سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره
جستجو
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
پخش زنده حرم ها
پخش زنده حرم
کاربردی

نگاهی به 2 فیلم Schindler"s List  و  The Pianist/سالها از پی سالها گذشت، اما شکل گیری «سرزمین انجیلی یهود» آنچنان که فکر می کردند هم ساده نبود، در سالهای بعد از 1980 و پس از انقلاب اسلامی و نیز جنگ اول لبنان و اسرائیل، در افکار عمومی دنیا و با پرچمداری جمهوری اسلامی ایران، آهسته آهسته دو لغت «اسرائیل» و «اشغالگر» در حال همنشینی بودند.بعد از آنکه در سال 1917 آرتور جیمز بالفور، اعلامیه معروف خود را در دفاع از تشکیل دولت یهودی در خاک فلسطین علنی کرد، پیدا بود عزمی آشکار و قدرتمند شکل گرفته است برای به سلطنت رساندن صهیونیستها. صهیونیستهایی که آنقدر از دوران استعمارگری برای خود سرمایه جمع کرده بودند که توانایی خریدن هر خاک و هر نظام و هر حکومتی را داشتند، اما آنچه فلسطین را برای آنها انتخاب بهتری جلوه می نمود، افسانه معبد هیکل بود و دیوار غربی مسجدالاقصی؛ مکانی که آن را مقدس ترین زیارتگاه یهود می دانند، دیواری که یهودیان در کنار آن «ندبه» می کنند و فریاد می کشند و زاری می کنند.بعد از اعلامیه بالفور سیل عزیم مهاجرت به سرزمین موعود یهود شروع شد. هر جهودی به جهود دیگری می رسید، خبری از عزیمت به فلسطین می گرفت و تشکیل حکومت آرمانی اسرائیل! اما دو مشکل در میانه راه صهیونسم بود: 1- اعراب فلسطین 2- ملقب شدن به عنوان «اشغالگر». و یهود نه مزاحمین فلسطینی را برمی تابید و نه عنوان اشغالگر را. این شد که به رصد رخدادهای عالم مشغول شد و در کمین نشست برای نخستین بهانه. حادثه ها از پی حادثه ها گذشتند و نوبت به جنگ جهانی دوم رسید، جنگی بزرگ که پرچمدار آن کسی نبود جز ضدیهودترین فرمانده جنگ در عالم، یعنی «هیتلر». هیتلری که ظهور وی، دندانِ تیز صهیونیستهای بهانه جو را برّاقتر کرده بود.**تا نهایتا سال 1945 فرا رسید و هیتلرِ ستیزه جو در اردوگاه آشویتس (Auschwitz Camp) همان کاری را کرد که سالها بود یهود انتظارش را می کشید. حرفها سینه به سینه نقل شد: بازوبندهای معرف یهود، جمع آوری یهودیان لهستان، اردوگاه آشویتس، کار اجباری برای یهود، قتل عام پیرمردها و پیرزنهای از کارافتاده، کشتن بی دلیل مردم، نسل کشی، کوره های آدم سوزی، هولوکاست، قتل 6 میلیون یهودی...**گویی هیتلر آنقدر جنایت کرده بود و آنقدر رفتارهای ضدیهودی از خود نشان داده بود که اگر کسی می گفت هیتلر در یک اتاق 50 متری 1میلیون یهودی را کشته است، مردم بی برو برگرد باور می کردند! این شد که صهیونیسمِ فرصت طلب و بهانه جو، وقایع اردوگاه آشویتس را آنقدر بزرگ جلوه نمود که دیگر کسی نمی توانست به حقانیت آن شک کند.**و سرانجام جنگ جهانی دوم به پایان رسید، هم اکنون نوبت، نوبتِ مظلوم نمایی صهیونیسم است، یهودِ صهیونیست بهانه ای که می خواست را بدست آورده است و حال منتظر زدن ضربه نهایی است. صهیونیستهای سرمایه داری که از سالها پیش به خاک امریکا مهاجرت کرده اند، آنقدر در جنگ جهانی دوم حق بر گردن امریکا گذاشته اند که دولت امریکا به دنبال فرصتی است برای جبران لطف صهیونیستها. این می شود که «پرزیدنت ترومن» دست به کار می شود و با ژستی انسان دوستانه می گوید: «امریکا نمی تواند از کنار رفتارهای دیوانه وار هیتلر با یهودیان بگذرد، یهودیان حق دارند زندگی تازه و مستقلی را شروع کنند». و حال نوبت حمایتهای کشورهای پیروز جنگ است که صهیونیستها در تمامشان رخنه کرده بودند، کشورهایی که هم اکنون حس انسان دوستیشان گل کرده و یکی پس از دیگری از تشکیل دولت مستقل یهودی دفاع می کنند.تا نهایتا سال 1948 فرا می رسد و در دعوایی زرگری، سازمان مللِ صهیونیستی، رسما از فرزند جدید و نامشروع خود، «اسرائیل»، پرده برداری می کند. یک تراژدی دیپلماتیک در شرف وقوع است، برای اولین بار در جهان، خبر می رسد که یک کشور بخاطر ظلمهای روا داشته شده ی یک کشور دیگر به تعدادی از مردم کشوری سوم، تغییر کاربری می دهد و به کشوری دیگر تبدیل می شود! در واقع سازمان ملل در بیانیه خود می گوید که بخاطر ظلمهایی که هیتلر آلمانی بر یهودیان لهستان روا داشته است، از امروز دیگر فلسطین فقط فلسطین نیست، بلکه اسرائیل است به اضافه ی اندکی فلسطین! مردم دنیا خفه شده اند، و فلسطینیان که به هیچ وجه باور نمی کردند که گرگهای صهیونیست اینگونه برای خاکشان طمع کرده اند و خواب دیده اند، قربانی خفقان رسانه ای و افکار عمومی به خواب رفته جهانی شدند.سالها از پی سالها گذشت، اما شکل گیری «سرزمین انجیلی یهود» آنچنان که فکر می کردند هم ساده نبود، در سالهای بعد از 1980 و پس از انقلاب اسلامی و نیز جنگ اول لبنان و اسرائیل، در افکار عمومی دنیا و با پرچمداری جمهوری اسلامی ایران، آهسته آهسته دو لغت «اسرائیل» و «اشغالگر» در حال همنشینی بودند. دیگر جنگ هم کار اسرائیل را حل نمی کرد، چرا که بعد از کشتارهایی که فقط یکی از آنها قتل عام فلسطینیان در اردوگاه صبرا و شتیلا بود، دیگر مردم جهان، جنگ سخت اسرائیل را تاب نمی آوردند.حال که دیگر سازمانهای به ظاهر بین المللی و همینطور سلاحهای جنگی همه رسالت خود را انجام داده اند و دیگر برای نجات صهیونیسم کاری از دستشان بر نمیاد، نوبت می رسد به سلاحی تازه به نام رسانه، و این سینماست که به عنوان تاثیرگذارترین ابزار رسانه ای رسالت خود را در قبال مشروعیت بخشی به این فرزند نامشروع نظام سرمایه داری تمام قد به گردن می گیرد. سینمایی که آخرین ترفند صهیونیسم است برای نجات از ورطه ای که خود را بدان گرفتار نموده است.***هالیوود تا پیش از سال 2005، ابزاری برای مظلوم نمایی تاریخی صهیونسیم: /1- SchListindler"s :/سال 1993 فرا می رسد، تا آن روز تاریخ هولوکاست فقط تاریخی نوشتاری است و تاثیر نوشتار بر افکار عمومی آنقدر نیست که روحیات ضداسرائیلی بوجود آمده در جهان را کنترل کند، روحیات ضد اسرائیلی ای که با ظهور فردی به نام روح الله خمینی جانی تازه به خود گرفته است و آهسته آهسته در حال بوجود آوردن گفتمانی جدید از جنس «روز قدس»، «آرمان فلسطین» و «نابودی اسرائیل» در سراسر جهان است.این می شود که یکی از بزرگترین و قدیمی ترین کمپانیهای فیلمسازی هالیوود یعنی Universal Pictures، با اختصاص بودجه ای 25 میلیون دلاری (که در سال 93 بودجه ای کلان برای یک فیلم به شمار می رفت) و با به خدمت گرفتن خوشنامترین، بزرگترین، پرنفوذترین و تاثیرگذارترین کارگردان هالیوود یعنی «استیون اسپیلبرگ» (Steven Spielberg) در پی ساخت یکی از عظیمترین پروژه های هالیوود بر می آید. جاییکه در آن اسپیلبرگ، به عنوان یکی از معروفترین یهودیان هالیوود، قرار است تاریخ هولوکاست را برای نخستین بار آن هم در ابعادی شگرف، در ذهن افکار عمومی دنیا تصویرسازی کند؛ و فیلم «فهرست شیندلر» ساخته می شود. فیلمی که به اذعان بسیاری از اهالی هالیوود تاثیرگذارترین فیلمی است که پیرامون تاریخ معاصر ساخته شده است.داستان فیلم در لهستان اتفاق می افتد، زمانیکه نیروهای «اس اسِ» نازی در حال جمع آوری یهودیان سراسر لهستان در اردوگاهی به نام آشویتس هستند. جاییکه در آن ژنرال «Amon Goeth» با بازی خیره کننده ی «Ralph Fiennes» به عنوان فرمانده نازی اردوگاه آشویتس، هنوز هم که هنوز است یکی از تاثیرگذارترین شخصیتهای منفی هالیوود را به تصویر کشیده است. ژنرالی که تفریح روزانه اش هدفگیری و شکار یهودیان است و تفریح شبانه اش اذیت و آزار کنیزکان یهودی. و در نهایت کارخانه دارِ خیّر آلمانی یعنی «اسکار شیندلر» با بازی «Liam Nesson»، چون یک روزنه امید، به نجات تعدادی از اسرای یهودی می پردازد و تعدادی از آنها را به کمک حسابدار یهودیش «اسحاق استرن» با بازی «Ben Kingsely»، برای کار در کارخانه اش جدا کرده و به ازای هر یک از آنها مبلغی به ژنرال گوئتس می پردازد و بدینوسیله بیشترین نجات یافتگانِ از مهلکه آشویتس را همان افرادی تشکیل می دهند که در فهرست شیندلر نامشان آورده شده است.اسپیلبرگ برای تاثیرگذارتر کردن اثرش از هیچ تلاشی فروگذار نکرده است، حتی فیلم را بصورت سیاه و سفید ساخته است تا هم تاریخی بودن و واقعی بودن این رخداد را بیشتر به بیننده القا کند و هم اوج مصیبت یهودیان را با رنگهای مرده ی سیاه و سفید بیشتر به بیننده بفهماند. موسیقی فیلم نیز بسیار تاثیرگذار است و هم اکنون به عنوان یکی از معروفترین موسیقی های متن سینما شناخته می شود. اسپیلبرگ حتی در پایان فیلم تصاویری مستند و واقعی از بازماندگان فهرست شیندلر پخش می کند که در خاک اسرائیل کنونی بر سر مزار «اسکار شیندلر» رفته اند و به آرامگاه او با اهدای گل، ادای دین و احترام می کنند. تصاویر مستندی که این داستان را هرچه بیشتر باورپذیرتر کرده است.اسپیلبرگ بسیار قدرتمند و تاثیرگذار، تصویر ترس و وحشت و استئصال را در چهره مردان و زنان و کودکان یهودی به تصویر کشیده است، تا جاییکه شاید حتی اگر خود هیتلر هم این تصاویر را تماشا می کرد احتمالا در سیاست های خود تجدید نظر می نمود! بسیاری از پلانهای فیلم رعب آور و گریه دار است، مخصوصا زمانیکه نیروهای نازی برای پاکسازی خانه های یهودیان اردوگاه به این خانه ها هجوم می آورند و زنان و کودکانی که در زیرتخت و درون کمدها پنهان شده اند را پیدا می کنند و به رگبار می بندند.فیلم فهرست شیندلر، پس از پخش موفق خود از سوی آکادمیهای متفاوت هالیوود رها نشد و مزد زحمات صهیونیست پسند خود را تمام و کمال گرفت و در رکوردی خیره کننده 86 بار نامزد دریافت جایزه های رنگارنگ شد و توانست 65 جایزه را از آن خود کند که در بین این جوایز در رکوردی کم نظیر در 12 بخش نامزد جشنواره اسکار شد و 7 جایزه این جشنواره را به نام خود یافت، جاییکه جایزه ی Best Picture که مهمترین جایزه سال هالیوود است و بهترین فیلم سال هالیوود را مشخص می کند به همین فیلم رسید.در واقع «شیندلر لیست» آمده بود تا مظلومیت تاریخی یهود! را به تصویر بکشد و تقدس هولوکاست را در ذهنها تثبیت کند. رژیم صهیونیستی که ماهیت خود را در شانتاژ و جوسازی نظامی-رسانه ای یافته بود می خواست باز هم حس همزادپنداری مردم دنیا را به سمت خود بکشاند تا از این به بعد هر جای دنیا صدایی بر علیه یهود در بیاید با به تصویر کشیدن تصاویر فهرست شیندلر آن صدا را همصدای نازیها و هیتلر جلوه دهد و افکار عمومی جهان را بر ضد آن بشوراند.