن روز نوامبر سال2001 رد و بدل شده، هنوز مشخص نیست. ولی بعضی مسائل شناخته شده اند: کمیته ای توسط جک والنتی- رابط کهنه کار هالیوود/ واشنگتن و در واقع رئیس دست اندرکاران صنعت سینمای آمریکا- بر پا شد تا تلاش های سینماگران را در این زمینه هماهنگ نماید. (در سال2000، جایزه نقدی تحت عنوان« شهروند میهن پرست» از سوی وزارت دفاع به جک والنتی تقدیم شد) و فهرستی از هفت « ایده آل» تصویب شد که فرستادن فیلم های جدید برای نیروهای نظامی در کشورهای خارجی، تهیه آگهی و تبلیغ برای جلب داوطلب و حمایت از نیروهای ارتش، از آن جمله بودند.اما قضایای « پروپاگاند» چه؟ رابرت ایگور، از گردانندگان کمپانی والت دیزنی، منکر می شود که چیزی به نام« پروپاگاند که مورد حمایت کاخ سفید هم هست»، مطرح شده باشد. ولی ناظران این ادعا را باور ندارند. به قول لری گیلبرت، خالق سریال تلویزیونی مش: « اگر سفر او درباره محتوای فیلم ها نبوده پس برای چه این زحمت را به خود داده؟ برای این که بیاید و درباره شرکت هیولا ها حرف بزند!»به هر تقدیر، هر بار آمریکایی ها احساس خطر کرده اند، هالیوود توی سنگر پریده و پرچم اش را بالا برده است. البته شکی نیست که تروریسم بن لادن و نطق های ملی- میهنی جرج بوش، احساس آسیب پذیری را به آن ملت انتقال داده است؛ ولی از آنجا که ساخته شدن و به نمایش درآمدن یک فیلم-از فکر اولیه تا آماده شدن اش- معمولا چند سالی به طول می انجامد، هنوز خیلی زود است گفته شود آیا هالیوود واقعا از ته دل به صدای شیپور « جنگ علیه تروریسم» واشنگتن جواب داده یا خیر. برخی به فیلم هایی چون اشک های آفتاب (فیلم ناموفق بروس ویلیس که از آمریکا تصویر یک پلیس بین المللی را ارائه داده) و یا نردبان49 و مضمون « قهرمان ها، بین خود ما هستند»، اشاره می کنند. ولی اسکات لوکاس، نویسنده و متخصص رسانه ای آمریکایی بعید می داند که مثل دوران جنگ جهانی دوم، سیل این گونه فیلم ها به راه بیفتد. به گفته او، سبک و کار سینما فرق کرده و ربطی به دوران غول های نظام استودیویی ندارد. امروزه، هالیوود بسیار متنوع تر و رقابتی تر شده است. این که بخواهی روی فضا و حس و حالی سرمایه گذاری کنی که همین فردا امکان دارد خبری از آن نباشد، ریسک بزرگی است.سقوط شاهین سیاه همراه با حمله آمریکا به افغانستان به نمایش درآمد ولی از آن استقبال نشد. به قول لوکاس:‌« فکر نمی کنم کسی در هالیوود پیدا شود که بخواهد فیلمی درباره آزادسازی عراق بسازد، چون مردم به هر حال به دیدن اش نخواهند رفت.» منظور از همه این حرف ها این است که مرز بین یک فیلم « تبلیغاتی» و یک فیلم سرگرم کننده («پاپ کورن» ای به اصطلاح) آن قدر محو و نامشخص شده که وقتی دفعه دیگر به سینما می روید، حیران می مانید که این فیلم، « پروپاگاند» است یا صرفا «پاپ کورن». فقط مواظب باشید حین این تاملات پاپ کورن توی گلوی تان گیر نکند! منبع: دنیای تصویر، شماره139،‌دی 1383،ص64







      