نکته قابل توجهی که شاید از زاویه دید بسیاری از منتقدین پنهان مانده است این است که تا پیش از ظهور تفکر خمینی در جهان، هیچگاه صهیونیسم، نیازی در به تصویر کشیدن هولوکاست در خود نمی دید، اما وقتی آرام آرام شعارهای امام خمینی بر علیه یهود جهان گیر شد، و شعارهایی همچون «اسرائیل باید از بین برود» «اسرائیل یک غده سرطانی است که نابودیش حتمی است» و...، آهسته آهسته بر زبانها چرخید، صهیونیسم، دید که بایست دست به کار شود و توازنی که با ظهور خمینی به ضرر اسرائیل در حال تغییر است را با زبان هنر نمایشی باز به نفع خود برگرداند.تا جاییکه تا حدی هم موفق بود و شیندلر لیست به مانند یک مُسکن تا مدتی نگاه افکار عمومی جهان را به سمت رژیم صهیونیستی مثبت کرد و بخشی از مردم فریب خورده دنیا این رژیم نامشروع را در تصاحب خاک فلسطین محق می شمردند. تا آنجا که هم اکنون این فیلم از حدود 250000 رای، با نمره فوق العاده ی 8.9 از 10 به عنوان فیلم هفتم لیستِ برترین فیلمهای جهان در سایت IMDb (بانک اطلاعاتی اینترنتی سینمای جهان و هالیوود) شناخته می شود./ 2- The Pianist:/9 سال پس از «فهرست شیندلر»، این بار نوبت به یکی از فعالترین و معروفترین کارگردانان فرانسوی در هالیوود، یعنی «رومن پولانسکی» (Roman Polanski) می رسد تا خدمتی شگرف به صهیونیسم بکند و خاطرات خاک خورده هولوکاست را باز در افکار عمومی دنیا زنده کند. و فیلم «پیانیست» ساخته می شود. پولانسکی ای که در کودکی به همراه خانواده یهودیش به لهستان مهاجرت می کند، اما در جریان نسل کشی یهودیها خانواده اش را در اردوگاه آشویتس از دست می دهد حال خود در مقام یک کارگردان (که بارها به علت اتهامهای غیراخلاقی تحت پیگرد قانونی قرار گرفته است) در فیلم پیانیست می پردازد به تصویرسازی جنایتهای نازیها. در اینجا ذکر این نکته واجب می نماید که روی هریک از بازیگران و کارگردانان و نویسندگان هالیوود دست می گذاریم متوجه می شویم که رابطه ای با یهود و صهیونیسم داراست که خود این موضوع برهانی است برای گرایشات آشکار صهیونیستی هالیوود.فیلم پیانیست باز هم مثل فهرست شیندلر خود را بر پایه یک داستان واقعی معرفی می کند. داستانی که قهرمان آن پیانیستی به نامِ «ولادیسلاو اشپیلمن» (Wladyslaw Szpilman) با بازی بسیار زیبا و تاثیرگذار «آدرین برودی» (Adrian Brody) می باشد. موسیقی دانی که در حوالی دهه 40 میلادی یکی از مطرحترین پیانیستهای لهستان و  کل اروپا بوده است. داستان فیلم در حوالی 1443 و در دوران جنگ جهانی دوم در لهستان اتفاق می افتد. زمانیکه در ورشو، یهودیان از جانب نیروهای اشغالگر نازی مجبور به استفاده از بازوبندهای خاصی می شدند که آنها را از دیگر مردم متمایز می کرد. مدتی می گذرد و باز هم همان داستان تکراری جمع آوری یهودیان در اردوگاه اتفاق می افتد، اما این بار برخلاف شیندلر لیست که شیوه روایتگری اش سوم شخص بود، در پیانیست داستان ظلمهای روا داشته شده به یهود بصورت اول شخص روایت شده و تماما از زاویه دید «اشپیلمن» به تصویر کشیده می شود. جاییکه اشپیلمن به همراه خانواده اش در اردوگاه به اسارت و بیگاری گرفته می شود. اما بعد از مدتی نیروهای نازی شروع می کنند به فرستادن یهودیان توسط قطار به مکانی نامعلوم، مکانی که در فیلم از آن به عنوان «کوره های آدم سوزی» نام برده می شود. در این بین خانواده اشپیلمن نیز به این کوره ها فرستاده می شوند، اما خود اشپیلمن به کمک یکی از دوستان خود از این مهلکه جان  سالم بدر می برد و پس از کش و قوس های فراوان موفق می شود که از اردوگاه فرار کند. از اینجا به بعدِ داستان، می پردازد به صحنه های سختی کشیدن اشپیلمن، هنرمندی که در اثر ظلمهای نازیها به اوج فلاکت و نکبت دچار می شود و در نهایت به کمک یکی از افسران نازی که به نوازندگی پیانو علاقه مند است نجات می یابد و در انتهای فیلم که جنگ جهانی دوم به پایان می رسد باز به سرِ کار خود باز می گردد و فیلم با صحنه ای تاثیرگذار از نواختن پیانو توسط وی به پایان می رسد.فیلم پیانیست در جلوه دادن تصاویر مظلومیت یهود بسیار تاثیرگذار است و پولانسکی در آن از هیچ تلاشی برای نشان دادن بدبختیهای یهودیان فروگذار نکرده است. از انتخاب هوشمندانه «آدرین برودی» به عنوان نقش اول فیلم گرفته تا نشان دادن صحنه لیسیدن آش بر زمین ریخته توسط یک یهودی گرسنه. نکته جالبی که در انتخاب «آدرین برودی» مشهود است این است که اولا خود او یک لهستانی الاصل یهودی است که پدرش «الیوت برودی» ادعا می کند خانواده اش را در واقعه هولوکاست از دست داده است و دومین نکته جالب توجه این است که برودی خود یک موسیقیدان است. می شود گفت که جمع این دو نکته باعث شده است که برودی در اولین نقش مهم خود بتواند بسیار تاثیرگذار بازی کند و در نهایت جایزه بهترین بازیگر نقش اولِ مردِ سالِ 2002 در جشنواره اسکار را از آن خود کند و عنوان «جوانترین برنده» این جایزه را نیز از آن خود بنماید.اما پیرامون به تصویر کشیدن مظلومیت یهود تصاویر فیلم بسیار «غلو شده» است. تا جاییکه از فرط غلو فیلم حالتی تبلیغاتی و شعار زده به خود می گیرد. در صحنه ای نشان می دهد که یک پیرزن یهودی که پس از قرار گرفتن در صفی طولانی بالاخره موفق می شود کاسه ای آش برای بچه های گرسنه اش تهیه کند در کش و قوسی با یک پیرمرد یهودی گرسنه کاسه را از دست خود رها شده می یابد و وقتی آش بر روی زمین می ریزد آن پیرمرد بر روی زمین می افتد و شروع می کند به لیسیدن آش بر زمین ریخته. یا در جای دیگر خود اشپیلمن پس از ساعتها گشتن به دنبال آذوفه نهایتا یک ظرف پودر شربت پیدا می کند و ساعتها به دنبال راهی می گردد برای باز کردنِ درِ آن، و پس از موفقیت در باز کردنِ درِ آن ظرف تا مدتها آن پودر می شود محل ارتزاق اشپیلمن. یا نشان دادن گداییِ سیب زمینی توسط یهودیها و نیز نشان دادن تصاویر به رگبار بسته شدن بی دلیل یهودیان و یا صحنه تحقیر اشپیلمن توسط یک سرباز نازی در گوشه یک پیاده رو و صحنه های فراوان دیگری از فیلم کاری با فیلم کرده اند که انسان بعد از دیدن فیلم ناخودآگاه احساس می کند که فیلم یک اثر پروپاگاندای محض بوده و فقط برای مظلوم نمایی یهود ساخته شده است. همینطور موسیقی بسیار زیبا و تاثیرگذار این فیلم که باز هم مثل شیندلر لیست از موسیقیهای معروف هالیوود به شمار می آید و بر غم انگیزتر کردن و هرچه تاثیرگذارتر نمودن صحنه های مظلوم نمایی یهود در پیانیست می افزاید.اما آنچه که در این بین در فیلم بسیار جلوه می کند، ترسو نشان دادن یهودیان است. جاییکه یهودیان برای رفع مشکلات خود حتی حاضرند که از روی نعش یکدیگر هم عبور کنند، ولی به هیچ وجه برای مبارزه با یهود نمی توانند اتحاد به دست بیاورند و به جز یک صحنه کوچک که زحمتی برای نازیها بوجود می آورند در باقی صحنه همه اش مشغول تو سری خوردن و فرار کردن از دست نازیها هستند.پولانسکی پس از ساخت این فیلم مزد خوش خدمتی خود به صهیونیسم را نیز می گیرد و فیلمش در مجموع در جشنواره های مختلف با رکوردی خیره کننده 87 بار نامزد دریافت جایزه های گوناگون می شود و 45 جایزه را نیز از آن خود می کند که از این بین 7 نامزدی آن در اسکار اتفاق می افتد که یکی از این نامزدیها برای بهترین فیلم سال بوده است و در نهایت فیلم 3 جایزه اسکار را از آن خود می نماید.این فیلم نیز مانند همتای خود شیندلر لیست، توانست تاثیر فراوانی بر مخاطبین هالیوود بگذارد، تا جاییکه با حدود 134000 رای در سایت IMDb توانست نمره بالای 8.5 از 10 را کسب کند و در رتبه 53ام فیلمهای برتر تاریخ سینما قرار بگیرد./***/به عنوان جمع بندی با یک نگاه گذرا به آثار تاریخی صهیونیستها در هالیوود می توان فهمید که  بعد از انقلاب اسلامی و  تا سال 2005 هر جا که صهیونیستها چهره خود را در جهان مخدوش شده می دیدند، سریع دست به کار می شدند و فیلمی در دفاع از مظلومیت یهود می ساختند و تا می توانستند با جایزه های گوناگون برای فیلم خود تبلیغ می کردند تا مردم جهان مظلومیت یهود را به نظاره بنشینند و به آنها حق بدهند تا امروز به اشغال خاک فلسطین بپردازند! تا حدی هم در این «تصویرسازی استراتژیک» خود موفق بودند و توانستند بخشی از افکار عمومی را در این بین با خود همراه کنند.خودم را می گویم که وقتی به عنوان یک ایرانی مسلمان به نظاره فیلم «شیندلر لیست» می نشینم و یا فیلم پیانیست را تماشا می کنم من نیز برای یهودیان ستم دیده ی اردوگاه آشویتس احساس تاسف می کنم و از دیدن ظلمهای روا شده به آنها غمگین می شوم، اما از خود می پرسم که امروز چرا مردم فلسطین بایست تقاص جرم نازیها را پس بدهند؟ و با خود می گویم که چرا ما نتوانسته ایم که تصاویر ظلم روا داشته ی صهیونیستها به مسلمان مظلوم فلسطینی در طول این سالهای فراوان را هنرمندانه به تصویر بکشیم و چقدر حسرت و تاسف می خورم که یهودیان عالم توانسته اند با رای های به ظاهر انسان دوستانه شان «شیندلر لیست» اسپیلبرگ را به رتبه 7ام برترین فیلمهای تاریخ بکشند و ما حتی نتوانسته ایم نامی از «بازمانده» ی سیف الله داد زنده نگاه داریم. «بازمانده» ای که به حق در این شوره زار دفاع هنر از آرمان فلسطین، همچون ستاره ای درخشان ولی یکتا می تابد ولی در صفحه اختصاص یافته به مرحوم «سیف الله داد» در سایت صهیونیست گرای IMDb در بین معرفی فیلمهای او هیچ اثری از آن یافت نمی شود! و صهیونیستها توانسته اند به خوبی شاهکار ضدصهیونیستی سیف الله داد را از صحنه سینمای جهان پاک کنند./***/در نوشته بعد به نسبت هالیوود با صهیونیسم بعد از سال 2005 و پس از جنگ 33 روزه در سال 2006 و جنگ 22 روزه در سال 2008 می پردازیم و اینکه چگونه رویکرد هالیوود به شکلی آشکار و تامل برانگیز در آثاری همچون Munich و The Reader نسبت به مسئله اسرائیل عوض می شود، و در این بحبوحه ی بی دفاع ماندن اسرائیل از جانب هالیوود، خود رژیم صهیونیستی دست به کار می شود و با سینمای ضعیف خود و با آثاری همچون Waltz with Bashir و Lebanon سعی می کند به خیال خود به ترمیم آبروی رفته خود در افکار عمومی بپردازد و همینطور در نوشته بعد بیشتر به فیلم Lebanon خواهیم پرداخت که چه بیشرمانه در پی انسان دوست نشان دادن صهیونیستها در صحنه نبرد با لبنان برآمده است.و به یاد می آوریم پیام حضرت روح الله را که روز قدس را باید زنده نگاه داشت تا ریشه ی صهیونیست از جهان برکنده شود. چرا که تا صهیونیست هست، جنگ و خونریزی و آوارگی ملتها نیز هست. /منبع: strategic-cinema.blogfa.com



**: همان طور که در مقاله "جهان در سیطره دجال:ایران جزیره امید" اشاره کردیم هیتلر خود یک فراماسون بوده است و کارهایی که انجام میداده در جهت اهداف فراماسونری بود.و هولوکاستی را که یهود به آن چنگ میزنند اگر اتفاق افتاده باشد مطمعنا در وسعت بسیار کوچکی اتفاق افتاده نه چند میلیون نفر !!!! . این آمار چند میلیونی هم در جهت مظلوم نمایی قوم یهود و دلیلی !!! بر ایجاد یک کشور یهودی است./(وعده صادق)







      

خبرگزاری دانشجو- عموماً از سرگرمی واژه هایی مثل خوشگذرانی و اتلاف وقت جهت استراحت به ذهنمان متبادر می شود. در حالی که سرگرمی نیز می تواند و باید ابزاری جهت آموزش و انتقال مفاهیم به مخاطبیان قرار گیرد؛ همچون داستان هایی که در گذشته برای کودکان نقل می کرده اند البته این معنا در ذهن دارندگان اصلی صنعت سرگرمی در دنیا هنوز از میان نرفته و به بهان? گذران اوقات، مفاهیمی به ذهن مخاطبان این صنعت منتقل می کنند که با عقاید دینی(هیچ دینی) سازگار نیست.شبکه نمایش و جذابیت هایی که در کشش مخاطب موفق بوده است.از زمانی که پخش آزمایشی شبک? نمایش شروع شد، با دارا بودن جذابیت های تصویری، مخاطبین بسیاری را به سوی خود کشیده است. در سیل شبکه های ماهواره ای که فیلم و سریال به زبان فارسی پخش می کنند، طبعاً تأسیس شبکه هایی با محوریت این امور اولویت می یابد. در این زمینه صدا و سیمای جمهوری اسلامی بسیار موفق عمل کرده است. تأسیس سه شبکه در خصوص فیلم، سریال و انیمشن در بازه ای کمتر از یک سال امری است که از صدا و سیما انتظار نمی رفت.اما موفقیت بالاتر در این زمینه، موفقیت در جذب مخاطب می باشد. در حال حاضر در هر استان و شهری که سیستم دیجیتال را دریافت می کند، کمتر فردی است که از این سیستم برای دریافت شبکه های جدید استفاده نکند. احتمالاً بسیاری از شهروندان تهرانی از اطرافیان خویش افرادی را می شناسند که پس از گسترش و خرید این دستگاه ها، ماهوار? خویش را جمع کرده اند. جالب آنجاست که این رویکرد جمهوری اسلامی برای جذب مخاطب آنقدر موفق بوده است که کم نبوده اند افرادی که دستگاه های دیجیتال را کنار ماهوار? خود گذارده اند.مرگ خدا در زندگی دیگرگون? شبکه نمایشجمعه شب از شبکه نمایش سیما، فیلمی پخش شد که با درج «14- » مخاطبین را به خود جذب می کرد. گانتز (که فیلم نیز به همین نام بود) یک انسان است که یک سیستم هولوگرافیک طراحی کرده است. او انسان هایی که در موقعیت خلسه و زندگی نباتی قرار دارند، وارد یک مسابقه می کند. در این مسابقه این افراد باید لباس مخصوص بپوشند و با سلاح ویژه با بیگانگان فضایی مبارزه کنند. این افراد در ابتدا درون اتاقی اسکن (خلق) می شوند، سپس مأموریتی به آنها سپرده می شود. آنها برای انجام این مأموریت از اتاق محو شده و دوباره در مکانی از شهر توکیو اسکن می شوند و به مبارزه با موجوداتی عجیب، فضایی و بعضاً اسطوره ای می پردازند. پس از بازگشت از مأموریت نیز امتیازاتی دریافت می کنند. سپس صبح در رختخواب خود بیدار شده و به زندگی عادی می پردازند.اما این فیلم نکاتی دارد. اول آنکه تمام افعال الهی در این فیلم به فرایندهای زمینی منتقل می شوند. این افراد که در اثر جراحات سنگین با مرگ دست و پنجه نرم می کردند، ناگهان خود را درون اتاقی می یاند که هیچ راهی به خارج ندارد. در محدود? این اتاق گویی فلزی وجود دارد که به نظر می رسد «فعال ما یشاء» است.این افراد را پس از جراحات بسیار، صحیح و سالم می آفریند، لباس ها و اسلحه هایی فوق پیشرفته تقدیم می کند، به مأموریت می فرستد و اگر در آن مأموریت نمرده باشند، هرچقدر هم که زخم برداشته باشند، سالم باز می آفریندشان. البته حتی اگر مرده باشند نیز می تواند بازشان گرداند اما این کار را نمی کند مگر با احراز شرایطی. لباس هایی که می پوشند، به آنها قدرتی فوق تصور می بخشد و توان هر حرکتی را به آن ها اهدا می کند. با وجود این لباس ها، دردی را حس نمی کنند و به نوعی (البته در محدود? لباس) رویین تن می شوند.نکت? دوم آن است که به شدت سعی دارد اثبات کند این اتفاقات در همین محدود? دنیا و زندگی عادی رخ می دهند. به این معنی که این افراد در فضای ماترکیسی خلق نمی شوند و قدرتشان به زمان مأمورت محدود نیست. اساساً فیلم گانتز این مفهوم را به ذهن منتقل می کند که خداوند یکتا در همین دنیای ما قدرتی ندارند نه در دنیایی مجازی و فرا زمینی.در بسیاری از فیلم ها، کارگردان جرأت نکرده به مقام الوهیتِ خداوند در این دنیا دست بزند و اگر خدایی جدید خلق کرده، به فضایی مجازی پرداخته و به همین تناسب خدایی مجازی را ساخته است. اما در این فیلم به سه شکل اصرار در اثبات این دنیایی بودن حوادث دارد.اولاً این افراد پس از انجام مأموریت و کسب امتیاز به خان? خود بازگشته به زندگی عادی ادامه می دهند. ثانیاً اتفاقات شب گذشته (مثل انفجار و آتش سوزی خودروها در پارکینگ و ...) در اخبار و زندگی عادی مردم انعکاس می یابد. سوم آنکه اگر زمانی که مأموریتشان به پایان می سد و به اتاق خود بازمی گردند، لباس های مخصوص شب گذشته را به تن داشته باشند، در روز و در میان عام? مردم نیز توان انجام حرکات خارق العاده خواهند داشت. این اصرار ساتو (کارگردان) در نشان دادن رابط? این حوادث با دنیای واقعی بی وجه نیست. امری جز مرگ خداوند در دنیای مادی که ما زندگی می کنیم به ذهن متبادر نمی شود.نکته سوم اینکه گانتز از نیم? فیلم تماماً احتیاط را کنار می گذارد و تمام قد به ستیز با دین می پردازد. این فیلم اولاً به تمسخر مذهبیون (متناسب با مذهب خود) می پردازد و دوماً انسان را خدای فعلی زمین نشان می دهد.از نیم? فیلم راهبی که همچون دیگران، زندگی نباتی دارد، به جمع دیگر مبارزین اضافه می شود و با صحبت هایی عجیب و بی منطق، هر سخن درستی را نیز به بهان? دشمنی با خدا رد می کند. از طرف دیگر مبارزین به نبرد با بودای چند دست و راهبی مجسمه ای درون یک معبد می پردازند.نکت? چهارم این فیلم انسان - خدایی است که در صحنه ای از فیلم خود را به وضوح نشان می دهد. در صحنه ای از فیلم، زمانی که در حال مدیریت حوادث و پاسخ گویی به مبارزین است، دوربین از درون مغز گانتز (که درون گوی نشسته و تعداد بسیاری سیم به او وصل شده است) عبور می کند و نشان می دهد اوست که خدای این اتاق و افرادش می باشد.اما نکت? جالب آنجاست که این خدای زمینی می تواند کسانی که مرده اند را دوباره خلق کند. البته این امر بستگی به امتیازات شرکت کننده های در این مسابقه دارد و اگر میزان این امتیازات به 100 برسد، دو گزینه برای انتخاب دارند. یا می توانند با پاک شدن حافظه به زندگی عادی بازگردند و یا می توانند یکی از دوستانشان را دوباره خلق کنند (البته گانتز خلق می کند چون او «فعال ما یشاء» است.)خوانندگان بزرگوار توجه دارند که خالقیت صفتی است که تنها به خداوند جل و علی اطلاق می شود. حتی امام صادق (ع) در روایتی می فرماید تمام صفات الهی را در وجهی دارا می باشند به جز خلق مخلوقات را. اما انسان افسار گسیخت? غربی پا از هر حدی فراتر نهاده و حتی صفت خالقیت را نیز برای خود مصادره نموده است. اگر در قرن هجدهم خداوند را به ساعت سازی تشبیه می نمودند که دنیا را خلق نموده و کوک و دیگر ادام? کار به خودمان وانهاده شده(godwatchi)، امروز آنقد روی از خدا برتابیده است که حتی خود را خالق و توانبخش دیگر مخلوقات می نامد.در روایتی از امام حسین (ع) دلیل هبوط انسان از وجه متعالی و روحی به وجه خاکی و جسمی، غرور و منیتش در مقابل خداوند بیان شده است. به این معنی که خداوند تعالی انسان را در مقامی بسیار بالا خلق فرمود که آن مقام همان رتب? روح می باشد. اما غرور روح او را به مسلخ «انا لحق» و «انا الله» نزدیک کرد تا بدانجا که خداوند او را به جسم خاکی محکوم نمود تا با وابستگی به دیگر مخلوقات، حقارت خویش را بیابد.اگر زمانی فرعونی پیدا می شد که ادعای ربوبیت می کرد، امروز با گسترش رسانه و به مدد سینما، چنین ادعایی را در هر گوش? جهان می شنویم. این نوع کفر و شرک آنقدر پراکنده شده است که انسان را به تحیر وا می دارد. اگر زمانی یک نفر خدای دروغین می شد و دیگران را به عبادت خویش وارد می کرد، امروز خدایان متنوعی در زمین پراکنده شده اند که عابدی جز خود ندارند. به مدد هالیوود، مردم، خود هم معبود گشته اند و هم عابد.لزوم نگرش به محتوا زمانی که قرار باشد شبکه ای حداقل 6 فیلم در روز پخش کند، ناگزیر از پخش فیلم هایی که بعضاً محتوایی غیر متناسب با الگوهای دینی – ملی داشته باشد، می شود. این مسئله امری طبیعی و غیر قابل اجتناب می نماید. اما لازم است صدا و سیمای جمهوری اسلامی به دو نکته توجه کند.اول آنکه درست است اگر هر محتوایی که به بنیان های ملی و به خصوص دینی مان کوچکترین ضربه ای می زند را از پخش حذف کنند، کمتر فیلمی برای پخش می ماند. اما محتوای برخی فیلم ها ضدیتی تام، علنی و تمام قد با دینداری و عقاید جامعه می یابد. فیلم هایی که اساساً انسان را به جای خدا می نشانند و علناً آدمیان خاکی را صفاتی خداگون (میراننده و زنده کننده و ...) می بخشند، ذهن و روح نوجوانان و جوانانمان را به کام دنیا پرستی و اومانیسم افراطی غربی می کشاند. طبعاً صدا و سیما باید از پخش این گونه فیلم ها احراز کند.دوم آنکه صدا و سیما باید با توجه به محتوای بسیاری از فیلم ها، جهت تنقیح ذهن مخاطبین نقدی در خور توجه و جذاب پخش کند تا مخاطبی که با این گونه مفاهیم روبرو می شود، بی حفاظ تمام عقاید غربی را قبول نکند.این امر هم موجب توجه مخاطبین به محتوای غیر دینی فیلم ها می شود و هم اگر جذاب باشند موجب جذب افرادی می شود که به این گونه نقدها علاقه دارند.البته توجه به این نکته بسیار ضروری است که اگر این نقد ها جذاب و در قالب مستند نباشد هیچ اثری ندارد و با نبودش تفاوتی نمی کند. برای پخش سری فیلم های نابودگر، نقد هایی در نظر گرفته و پخش شد که هیچ اثری نداشتند. بنابراین لازم است برای این گونه فیلم ها، به مستندسازانی رجوع کنند که با نقد فیلم نیز آشنا باشند. به طور مثال افرادی چون سعید عباسی، سعید مستغاثی و نادر طالب زاده در این زمینه بسیار می توانند مؤثر باشند.نکت? آخر آنکه جوانانمان به میزان کافی در مقابل تهاجمات فکری غرب قرار گرفته اند و توجه مسئولان در این زمینه را طلب می کند. ما چه بخواهیم چه نخواهیم جوانان فیلم هایی را مشاهده می کنند که به ایمانشان ضرر می زند. بنابراین اولاً با نمایش این گونه فیلم ها ذهن شان را بیش از این درگیر نکنیم. ثانیاً با نمایش نقدها و مستندهای مفید و جذاب آنها را در مقابل دیگر تهاجمات غربی، تجهز نماییم.