این که فیلمسازها از وسایل و ابزار نظامی استفاده کنند، تازگی نداشت: نخستین فیلمی که اسکار بهترین فیلم سال را برد، بال ها(1927)- ملودرامی جنگی در مورد جنگ جهانی اول- بود که به خاطر نبردهای هوایی واقع گرایانه اش مورد توجه قرار گرفته و فیلمبرداری اش با استفاده از هواپیما های جنگی نیروی هوایی امکان پذیر شده بود. ولی در سال های پس از پایان جنگ جهانی دوم و با تعطیل دفتر ممیزی، نظامی ها نه تنها وسایل خود را در اختیار فیلمسازها می گذاشتند بلکه« اصلاحیه» هایی نیز به فیلمنامه هایشان سنجاق می کردند.در دهه 1950 در مقابل استفادة مجانی از آلات و ادوات جنگی پنتاگون و بنابراین، تولیداتی ارزان تر و واقع گراتر، تهیه کننده ها باید طوری فیلمنامه های خود را « تنظیم» کنند که فیلم هایشان نتواند توسط پروپاگاند کمونیست ها مورد سوء استفاده قرار گیرد. یعنی به عبارت دیگر، هالیوود یک بار دیگر بخشی از ماشین پروپاگاند حکومت شد. حکایت های قهرمانانه از دوران جنگ جهانی دوم از ترس و بزدلی، نژاد پرستی یا خشونت آمریکایی خالی شد. فیلم های دوران جنگ سرد مانند فرماندهی استراتژیک نیروی هوایی (1955) و گردهمایی عقاب ها(1963) از نیروهای نظامی آمریکا تجلیل می کردند و بر تهدید کمونیسم تاکید داشتند. برای ارتش، این نه تنها به معنای تاکید بر بالا نگاه داشتن بودجه دفاعی و گوشزد این موضوع به سیاست گذاران و مردم بود بلکه باعث می شد داوطلبان ورود به ارتش نیز کماکان پشت درها صف ببندند. اما فروپاشی نظام استودیویی و ظهور فیلمسازان «‌ضد فرهنگ» در اوایل دهه 1970، باعث تولید فیلم های ضد جنگی شد که همگی بدون کمک ارتش ساخته شدند؛ البته این مساله و بعد، تشکیل دو کمیسیون تحقیق درباره دخالت نظامی ها در تولید فیلم ها، باعث قطع شدن رابطه پنتاگون با هالیوود نگردید. به گفته دیوید راب که کتابی در مورد ارتباط پنتاگون با هالیوود نوشته: «امروزه، جنگ سرد تمام شده و اتحاد شوروی نیز از هم فرو پاشیده است ولی نوعی سانسور، کمافی السابق، ادامه دارد. تاپ گان، پرل هاربر یا حتی پارک ژوراسیک3 جزو فیلم های پرفروشی هستند که همگی با همکاری پنتاگون ساخته شده اند.»به گفته اولیور استون که هرگز نتوانسته از کمک های نظامی بهره بگیرد: « می خواهند از ما موجودات هرجایی بسازند، نمی خواهند به جنبه های منفی جنگ پرداخته شود. آنها به فیلم هایی که در تلاش اند تا حقیقت را بگویند، کمک نمی کنند؛ بنا براین اکثر فیلم های جنگی در واقع،‌پوستر های تبلیغاتی برای جلب داوطلبانی جدید برای ارتش هستند.» به قول راب: « چیزی که هالیوود بیشتر از یک فیلم خوب دوست دارد، یک معامله خوب است؛ بنابر این از آنجا که می توانند با استفاده از آلات جنگی پنتاگون، میلیون ها دلار صرفه جویی کنند، برایشان معامله خوبی است.» فیلیپ استراب، مدیر روابط سینمایی پنتاگون، این معامله ها را به عنوان کمکی برای « جذب افراد جدید و حفظ شان» تلقی می کند. سایر یادداشت های رسمی پنتاگون فیلم هایی چون پرل هاربر را به عنوان« فیلم های تبلیغاتی» برای ارتش می بینند. فیلمسازها و نیروهای ارتش ضمنا صحبت از واقع گرایی ای به میان می آورند که اتحاد مصلحتی شان برای فیلم ها به ارمغان می آورد. مثلا ریدلی اسکات در مورد سقوط شاهین سیاه گفته است: «می توانستیم فیلم را بدون کمک ارتش بسازیم، ولی در آن صورت اسم اش می شد سقوط گنجشک سیاه.» (شاهین سیاهHAWK BLACK نام یکی از معروف ترین هلی کوپترهای جنگی آمریکایی است.) طرفه آن که تغییراتی که ارتش خواست در فیلم اسکات صورت بگیرد، باعث گردید چند مورد حیاتی در زمینه غافلگیر شدن نیروهای آمریکایی در سومالی حذف یا تغییر و بخشی از بلاهای وحشتناکی که به سر نیروهایشان آمده، نادیده گرفته شد. همان طور که استراب می گوید: «هر فیلمی که از ارتش تصویری منفی ارائه دهد، به نظر ما واقع گرایانه نیست.»







      
<      1   2   3   4   5   >>   >