      

«شکارچی شنبه» هشتمین فیلم سینمایی «پرویز شیخ طادی» است که مضمونی غریب و متفاوت را دستمایه قرار داده است. پرداختن به موضوع فلسطین و صهیونیسم، هرچند در سینمای ایران مسبوق به سابقه است، اما بسیار کم رنگ و حداقلی بوده است. سینمای ما بر خلاف سینمای غرب که دارای جریان فعال و پرهیمنه صهیونیستی است، هنوز در کشورمان چیزی به عنوان جریان سینمای ضدصهیونیستی نداریم. معدود فیلم هایی هم که با چنین رویکردی تولید شده اند، عمدتاً دارای نگاهی تکراری و مشابه هم هستند. این فیلم ها عموماً ملودرام هایی هستند که مسئله اشغال فلسطین و مظلومیت مردم آن دیار را در قالب ماجراهای خانوادگی و عشقی نمایش داده اند، اما «شیخ طادی» در فیلم جدید خود این موضوع را از زاویه ای کاملاً تازه و جدید به نمایش درآورده است.آنچه این فیلم را با سایر آثار در زمینه مقاومت در برابر رژیم صهیونیستی متفاوت کرده، برخورداری از نگاه تهاجمی است، یعنی در فیلم های دیگری که دارای همین موضوع هستند، عمدتاً مظلومیت و ابراز همدلی با مظلومان محور بوده، اما در این فیلم، نفرت آگاهانه از صهیونیسم با تکیه بر منطق و عقلانیت و سند دامن زده می شود.آنچه در «شکارچی شنبه» تجلی یافته، مبانی اعتقادی و ایدئولوژیک صهیونیسم است. به عبارتی، این فیلم کوشش می کند تا نشان دهد که صهیونیست ها چگونه دین یهود را تحریف کرده و از شکل جعلی و خودساخته یهودیت به عنوان ابزاری برای مغزشویی شهروندان خود و تبدیل کردن آنها به عناصری جنایت پیشه استفاده می کنند. همچنین این فیلم نشان می دهد که خاخام های صهیونیست چطور با بهره جویی از نظام ایدئولوژیک خود، نژادپرستی، تجاوز و کشتار علیه مسلمانان و فلسطینی ها را توجیه می کنند.«شیخ طادی» درباره اینکه چطور شد که به ساخت این فیلم اقدام کرد، می گوید: «در سفری که به لبنان داشتم با دقت در رفتار یهودیان افراطی، متوجه وجود مشترکاتی میان طالبانیسم یهود و عقاید التقاطی وهابیت شدم. همین امر سبب شد تا فیلمنامه ای را با این موضوع به نگارش درآورم.» داستان فیلم به این شرح است که زنی یهودی پس از مرگ همسرش مجبور می شود کودک خود را که «بنیامین» نام دارد به پدربزرگ وی بسپارد؛ پدربزرگی که یک خاخام صهیونیست است و با توجیهات مذهبی سعی می کند، نسل کشی و قتل عام دیگر نژادها، از جمله فلسطینی ها را توجیه کند. کشتار فلسطینی ها برای او یک سرگرمی روزانه است و در همین حین این مرام را به نوه خود نیز تدریس می کند.رویکرد افشاگرانه و رسواکننده فیلم علیه لایه های پنهان جریان صهیونیسم، رنگی از خشونت را نیز به آن بخشیده است. بخشی از فیلم به صحنه های دلخراش قتل عام انسان ها و مردم عادی توسط صهیونیست ها اختصاص دارد. حتی برای اولین بار در سینمای ایران در این فیلم اقدام کودکان در کشتار همنوعان خود به نمایش درآمده است، اما این خشونت نمایی به هیچ وجه در راستای ایجاد جذابیت و اغوای مخاطب نیست، بلکه هدف و تأثیرش، آگاهی مخاطب نسبت به ماهیت و واقعیت صهیونیسم است. به بیانی دیگر، «شکارچی شنبه» را باید ورود به جعبه سیاه رژیم صهیونیستی و جریان صهیونیسم جهانی دانست. به خصوص این واقعیت که امروز در دل رژیم اشغالگر قدس، تلاش فراوانی برای تربیت نسل آتی این رژیم به عنوان افرادی جنایت پیشه و سنگ دل در حال انجام است.ضمن اینکه «شکارچی شنبه» تنها فیلم اکران شده ماه های اخیر سینمای ایران است که به خاطر برخورداری از رویکردی ضدصهیونیستی، با جو این روزهای جهان و به خصوص منطقه هماهنگ است. طی یک سال اخیر، یکی از انتقاداتی که به سینمای کشورمان وارد بوده این است که چرا شاهد نمایش عمومی هیچ فیلمی متناسب با «بیداری اسلامی» نیستیم؟ این درحالی است که ایران، منادی و حامی اصلی این جریان است و بنابراین سینمای کشورمان نیز نمی تواند و نباید در قبال خیزش اسلامی مردم کشورهای منطقه بی تفاوت بماند. به نظر می رسد که فیلم «شکارچی شنبه» می تواند تاحدودی این خلأ را پر کند.

پیش بینی سرنوشت رژیم صهیونیستی

در سکانس پایانی فیلم، «بنیامین» طبق آموزش هایی که در آدم کشی از پدربزرگش دیده عمل می کند و خود خاخام صهیونیست را به قتل می رساند؛ سکانسی که می توان آن را نوعی پیش بینی درباره سرنوشت رژیم صهیونیستی دانست. فیلم «شکارچی شنبه» با این صحنه به روشنی و صراحت، آینده در انتظار رژیم صهیونیستی را ترسیم کرده است. بنیامین، دست پرورده و به بیانی بهتر، حاصل و نتیجه مکتب صهیونیسم است. کشته شدن پدربزرگ به عنوان نماد مرام و اندیشه صهیونیستی توسط دست پرورده خودش، نشانگر این موضوع است که رژیم اشغالگر قدس در نتیجه اعمال و جنایات خودش روزی به قبرستان تاریخ خواهد پیوست. هرچند این فیلم دو سال پیش ساخته شد، اما چشم اندازی که در درونمایه آن ترسیم شده، امروز گویاتر از پیش است. امروز که شاید کمتر فرد آگاه نسبت به مسائل جهان باشد که منکر آینده مضمحل و فروپاشیده این رژیم شود. همچنانکه «لئون پانتا»، رئیس سابق سازمان سیا و وزیر دفاع آمریکا چند روز پیش اعتراف کرد که بیداری اسلامی، نسخه رژیم صهیونیستی را در هم خواهد پیچید.

ویژگی های شاخص فیلم

یکی از ویژگی های شاخص و منحصر به فرد فیلم «شکارچی شنبه» بازی خوب «علی نصیریان» در این فیلم است. نصیریان این بار یک تجربه کاملاً مجزا نسبت به نقش آفرینی های قبلی خود انجام داده است. او در این فیلم به عنوان یک خاخام صهیونیست بازی کرده و به خوبی توانسته، قساوت قلب و رفتار وحشیانه را بدون اینکه دچار اغراق و تصنع شود، اجرا کند. «محمد قهرمانی»، تهیه کننده «شکارچی شنبه» نقل کرده بود که وقتی به استاد نصیریان گفتیم که ممکن است بازی در این فیلم برای شما مشکلاتی را به بار آورد، این بازیگر گفته بود: «من عمر خود را کرده ام و از این مشکلات واهمه زیادی ندارم.» این تهیه کننده همچنین گفته بود که عده ای به عوامل تولید شکارچی شنبه هشدار داده بودند که ممکن است حتی در خطر ترور و شهادت قرار بگیرند، اما روحیه جهادی عوامل تولید فیلم مانع هرگونه اخلالی در این امر شد. در این فیلم، علاوه بر بازیگران ایرانی، تعدادی از بازیگرهای لبنانی نیز نقش آفرینی کرده اند. بازیگرانی چون «دارین خمسه»، «سیلوا آندرانسیان» و ... «آرسینه سوکیاسیان» هم یکی از هنرمندان مسیحی کشورمان است که برای اولین بار با بازی در این فیلم، وارد سینما شده است. وی چندی پیش در نشستی در خبرگزاری فارس درباره بازی خود در فیلم «شکارچی شنبه» گفته بود: «معتقدم شکارچی شنبه بر روابط درست انسانی اصرار دارد و به همین دلیل ایفای نقش در این کار را قبول کردم ... «شکارچی شنبه» خشونت ملزم و خوشایندی را داراست؛ این فیلم برای هشیاری به جامعه سیلی می زند که یادمان باشد ما نیاز به یک راهنما داریم و نباید تنها دشمن را تکذیب کرد، بلکه باید با در نظر گرفتن دشمن بیاموزیم که چگونه از حریم خود دفاع کنیم.» ساخت این فیلم علاوه بر داخل، در کشور لبنان نیز انجام گرفت. فیلم شکارچی شنبه همچنین شیوه های تبلیغاتی متفاوتی را انجام داد. یکی از اقدامات سازندگان این فیلم، برپا کردن یک چادر در راه پیمایی روز قدس امسال و حضور برخی از عوامل فیلم در آن بود که فیلم را به مردم و راه پیمایان معرفی می کردند.

بازتاب ها

تولید فیلم «شکارچی شنبه» بازتاب هایی را هم در رسانه های خارجی داشته است. یکی از شبکه های صهیونیستی پس از اکران این فیلم در جشنواره فیلم فجر با نمایش عکس «شیخ طادی» و «قهرمانی»؛ کارگردان و تهیه کننده این فیلم، آن دو را افرادی یهودستیز معرفی کرد. این در حالی است که در تیتراژ این فیلم تصریح شده که آن را به همه یهودیان آزاده جهان تقدیم می کنند. شبکه تلویزیونی الجزیره نیز درباره این فیلم گزارش داد: «فیلم شکارچی شنبه به بررسی اندیشه صهیونیستی و جنایات صهیونیست ها و یهودیان افراطی بر ضد مردم فلسطین می پردازد و این مسئله را بازگو می کند که چگونه صهیونیست ها به بهانه و حجت اجرای شریعت یهود، کشتار و قتل کودکان و انسان های بی گناه را حلال می کنند. این فیلم در خلال داستان کودکی که پدربزرگش سعی می کند تا وی را به گونه ای تربیت کند تا ریختن خون فلسطینیان و انسان های بی گناه به بهانه رضایت خداوند برایش راحت باشد، تلاش می کند تا از زمینه ها و اهداف اندیشه صهیونیستی پرده بردارد. شکارچی شنبه عمق اختلاف بین صهیونیست ها و یهودیان میانه رو را نشان می دهد و حاکی از سیطره علمای صهیونیست بر موسسه های دولتی در این رژیم و عمق فساد اخلاقی و مالی فراگیر و گسترده بین علمای صهیونیست در سایه احکام و قوانینی است که خود به وضع آن اقدام کرده و ادعا می کنند که از تورات است.»فیلم «شکارچی شنبه» با وجود قابلیت حضور در جشنواره های خارجی، اما به خاطر هویت افشاگرانه اش در قبال یهودیت صهیونیستی و تسلط یا نفوذ صهیونیست ها در جشنواره های خارجی، هنوز هم امکان حضور در جشنواره ها یا اکران عمومی در خارج از کشور را نیافته است. با این حال به نظر می رسد که فیلم اگر از راه های رسمی نمی تواند در سینماهای دیگر کشورها اکران شود، از طرق دیگری همچون قرار گرفتن روی اینترنت یا فروش به گروه های انقلابی و جهادی خارج از کشور می تواند راه به آن سوی مرزها بیابد.







      

 

"مسئله فلسطین برای ایرانی ها یک مسئله ملی است".

تصور نکنید این جمله هم از بیانات و سخنان مسئولان نظام جمهوری اسلامی است. از قضا این جمله اعتراف یکی از ضد انقلابیون فراری است که در مصاحبه چند سال قبل با تلویزیون صدای آمریکا VOA ناگزیر از بیانش گردید. به جز فرد یاد شده ، بسیاری دیگر از سرکردگان گروههای مختلف و همچنین رسانه های خارجی درسراسر دنیا حتی معاندین با انقلاب اسلامی، بارها بر اهمیت مسئله فلسطین و دشمنی با اسراییل و صهیونیسم در میان ملت ایران اذعان داشته اند.شاید این اعتراف از آن رو باشد که تنها چند ماهی پس از تاسیس رژیم جعلی صهیونیستی در سال 1327 ، نخستین تظاهرات ضد اسراییلی تاریخ در ایران و به دعوت آیت الله کاشانی انجام گرفت و نخستین گروه داوطلبان مبارزه با این رژیم اشغالگر برای اعزام به فلسطین در همان ایام و توسط نواب صفوی از جوانان ایرانی تشکیل شد.و اینکه نخستین رهبر و مبارز سیاسی که سخن از مبارزه با صهیونیسم به میان آورد، حضرت امام خمینی ( رحمه الله علیه) بود. امام عظیم الشان ملت ایران در نخستین اعلامیه خویش برای آغاز نهضت در آبان ماه 1341 پیش از هر موضوعی، خطر صهیونیسم را برای استقلال کشور و قبضه نمودن اقتصاد آن، گوشزد کردند. این در حالی بود که خطاب ایشان نسبت به شاه هنوز لحنی نصیحت گونه داشت و هنوز هم از آمریکا سخنی به میان نیاورده بودند. ملت مسلمان ایران از همان روزها،دشمن اصلی و دیرین خود را شناخت و پس از آن نیز با هدایت رهبرانی چون امام خمینی ، شاه و اربابان آمریکایی اش را نیز در خدمت امپراتوری جهانی صهیونیسم ارزیابی کرد.

از همین روی بود که از همان اوان پیروزی انقلاب اسلامی ، از سوی بنیانگذار فقید جمهوری اسلامی، آخرین جمعه ماه مبارک رمضان ، به منظور همبستگی با مردم فلسطین و وحدت یکپارچه جهانی علیه رژیم صهیونیستی ، روز قدس نام گرفت و از همین رو بود ، تنها رژیمی که در هیچ عرصه ای هیچگاه از جانب مردم ایران به رسمیت شناخته نشد ، اسراییل بوده و هست. این به جز اسناد و مدارک صریح تاریخی است که مشخص می کند کانون های صهیونی و فرزند نامشروعشان یعنی اسراییل در طول تاریخ معاصر ایران چه ضربات مهلک سیاسی و اقتصادی و فرهنگی به این سرزمین وارد آورده و همواره سعی نمودند که حرث و نسل آن را به غارت ببرند و همه آنچه گفته شد ورای دلیل محکم دینی و اسلامی برای حمایت از مردم مسلمان فلسطین در مقابل غاصبان صهیونیست است.به نظر می آید همین مختصر کافی باشد که اهمیت استراتژیک مبارزه با صهیونیسم  و حمایت از آزادی قدس شریف و مردم فلسطین را در همه ابعاد سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی انقلاب و نظام اسلامی روشن سازد. در در جهت این استراتژی و در طول سالهای پس از انقلاب ، گام های بسیار اساسی و مهمی در عرصه های مختلف سیاسی و اقتصادی برداشته شد. به یاری خداوند تبارک و تعالی براثر همین گام های اساسی ، موقعیت امروز صهیونیست ها در اسراییل و کانون های گرداننده آن در سراسر جهان ، در مضمحل ترین نقطه تاریخی خود قرار گرفته است.

اما سوال اینجاست که میادین فرهنگی و به خصوص هنری و علی الخصوص سینمای ایران تا چه اندازه با این استراتژی محوری انقلاب و نظام همراه بوده اند؟ در طول این 33 سال و مدیریت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و بنیاد سینمایی فارابی و همچنین جشنواره فیلم فجر ( که امسال 30 سالگی اش را برگزار می کند ) چند فیلم سینمایی با محتوا و ساختار ضد صهیونیستی جلوی دوربین و برپرده سینماها رفته است؟  این درحالی است که همان کانون های صهیونی هر سال صدها فیلم ضد اسلامی و ضد ایرانی و در جهت آرمان ها و اهداف ضد بشری خویش ساخته و به سراسر دنیا ارسال می کنند.به جز دو فیلم عبدالرضا نواب صفوی در سال 1375 به نام های "هفت سنگ" و "قاعده بازی" و همچنین یک فیلم حبیب کاوش در سال 1369 به نام "آتش پنهان" و شاید چند عنوان گمنام دیگر ، تنها اثر در خاطر مانده از این قسم فیلم ها که در طول 30 سال سینمای بعد از انقلاب به مقوله صهیونیسم و فلسطین پرداخت، فیلم "بازمانده" ساخته مرحوم سیف الله داد است که بخشی از چگونگی شکل گیری رژیم جعلی اسراییل را برپایه تروربسم بسیار خشن و اشغالگری وحشیانه به تصویر می کشید. از همین رو از سال 1375 ( سال اکران عمومی "بازمانده" ) تنها همین فیلم به مناسبت هایی ، ناگزیر از رسانه های ما پخش شده و می شود!و حالا پس از گذشت 15 سال ، فیلمی دیگر درباره پدیده شیطانی صهیونیسم روی پرده سینماهای ایران رفته است.( این درحالی است که طی این مدت صرفا درباره خود مقوله اسراییل و فلسطین دهها فیلم پرقدرت در غرب و حتی خود اسراییل ساخته شده که به انحاء مختلف و با رویکرد جدید سعی در فریب افکار عمومی جهان مبنی بر همزیستی مسالمت آمیز فلسطینی و اسراییلی و یا زیر علامت سوال بردن مبارزات ضد صهیونیستی داشته است از جمله "مونیخ" استیون اسپیلبرگ یا "حالا بهشت" هانی ابو اسد که جایزه اسکار هم گرفت !  و یا "منطقه آزاد" آموس گیتای )

 اما این بار پرویز شیخ طادی در فیلم "شکارچی شنبه" به مقوله‌ای اساسی‌تر و بنیادی‌تر از نگاه مرحوم سیف الله داد در اثر ماندگارش یعنی "بازمانده" می پردازد درباره ماهیت صهیونیسم و اساس نگاه شرک آمیز،سرمایه سالار، نژاد پرست و اشغالگرانه آن را ناشی از بنیادهای ایدئولوژیکی می داند که پایه های شبه مذهبی اش را بوجود آورده اند. آنچه که تاکنون در اغلب آثار داستانی و حتی مستندی که در این باب ساخته شده ، مورد غفلت واقع گردیده است.در واقع فیلم "شکارچی شنبه" در یک فضای تقریبا لا زمانی و لا مکانی، شکل گیری یک پدیده شیطانی را ( در یک اشل کوچکتر) از ابتدا مرور می‌کند. تبدیل پسر بچه ای معمولی به نام بنیامین به یک آدمکش خونخوار و بی رحم ، یک جراحی روح است که توسط همان ایدئولوژی شبه دینی صورت می گیرد که در فیلم "شکارچی شنبه" طی یک فرآیند آنالیز شده و قدم به قدم در مقابل چشمان مخاطب قرار می گیرد. اینکه این افراد قاتلین بالفطره ای نبودند و طی یک مغز شویی قرون وسطایی و توسط کانون های پنهان ( با اهداف و آرمان های صهیونی ) برای یک عملیات ضد بشری آماده و سمت و سو داده شدند ، چیزی است که پدیده صهیونیسم را از فرد و شخص و گروه و سازمان به یک تفکر و اندیشه شر و شیطانی ارتقاء داده که در هر شکل و لباسی می تواند خود را نشان دهد.

برای بیان همین موضوع ، فیلم "شکارچی شنبه " در یک فضای مابین قصه و ضد قصه ، مملو از نماد و نشانه و سمبل است. به این مفهوم که ابتدا به ساکن ، فیلم از یک قصه ظاهرا معمولی و سرراست آغاز می کند ؛ یک پدربزرگ برای مدت یکماه ، میزبان نوه یتیمش شده تا طی این مدت سعی کند وی را به سبک خویش تربیت کرده و آموزش دهد .ولی فیلم به تدریج از این فضا خارج شده و نمادگرایی و به اصطلاح نوعی سمبلیسم بر آن غلبه می کند.شاید بتوان گفت از جهاتی بیان اندیشه ها و تفکر و به تصویر کشیدن نگاه ایدئولوژیک مورد نظر کارگردان ، نیاز به این میزان نماد و نشانه و سمبل داشته اما همین قوت نمادگرایی فیلم ( که بعضا هم در فضای قصه نمی نشیند) ، آن را به فضاهای تجریدی و به نوعی انتزاعی سوق می دهد به گونه ای که عرصه ارتباط با مخاطب را به آشنایان با این نوع نمادگرایی محدود می گرداند. یادمان باشد در سینمای امروز دیری است که دوران سمبولیسم ورای قصه و سبک هایی از نوع سینمای تارکوفسکی و پاراجانف و مانند آنها به پایان رسیده و اساسا نمادها و نشانه ها به گونه ای درون بافت قصه تنیده می شوند تا برضمیر ناخودآگاه تماشاگر تاثیر گذارده و از هرگونه فاصله گذاری اش با فیلم ، جلوگیری نماید.

البته در یکی دو لحظه، به عمد یا غیر عمد خود کارگردان این فضا را می شکند( جایی که نیروی پلیس ظاهرا در مقابل برنامه شکار شنبه هانان ایستاده و با آوردن نام یکی از مسئولین وقت اسراییل و موضوع مذاکراتش با سازمان های بین المللی ، خواستار توقف شکار تا خاتمه مذاکرات می گردد!) و همین خود یک وصله ناجور در میان فضای نمادگرایانه و ضد تاریخی فیلم به نظر می رسد.اما آنچه پرویز شیخ طادی در فیلم "شکارچی شنبه" از عناصر و مایه های ایدئولوژی نشان می دهد که امروزه از پایه های شبه اعتقادی و شبه دینی صهیونیسم به شمار می آید، در واقع برای نخستین بار است که در یک فیلم سینمایی به تصویر کشیده می شوند. برخلاف آنچه مرحوم سیف الله داد در فیلم "بازمانده " روایت کرد که پیش از آن در برخی آثار مستند و سینمایی از جمله فیلمی به نام "کفر قاسم" البته در اشل کوچکتر و مختصرتر نیز حکایت شده بود. اگرچه نوع روایت قوی قصه در فضاسازی داستانی فیلم "بازمانده" و براساس ماجرایی مستند و تاریخی ، توانست اساس ماندگاری فیلم "بازمانده" را تشکیل دهد. اما به هر حال در آن فیلم اثری از علل و ریشه های نژادپرستی و اشغالگری و تروریسم در افکار و و اندیشه های صهیونی جستجو نمی شد . آنچه در فیلم "شکارچی شنبه " برای نخستین بار سعی شد که ورای تیغ سانسور رسانه های جهانی در معرض قضاوت مخاطب قرار گیرد.

اما یک موضوع اساسی از بخش های مهم ایدئولوژی کانون های امروز صهیونی از نگاه تیزبین نویسنده و کارگردان "شکارچی شنبه" پنهان مانده است. همان نکته ای که بازهم در معرض سانسور شدید رسانه های بین المللی است اگرچه خود آنها هیچ ابایی از اظهارش نداشته و آرمان های خود را بی پروا و از طریق بیش از 1500 شبکه رادیویی و تلویزیونی ماهواره ای به طور 24 ساعته بیان  می کنند. و آن موضوع صهیونیسم مسیحی است که امروزه بسیار وحشی تر و خشونت بارتر از صهیونیسم یهودی، آینده بشریت را نشانه رفته و به بهانه بازگشت مسیح موعود و با وعده جنگی دهشتناک به نام آرماگدون، سرانجامی مخوف برای آن در نظر گرفته است. فرقه ای که امروزه با عنوان اوانجلیسم ، سرنخ بسیاری از مراکز قدرت نظامی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی را به خصوص در ایالات متحده در دست داشته و با برپایی بیش از 110 هزار کلیسا ، نزدیک به یک سوم از جمعیت این کشور  را به خود جذب نموده تا در کمپ ها و اردوهای ویژه نظامی تحت عنوان "کمپ مسیح" آموزش دیده و برای جنگ آرماگدون حاضر شوند.

 در واقع تفکر مسیحیت صهیونیستی با پیشینه ای 3-4 قرنی از زمان انشقاق پروتستانتیزم ( و به قولی از زمان نخستین جنگ صلیبی و شکل گیری گروه شوالیه های معبد ) متولد شد و بیش از 3 قرن قبل از طرح رسمی صهیونیسم یهودی (در کنفرانس 1897 بال سوییس )، اندیشه صهیونیسم را در جهان مطرح ساخته بود .به این معنی که رسما اعلان داشتندبرای زمینه سازی بازگشت مسیح موعود ( که در برخی کتب و نوشته هایشان اساسا با حضرت عیسی بن مریم علیه السلام متفاوت تلقی گردیده و تحت عنوان مسیح بن داوود و از نسل عیسی مسیح و مریم مجدلیه خوانده می شود) بایستی قوم یهود را به سرزمین مقدس فلسطین کوچانده و اسراییل بزرگ را برپا سازند و پس از آن برای دفع شر ضد مسیح یا انتی کرایست جنگ آخرالزمان را تحت عنوان آرماگدون به راه اندازند تا در آن جنگ سپاه شرق را به سرکردگی مسلمانان ( به قول خودشان آنتی کرایست) نابود سازند. جنگی که در آن به نوشته رهبرانشان کره زمین نابود شده ، یهودیان باقیمانده به مسیح گرویده و مسیحیان نوتولد یافته نامیده می شوند و به پادشاهی مسیح، هزاره خوشبختی حاکمیت خویش بر کره زمین را آغاز می نمایند.این همان طرح و نقشه شومی است که تمامی تحرکات نظامی و سیاسی و فرهنگی و هنری یکی دو  دهه اخیر غرب و ایالات متحده را در خود خلاصه کرده است؛ اعم از قضیه یازده سپتامبر و لشکر کشی به خاورمیانه و خصوصا عراق ( که در باورهایشان بابل می خواتندش و تسخیرش را مقدمه جنگ آرماگدون می گویند آن هم در زمانی که پیش از آن به عنوان تاریخ جنگ آخرالزمان اعلام کرده بودند) ، جنگ 33 روزه و محاصره غزه و ...و بالاخره هالیوودی که به قول برخی کارشناسان غربی : آرایش آخرالزمانی گرفته است .

در فیلم "شکارچی شنبه" دین و مذهب مادر بنیامین به طور صریح اعلام نمی شود اگرچه در همان ابتدا هانان یعنی پدر بزرگ بنیامین او را تحقیر کرده که چرا با یک کافر مسیحی ازدواج نموده اما در جایی دیگر که همین هانان به مستخدمه فرانسوی اش ابراز علاقه می کند ، در پاسخ او که خود را مسیحی دانسته ، می گوید زن مهم نیست که دین داشته باشد! ( اگرچه در یهودیت ، هویت فرزند بنابر هویت مادر به رسمیت شناخته می شود) اما بنابر همین سخن هانان و نوع برخورد غریبه گونه اش با مادر بنیامین، می توان فرض کرد که او هم مسیحی بوده و در این مسیر به هر حال بنیامین که در کنار یک ناپدری مسیحی بزرگ شده ، یک یهودی مسیحی تربیت می شود که در آمریکا متولد و رشد کرده است(یعنی با همان مشخصه های اوانجلیست ها یا مسیحیان صهیونیست امروز ایالات متحده) و هموست که گام به گام توسط خاخام منحرف و مشرک و زرپرستی به نام هانان  آموزش می بیند، درست همان گونه که اجداد مسیحیان صهیونیست امروز یعنی شوالیه های معبد یا سرکردگان پروتستانتیزم بوسیله کانون های اشراف و اشرار یهود آموزش دیده و تربیت شدند. و حالا همین صهیونیست های مسیحی هستند که به قول خودشان از صهیونیست های یهودی هم عبور کرده اند ( البته در قساوت و ددمنشی و سبوعیت) همچنانکه در پایان فیلم "شکارچی شنبه" ، بنیامین با کشتن هانان از او هم عبور می کند!







      

تهیه‌کننده فیلم سینمایی «ملک سلیمان» در دیدار با مدیر شبکه ماهواره‌ای فیلم و سریال عربیIFILMTV ضمن اشاره به برخی موانع که توسط آمریکایی‌ها در مخالفت با جهانی‌شدن نمایش آن ایجاد شده‌است، تاکید کرد: پخش این فیلم به‌‌رغم صلاحیت حضورش در جشنواره‌های بین‌المللی با مانع‌تراشی برخی کشور‌های غربی بویژه ایالات متحده آمریکا روبه‌رو شده‌است. وی افزود: تولید فیلم «ملک سلیمان» براساس روایت قرآنی و اختلاف آن با روایت‌های یهودی خشم‌ هالیوود را برانگیخته است، زیرا بیشترین اعضای‌ هالیوود را یهودیان تشکیل می‌دهند. مجتبی فرآورده در این دیدار تاکید کرد: با توجه به استقبال بی‌نظیر افکار عمومی، قصد داریم «ملک سلیمان» 2 و 3 را هم تولید کنیم. مدیر شبکه ماهواره‌ای فیلم و سریال عربی نیز در این دیدار با تاکید بر ضرورت نمایش این فیلم ارزشمند برای عموم مخاطبان در کشور‌های عربی اظهار کرد: مخاطبان زیادی از کشور‌های مختلف در تماس با ما و از طریق نمایندگی‌های شبکه در کشور‌های عربی‌ خواهان پخش این فیلم ارزشمند شده‌اند. بنابراین با همکاری تهیه‌کننده «ملک سلیمان» بزودی دوبله این اثر فاخر را به زبان عربی آغاز خواهیم کرد و در این باره گروهی از بهترین متخصصان زبان‌گردانی و دوبلاژ را به کار خواهیم گرفت. وی افزود: دوران استیلای‌هالیوود به سر آمده‌است و شبکه فیلم و سریال عربی در زمان مناسب با پخش این اثر ارزشمند قدرت سینمای ایران را در ترویج مضامین دینی به نمایش خواهد گذاشت. بنابر گفته مجتبی فرآورده، دولت آمریکا با اکران فیلم ایرانی «ملک‌‌سلیمان» به کارگردانی «شهریار بحرانی» در آن کشور مخالفت کرده‌است.  نقل از روزنامه وطن امروز/شماره 579/صفحه7







      

تولید فیلمی درباره نابودی رژیم  صهیونیستی
در رسانه ها آمده بود که در قدس اشغالی فیلمی به نام « عجمی - بیگانه » ساخته شده و نسبت به نابودی این رژیم در تاریخی به همین عدد هشدار می دهد. در نگاه اول ، ساخته شدن چنین فیلمی که در اصل نوعی اعتراف به شکست محسوب می شود در رژیمی متکبر و خودبزرگ بین بسیار عجیب است، اما با در نظر گرفتن پس زمینه و الگوی ساخت آن نمی توان آن را شگفت انگیز دانست. چه این که این گونه تمهیدات در جهان غرب جدید نیست.
یکی از کارکردهای رسانه های تصویری در دنیای امروز ، فضاسازی دروغین و جعلی از وضعیت دنیا است. این استفاده به وسیله رسانه ای قدرتمند چون سینما بیشتر صادق است. به طوری که طی یک قرن اخیر شاهد گسترش یک دستگاه سینمایی به نام هالیوود در آمریکا بوده ایم که باید اذعان داشت بخش زیادی از اقتدار آمریکا مدیون آن است.
یکی از موضوعاتی که در فیلم های هالیوودی به شکل پر رنگی ترسیم شده، هشدار نسبت به آسیب دیدن این کشور بوده است. سینمای ایالات متحده با چنین فیلم هایی ، حساسیت و انگیزه مردم خود را نسبت به آینده و موجودیت آن کشور افزایش می دهد.
این حیله به تازگی مورد تقلید دست اندرکاران رسانه ای رژیم صهیونیستی نیز قرار گرفته است. در این فیلم مستند «عجمی - بیگانه» این گونه تصویر شده که این کشور جعلی در یکصدمین سالگرد شکل گیری اش نابود می شود. بر اساس این فیلم به کارگردانی « اسکندر قطبی و یارون شانی دو فیلمساز فلسیطنی و اسراییلی » تا 38 سال دیگر فساد داخلی و ظلم و ستم در این رژیم به قدری فشار می آورد که از هم پاشیده و ساکنان آن آواره خواهند شد. جالب این است که در آن نشان داده می شود که پس از خارج شدن صهیونیست ها از سرزمین های اشغالی ، این مسلمانان و فلسطینی ها هستند که بر آنجا مسلط می شوند. این فیلم که از نظر سناریو، تصویربرداری، کارگردانی و مونتاژ، فیلمی خوب و حرفه‌ای است؛ از نظر داستانی اقدام به تطهیر چهره اسراییل کرده بطوریکه جانی را با قربانی در یک کفه ترازو و مساوی با یکدیگر نشان داده است.
بنابر اعلام منابع سینمایی معتبر خلاصه داستان این فیلم 50 دقیقه ای به این شرح است: «داستان این فیلم در سال 2048 و پس از نابودی رژیم صهیونیستی آغاز می شود و یک جوان، نوار ویدیویی پدربزرگش را می یابد که آن را در سال 2008، سالی که جامعه جعلی اسراییلی گرفتار بحران داخلی بود، ضبط کرده است. اعراب ساکن مناطق اشغالی نیز آواره در کشورهای مختلف هستند که مترصد بازگشت به آن سرزمین می باشند. با خارج شدن ساکنان قدس اشغالی آن ها جانشین صهیونیست ها می شوند. در بخشی از فیلم « عجمی - بیگانه » دفتری در برلین به نمایش در می آید که در آن سعی می شود میراث صهیونیستی مستند شود ، اما هیچ کس برای این دفتر اهمیتی قائل نمی شود. زیرا همه ایدئولوژی صهیونیستی را پایان یافته معرفی می کنند. تا آنجا که یک خاخام صهیونیست می گوید: تفکر صهیونیستی به مأموریت الهی خود پایان داده است. یکی از آوارگان رژیم صهیونیستی نیز به زبان می آورد:«مرگ اسرائیل به علت آسیب های موجود در نظام آموزشی، اختلافات داخلی، نفرت و خشم و کشتن یکدیگر است. «عجمی» و «الجبلیه» دو منطقه عرب‌نشین در یافا هستند که ساکنان آنها با خطر مواجه هستند. با این حال فیلم، شخصیت‌های عربی را بسیار نفرت‌انگیز نشان داده و به عنوان مثال کافیست به صحنه قتل یک مرد یهودی به دست یک فلسطینی با ضربات چاقو نگاه کنیم. در این صحنه، فرد یهودی که به چگونگی تربیت حیوانات توسط همسایگان عرب خود اعتراض می‌کند، به وحشیانه‌ترین شکل ممکن و با ضربات پیاپی چاقو به قتل می‌رسد. از سوی دیگر، فیلم، شخصیت یک جوان فلسطینی از نابلس را نشان می‌دهد که خیانتکار است و خیانت‌هاش منجر به کشته شدن دیگران می‌شود. وی در مقابل اندکی پول، آرمان خود را زیر پا گذاشته و به همه خیانت می‌کند. فیلم عجمی اصرار دارد تا قهرمانان عرب را به گونه‌ای نشان دهد که هیچ توجهی به فرزندانشان نداشته و تحت تاثیر مسائل خانوادگی قرار نمی‌گیرند؛ در حالیکه در جبهه مقابل وضعیت فرق دارد و خانواده سرباز یهودی که مفقود است،‌ از این موضوع رنج زیادی می‌کشند. سپس این سرباز به دست فلسطینی‌ها کشته می‌شود و بهانه‌ای به دست برادر سرباز می‌افتد تا با وحشیگری با اهالی منطقه عجمی رفتار کند. »
همچنانکه از این خلاصه بر می آید تأکید فیلم « عجمی - بیگانه » بر این است که این مشکلات درونی است که اسرائیل را به شکست می رساند ، نه مبارزات دشمنان خارجی آن. با این ادعا ، سعی دارد تا این رژیم را در مقابل دیگران بزرگ جلوه داده و مخالفانش را تحقیر کند. نکته دیگر این است که این فیلم ، با نشان دادن فلسطینی ها به عنوان ساکنان آینده آن سرزمین ، به بازتولید فلسطین هراسی می کوشد. به این ترتیب ، « عجمی - بیگانه » را باید یک ابزار تهییج آمیز برای تشویق نظامیان صهیونیست به کشتار بی رحمانه حق طلبان فلسطینی دانست.
"عجمی" به معنی بیگانه، نام محله ای است در یافای اسراییل که یک ترکیب فرهنگی- ملیتی- مذهبی عجیب و غریب در آن زندگی می کنند.در این محله یهودیان اسراییلی- مسلمانان عرب اسراییلی- فلسطینیهایی که از قبل از جنگ 19?8در آنجا ساکن بوده اند و مسیحیان عرب همه در کنارهم زندگی می کنند. عجمی ملقمه عجیبی از ترکیب فرهنگ هاست. خصوصا فرهنگ هایی که تا حدی در دشمنی با هم به سر می برند. بالطبع این تضاد فرهنگی برخوردها و چالشهایی را به همراه می آورد.دشمنی قومی و دینی ایجاد فقر و تباهی می کند.آدمها به جان هم می فتند و بدون اینکه بدانند چرا همدیگر را مثله می کنند. این فیلم بیش از هر چیز گویای نگرانی صهیونیست ها از موجودیت حکومت اشغالگر خود است. آن ها می دانند ، مردم جهان ، به خصوص در کشورهای اسلامی بیدارتر شده و جنبش های مقاومت ضد صهیونیستی رو به افزایش خواهد بود. فیلم هایی چون « عجمی - بیگانه »  که احتمالاً در سال های آینده نیز ساخته خواهند شد ، برآیند خواب های آشفته آن ها خواهد بود. در این میان برخی از شبه روشنفکران و هنرمندان صهیونیست وظیفه دارند به مردم خود درباره آینده ای که احتمال دارد برایشان پیش آید هشدار دهند و به این وسیله به میزان وحدت و یکدلی خود کمک کنند.
البته این فیلم را از یک نظر می توان نوعی القای امید به شهروندان رژیم صهیونیستی دانست. این که یک صهیونیست در فیلمش پیش بینی کرده که آن ها تا 38 سال دیگر بر سرزمین های اشغالی باقی خواهند بود هم نشان از خوش بینی و امیدواری آن هاست. چون با رفتار های ضد بشری این رژیم و افزایش تصاعدی نفرت جهانی نسبت به آن ، شاید اتفاقات دیگری در انتظار آن ها باشد.







      

در حاشیه:        1-فروش فیلم ثبت تایتانیک را هم جابجا کرد! (با فروشی حدود 2 میلیارد دلار و این را در نظر بگیرید که بودجه کل کشور ما حدود 370 میلیارد دلار است!) البته این را با توجه به هزینه بلیط سینما که اغلب آن نیز در رابطه با سینماهای دارای تکنولوژی سه بعدی بوده نیز می دانند. به هر حال اکنون جیمز کامرون صاحب پرفروش ترین فیلم های کره زمین است! در مقام پاسخ به بسیاری از منتقدان باید گفت: ما اگر می توانیم خود فیلمی بسازیم که آواتار در مقابلش هیچ باشد و گوینده عقاید ما (گرچه به نظرم آواتار تبلیغ عقاید ماست تا غرب!)2- در مراسم Golden Globe (فیلم های درام) موفق به دریافت جایزه بهترین فیلم و بهترین کارگردانی شد و در چند رشته دیگر از جمله موسیقی متن و ترانه نامزد شد. 3- بازی ویدئویی آن وارد بازار شده و به احتمال زیاد شاهد محصولات دیگری از آن نیز خواهیم بود. 4- در ایران و تا آن جا که شنیده ام رویکرد چندان مثبتی نسبت به فیلم وجود ندارد و بسیاری آن را فاقد جنبه های جذبی تایتانیک می بینند که البته از نظر من چنین نیست. لااقل می توانم دو بار دیگر این فیلم را تماماً ببینیم و این مسئله ای است که کم پیش می آید!5- جیمز کامرون برای ساخت ادامه فیلم و ایجاد سه گانه ای برای آن نیز ابراز تمایل کرده است (پیش از این در Terminator نشان داد که توانایی ساخت قسمت دومی دارای محتوا را برخلاف بسیاری دارد).6- نشریه دنیای تصویر با اشاره به برخی ویژگی های این فیلم از جمله جلوه های ویژه، ماجرای ماوراء زمینی، دیدن به شکل دو بعدی اعضای آکادمی، تنفر اعضا از ژانر علمی/تخیلی (تا به امروز هیچ فیلمی که داستان آن مربوط به فضا باشد نتوانسته اسکار ببرد) و استفاده از جلوه های ویژه به جای بازیگر واقعی، آواتار را دارای موانعی جدی برای کسب اسکار معرفی می کند. با این حال، باید دانست که جایزه Golden Globe نیز روی کاغذ و با منطق نباید به این فیلم تعلق می گرفت (بیشتر به فیلم های درام خالص تعلق می یافت) ولی این بار اوضاع فرق می کند! تلفیقی از درام و هیجان و انیمیشن را داریم که تفکیکش برای اعضای آکادمی هم چندان آسان نخواهد بود! باید منتظر مراسم ماند..البته به تازگی از سوی متخصصین و کاربران سایت یاهو نیز به عنوان بهترین فیلم نامزد اسکار برگزیده شده است. تیجه: و بالاخره پیش بینی منطقی دنیای تصویر درست از آب در آمد و آواتار موفق به کسب اسکار نشد و این فیلم Hurt Locker بود که اسکار را به خود تعلق داد. این هم پوستر فیلم:

پوستر فبلم آواتار







      

شاید بتوان در میان ساختار فیلم نماد ها یا طرز بیان هایی را دید که فیلم های دیگری را به یاد می آورد؛ فیلم هایی مثل The Matrix (در خوابیدن انسان ها در یک دستگاه و انتقال ذهن شان به موجودی دیگر)، The Last Samurai و Dances With Wolves (بودن در مقابل یک عده انسان و سپس با آن ها)، Lord of the Rings (صحنه های نبرد) و حتی پوکوهونتاس (به نقل از نشریه دنیای تصویر که دلیل این را به دلیل ندیدن فیلم نمی توانم بیان کنم) و Shrek (ظاهر هیولا مانند در برابر انسان زیبا که در نهایت ظاهر اول انتخاب می شود) که در این میان ارجاع به فیلم آخرین سامورایی را پر رنگ تر می بینم. با این همه آنچه آواتار را از این گونه فیلم ها جدا و برتر می سازد حس انسانی بارزتری ست که در آن نهفته است که آن را با تمام وجود حس می کنید، حس همذات پنداری با صدمه دیدگان جنگ. اگر در آخرین سامورایی به سامورایی ها قداستی بیش از حد داده شد و کارهایی می کردند که چندان برای انسان معمولی قابل قبول نیست (مثل رفتار بخشایشی زنی که شوهرش به دست سرباز آمریکایی کشته شده بود در قبال وی)، در اینجا با ناوی ها روبرو هستیم که خود نیز اشکالات و اشتباهاتی دارند، دچار بحث های درونی می شوند، حسادت می ورزند، انتقام جویی می کنند و در عین حال زندگی خوبی دارند.. و این، ماجرا را باورپذیرتر می سازد.Avatar با وجود آنکه به ظاهر فیلمی تخیلی ست، دارای همه جنبه های واقع گرایی نیز هست. اگر فیلم Termintor کامرون بیشتر با جنبه تخیلی ماجرا به چشم آمد و یا در تایتانیک تنها به جلوه های واقعی پرداخته شد، با تلفیق این دو اکنون به این فیلم می رسیم که ترکیبی جامع تر و از جنبه جلب مخاطب نیز موفق تر خواهد بود؛ جوان تر ها را با جلوه های ویژه اش راضی خواهد کرد و دوستداران جدی سینما را با مفاهیم عمیق خود. جنگ و نابودی انسان ها و عواقب محتوم آن و به طور کلی موجودات- سخن اصلی فیلم است، تا تلنگری به سیاستمدارانی باشد که بدون توجه به تاریخ و عقل و دیدن جان سایر انسان ها، تنها به منافع دنیوی خود چشم دوخته اند. گریه های نی تری بالای سر پدر یا پرنده اش در این باره صدایی بسیار طبیعی، حزن آلود و به یاد ماندنی است.ترکیب عقل و عشق شاید مسئله ای باشد که با کمی تعمق در فیلم عاید ذهن شود. اگر بسیاری بر این نکته نقد می کنند که چرا یک آمریکایی باید نجات دهنده این موجودات ضعیف تر و پسرفته تر (از نظر تکنولوژی) باشد، من می گویم که اصلاً چنین مسئله ای مطرح نیست! اگر جیک سالی یک آمریکایی غوطه ور در تکنولوژی و پیشرفت های بدیع بوده، وقتی یک قهرمان می شود که از دست آوردهایش همراه با اتکا به نیروهای غیبی و باورهای معنوی ناوی ها استفاده می کند و البته نکته نهفته در این ماجرا که اکثراً از آن غفلت کرده اند این است که آن فن آوری همراه با این معنویت است که قدرت می آفریند و در حقیقت اشاره کامرون به ترکیب این دو، که به عقیده ما مسلمان ها نیز همراه شدن علم و دین باعث پیشروی جسمی و روحی ست سازگار می باشد. تاثیری که فیلم در نهایت بر انسان می گذارد، هر چه که هست خوبست! باعث می شود بازتر و بهتر نگاه کنیم و تصمیم بگیریم، بهتر از آنی که هستیم باشیم و مهمتر از همه دیگران را نیز ببینیم.. (هرچند این اثر موقت باشد!) به نظرم کامرون در چند سالی که درگیر این پروژه بزرگ بوده عمر گذرای خود را با سپردن هدیه ای بزرگ به بشریت سپری کرده است. نوع کار وی نیز چنین است، به سختی وارد پروژه ای می شود اما اگر وارد شد، تمام وقت و ذهن خود را معطوف به آن می کند، کم فیلم می سازد اما ماندگار تر از تمام فیلم های دیگر. بدین ترتیب بسیاری از نقدهای غیر منصفانه در برابر فیلم را نمی پذیرم. اشکالات فیلم: به دو مورد مطرح شده در فیلم نقد اساسی دارم: اول اینکه چرا جیک را سربازی معرفی می کند که در ونزوئلا شرکت داشته؟ آیا این به معنای تبرئه و موجه نشان دادن جنگ در ونزوئلا (و سایر کشورهای مشابه) نیست؟ وگرنه روح حساس جیک سالی در همان جا نیز متحول می شد و به دفاع از مردم کشور بیگانه می پرداخت. در کنار این، بحث منجی خارجی نیز از مسائل مهم است که در ادامه و در کنار بحث نقدهای دیگر به آن خواهم پرداخت. نقد های دیگر: کمتر کسی در ایران را دیدم که آواتار را دیده باشد و از آن به خاطر مفاهیم عمیقش تعریف کند! با مراجعه به برخی سایت ها و وبلاگ ها هم مطلبی در این مورد به چشم نمی خورد و حتی در یک مجمع اینترنتی ایرانی نوشتاری با عنوان آواتار، توهین به انسانیت (البته عنوان آن دقیق در خاطرم نیست اما با همین مضمون بود) به چشم خورد! همچنین در جلسه نقد سریال های استراتژیک که با حضور دکتر حسن عباسی برگزار شد، اشاره نسبتاً کوتاهی به فیلم شد و ایشان در این باره بیان کردند که فیلم، با موضوعی کم مایه و تکراری چند واژه را دوباره هجّی می کند: اشاره به اینکه نجات بخش نهایی، از میان خود آمریکا ئی ها - و نه شرقی ها- خواهد بود و دوم اشاره به وجود  ذهنی غیر ثابت که آن را با فلسفه علمای امروز نیز همسو می دیدند. در بحث اول (که مورد اشاره یکی از دوستان خواننده وبلاگ هم بود) باید چند نکته را گویا شوم. بله، این نشان آمریکا و هر کشور دیگری ست که فیلم می سازد، و چون آمریکا بزرگترین تولید کننده فیلم دنیاست (البته ظاهراً به تازگی هندی ها گوی رقابت را در تعداد تولید ربوده اند! البته با چه کیفیتی؟) باید هم در مدح خود بگوید! مگر کشور ما در فیلم های دفاع مقدسش آن همه رشادت را نشان نمی دهد؟ البته در رشادت های سربازان ما شکی نیست، منتها بحث من در مقدار این توانایی هاست که یک تن، ده ها نفر را می کشد و زخم بر نمی دارد (و البته به وعده خداوند در قرآن به مومنان برای برتری بر 10 یا دو برابر دشمنان را اعتقاد دارم). در مورد این که تلاش آمریکا برای نشان دادن منجی نهایی از میان غربیان و به خصوص افرادی که در مناطق صهیونیست نشین ظهور می کنند (مثال عینی آن؛ ماتریکس) تلاشی نسبتاً واضح است شکی نیست و این -متاسفانه- نشان از وابستگی شدید افکار قدرتمند (قدرت در اینجا به معنای سرمایه دار) این کشورها به افکار و آراء صهیونیست ها دارد. خوشبختانه در این فیلم به مرجع صهیونیستی جیک به هیچ نحو اشاره نمی شود! و البته باید دانست که جیمز کامرون ته زمینه های صهیونیستی اش را برای خود حفظ کرده است و چندی از اسامی استفاده شده در فیلم نیز عبری هستند. و البته باز هم نمی توان بر او خرده گرفت، چرا که مسلماً ما نیز در فیلم هایمان از اسامی مثل حسن ، علی، شهروز و ... استفاده می کنیم نه اسامی انگلیسی. روزنامه ال اسرواتوره رومانو، ارگان واتیکان، نوشته است: (آواتار که سم ورتینگتون در آن ایفای نقش می‌کند، به نوعی روح‌ گرایی می‌پردازد که به پرستش طبیعت منتهی می‌شود.) پیش از این رادیو ای. پی واتیکان گفته بود: (فیلم با زیرکی به همه آن شبه دکترین‌هایی اشاره می‌کند که خواهان تبدیل اکولوژی به مذهب هزاره هستند.) من به این گفته اعتقاد ندارم و فضا و گویش فیلم را در جهت تقدیس ارتباطات معنوی (به طور کلی) با سعی بر دوری از اشاره مستقیم به مذهب خاص می بینم و هدف را، برقراری ارتباط با تمام پیروان ادیان مختلف. قضیه اشاره به درخت (و اینکه ظاهراً در یکی از فرق صهیونیستی به نام کابالا همه قوای خالق را در توالی لایه های یک درخت تصویر شده [به نقل از http://smostaghaci.persianblog.ir/post/352/] ) را شخصاً موضوعی انحرافی و جزئی می بینم که به پیام اصلی فیلم لطمه نمی زند و از اهداف انسان دوستانه و معنویت گرای آن کم نمی کند و در ذهن مخاطب عام نیز با در نظر گرفتن عدم وجود شناخت از چنین قومی، اشکال مهمی وارد نمی کند.اشاره شده به "ایوا" و اینکه با اعتقادات موحدان نیز منطبق است (و خدا را شکر که به این مورد ایرادی وارد نیامده چون مصداق همان روایت شبان و چوپان است و بلبل به غزل خوانی و قمری به ترانه) و همچنین اینکه پیدایش جدید جیک در تن آواتارش چیزی ورا و مخالف باور موحدان است؛ این امری ست که تنها در اختیار و قدرت خداوند قرار دارد. بنده، این نظر را قبول ندارم. به نظرم ظهور جدید جیک در غالب جدیدش تنها نمادی از زندگی دوباره در دنیاست. از آنجایی این را می گویم که "ناوی" ها نیز میرا هستند و انتقال جیک به بدن جدید به مفهوم زندگی جدید او در دنیای باقی (که در اختیار خداوند است) نمی باشد.در جلسه دکتر عباسی و در سایت منتقد برجسته کشور؛ آقای مستغاثی به این مطلب اشاره می شود که "ناوی" ها نشان از جن (دکتر عباسی) یا حلقه مفقود داروین (مستغاثی) دارند. با این دو نظر موافق نیستم، چرا که کامرون برای دوری جستن از اشارات مستقیم به هر موجود مورد اشاره ما، منطقه را سیاره (یا ماهی) در فاصله ای با چندین سال نوری از زمین فرض کرده است. البته بسیاری با دیدن فیلم و آوا ها و عقاید و نوع سلوک آنان به یاد بومیان جزیره آمریکا یا سرخپوست ها می افتند که یادآوری قابل قبول تری ست و به نظر می رسد اگر کامرون قصد داشته باشد گروهی را نیز یاد آور شود، آن، سرخپوستان باشند.در http://nahadsbmu.ir/article.aspx?gidview=5098 نوشته شده که برای اولین بار در فیلم های آمریکایی واژه "شهادت" بیان شده است: خلبان زن بالگرد که علیه سیاست های "شرکت" سر به شورش برداشته و به جِیک و دیگر بومیان پاندورا پیوسته است، پیش از عملیات نهایی و حمله به فوج بالگردهای مهاجم عینا واژه ی martyrdom را به کار برده، میگوید: (منو بگو که فکر می کردم با یه نقشه ی تاکتیکی بدون شهادت می شه پیروز شد!). البته این سایت شاید این واژه را در حد این افراد نمی داند اما باید یاد آور شد که مردن در راه خداوند و احساسات خدایی همان شهادت (دیدن و گواهی دادن به وجود خدا) ست و تنها مختص فرقه و مذهب خاصی نیست و حتی برای این موضوع باید از جیمز کامرون تشکر کرد! چرا که این واژه را در معنایی برای فدا کردن خود در راه زندگی پاک دیگران بیان می دارد و لا اقل این کلمه ی ارزشی را به انحراف نکشانده است. در کنار این، چون تنها عادت بینندگان به شنیدن و تصویر این کلمه در بیانیه های القاعده و یا فیلم هایی تروریستی از طرف مسلمانان بوده (و طبعاً تصویر ذهنی ناخوشایندی از آن ترسیم شده)، کاربرد درست تر آن جای خوشحالی دارد. البته از این نظر در نگرانی فرو می رویم که راه برای استفاده بیشتر از این کلمه در فیلم های آتی گشوده شود و استفاده ای ابزاری از آن به عمل آید.شخصاً تمام نقدهای وارده بر صهیونیستی و مرتد بودن فیلم را قبول ندارم و البته دلیل این امر هم اثر فیلم است. چرا که تا اثری در کار نباشد، موثری وجود ندارد و به وجود آمدن معلول، نشان علت است و علّت بی معلولِ مورد نظر، فاقد کارایی برای علت بودن در زمینه مورد بحث است، لااقل از نظر عملی، که بعید نیست که منظور نویسنده نیز چنین باشد اما تاثیر مهمتر از نظر است. اگر در میان هزار نفر بیننده عام (که اکثریت بینندگان فیلم را تشکیل می دهند) بپرسید: آیا در فیلم آثار و رگه های صهیونیستی دیدید یا نه؟ و 900 نفر پاسخ دادند که نه! و در نتیجه چنین شک و شبهه ای بی مورد است. البته این مسئله تشکیک در هر فیلم ساخت هالیوود به جعلی، بی محتوا و صهیونیستی بودن مختص ایران و کشورهای صهیونیست ستیز دنیاست ( به یاد بیاوریم سخنانی درباره صهیونیستی بودن کارتون تام و جری از زبان استاد محترم و مورد علاقه من "حسن بلخاری قهی" را). با بحث صهیونیست ستیزی که امری درست و به جاست کاری ندارم اما باید این را احساس کرد که نحوه تعامل ما با غرب و تولیدات آن نیز اندکی افراطی، تعصب گرایانه و پیش فرض محور شده است.     







      

اصل مجازات خائنین، چه در میان فضائی ها، چه میان انسان ها بسیار جالب است. زیبایی های پاندورا برای جِیک جالب و عجیب است اما برای ما نیز یادآور وجود زیبایی های بسیاری در زمین است که به خاطر عادت کردن راحت از کنار آن ها می گذریم. چنان که پاندورا برای ما عجیب و جالب است، زمین نیز با نگاهی دقیق تر خواهد بود.در ابتدای ورود جیک حسادت جزئی فرمانده فضائی ها را می بینیم، حسّی طبیعی در میان انسان ها اصولاً تنها تفاوت این موجودات با انسان ها رنگ پوستشان، دم داشتن، گوش هایی شبیه چهارپایان و زبان بیگانه شان است و هدف از نشان دادن چنین موجوداتی تنها کلّی تر بودن قضیه است- اما حسادت با مقابله منطقی جیک و نشان دادن وفاداری، احترام به توانایی ها و نشان دادن قدرت فروکش می کند. دقت کنیم به نحوه انتخاب رهبر جنگ (جِیک) که بر اساس قدرت بدنی و توانایی تصمیم گیری اوست و به یاد بیاورید آنچه در قرآن درباره انتخاب طالوت برای جنگ با جالوت عنوان شده.رنگ های سرد رنگ غالب در صورت موجودات ناوی (آبی)، پرنده های آن ها و در تمام فیلم است. اما در میان قبیله جوششی غیر متحرک نیز به چشم می خورد که از منبع انرژی آن ها (ایوا) ست. اصوالاً به نظر می رسد آنچه انسان ها به عنوان انرژی به دنبال آن هستند آنی است که گریس می گوید: شبکه ای از انرژی که همه آنان را به هم وصل می کند، نوعی وحدت وجودی..ببینید حتی با وجود اختلاف سلایق و نظرها هرگز دچار تفرقه درونی نمی شوند (بر خلاف انسان ها که هر کدام راه خود را دنبال می کند). در قرآن داریم: همه به یک گونه بودند اما اختلاف ورزیدند و خداوند در روز قیامت درباره آن ها قضاوت خواهد کرد. رئیس قبیله و همسر او لباس قرمز به تن دارند و پدر بزرگِ پدر بزرگِ نی تری با تصاحب بزرگ ترین پرنده شکارچی که برخلاف بقیه شکارچی ها رنگ قرمز و پر حرارتی دارد به بالا ترین مقام رسیده. به نظرم منظور کامرون در مسئله انرژی این است که منبع تمام انرژی ها از معنویات (خداوند یا همان ایوا) است. ظاهرِ اولیه تا حدودی ناخوشابند ناوی ها که در ابتدا به چشم می خورد کم کم و با دیدن عواطف موجود میان آن ها و مظلومیت شان در مواجهه با مارین ها (انسان ها)، باعث ایجاد حس همذات پنداری و همراهی با آن ها می شود. حسی که در طول فیلم باگذشت زمان به نفع آن ها اوج می گیرد؛ قضاوت های ناموجود اولیه یا موجود اشتباهی که در زندگی با دید باز به تدریج تصحیح می شوند. I see you نام ترانه نهایی فیلم و جمله ای ست که توسط جیک و نی تری در قبال یکدیگر بیان می شود؛ شاید بتوان جمله کوتاه I see (به معنای می فهمم) و I see you (می بینمت) را در رابطه ای تنگاتنگ و مشابه دید، اگر درست ببینیم، اگر چشمانمان را باز کنیم، حقیقت ها را دیده ایم و آن چیزی جز زیبایی نیست. جمله I see me through your eyes (من خود را از چشمان تو می بینم) ظرافت فوق العاده ای در معنا دارد.بیان کامرون در قداست بخشیدن به تمام موجودات است، اعتقاد ناوی ها به حضور موجودی برتر -که اشاره به خداوند است- و ارتباطی که آنان با تمام موجودات پست تر برقرار می کنند و این در فیلم بسیار به چشم می خورد، از حس پشیمانی نی تری از کشتن موجوداتی شبیه سگ برای نجات جِیک و چه زیبا بیان می شود که دلیل مردن آن ها وحشی بودنشان نیست، ورود انسان ها به قلمرو زندگی آن هاست، اما وقتی پای جان یک انسان که اشرف مخلوقات است در میان باشد، به ناچار انسان برگزیده می شود- تا انتخاب پرنده شکارچی برای آنان و ارتباط با درخت آرزوها- به نشانه وحدت وجودی تمام مخلوقات (فلسفه ملا صدرا و عارفان را مقایسه کنید). نی تری به ناچار و برای نجات جیک موجوداتی سگ مانند را که به او حمله کرده اند می کشد اما به پای آنان می رود و از روح آن ها عذرخواهی می کند که مجبور به چنین کاری شده، احترامی که او برای روح همه موجودات قائل است نشان از اهمیت دادن به هستی تمام موجودات زنده است، مسئله ای که در شکار هم بیان می شود و جیک نیز آن را کم کم یاد می گیرد. در جایی موجودات سگ مانند را می بینیم که در حال مراقبت از توله های خود هستند و این در قیاس با صحنه اول مواجهه جیک با آن ها بسیار تکان دهنده است. در قرآن داریم: زمین و آسمات و موجودات آنها مسخرّ شما هستند. اما همواره نحوه برخورد با موجودات و زمین مورد توجه بوده است و این به زیبایی در فیلم نشان داده می شود.آشنایی جِیک با نی تری باعث تحولی تدریجی در او می شود. لا اقل این بار، بر خلاف تایتانیک که علاقه ای (نمی خواهم این گونه احساسات سبک را عشق بنامم) ظاهری را نشان داد و جک محو صورت زیبای رز شد، جنبه عقلی و احساسی یک رابطه عاطفی در هم آمیخته می شود (نی تری محو شجاعت و به قول خودش قلب بزرگ جیک می شود یعنی سیرت او) و ارتباطی عمیق شکل می گیرد که با وجود سوء تفاهم هایی در میانه راه نیز ادامه می یابد و در تایتانیک نیز شاهد این سوء تفاهم در پیدا کردن گردنبند در جیب جک بودیم. در واقع کامرون از برون گرایی یک رابطه عاطفی در تایتانیک به درون گرایی در آواتار رسیده است. نی تری در رؤیت اول که کامل هم نیست می خواهد جِیک را بکُشد. چه چیزی مانع او می شود؟ دانه درخت مقدس که بر روی تیر او می نشیند. می خواهد از جیک دور شود، چه چیزی باعث تغییر عقیده اش می شود؟ نشتن دوباره دانه های درخت بر تن جیک. شاید در این حوادث و با نگاه به حالات نی تری به وضوح در یابیم که دل او در حال کشش به سوی جیک است و این دانه ها را نشانه ای برای اطمینان قلبی اش در نظر می گیرد (چیزی شبیه استخاره میان ما). در حقیقت کامرون این بار برای بیان دلیل ایجاد محبت بین دو انسان پاک (نی تری و قومش را انسان هایی در نظر بگیرید با ظاهر و سنن متفاوت)، نشانه های الهی که بدون خواست دو فرد و تنها با پاکی قلب هایشان در راه قرار می گیرد را پیش می کشد که بسیار به اعتقادات قلبی ما مسلمان ها و نیز تمام انسان های معتقد به حضور نشانه ها نزدیک است، و البته با بیان نی تری و گواهی انسان های متوجه، این نشانه ها در زندگی همه ما حضور دارند. گرچه حتی پدر او که رئیس قبیله است به چنین چیزی اعتقاد ندارد و می گوید که دانه درخت مقدس در همه جا پراکنده است! اما نی تری که قلبش را پاک تر و چشم درونش را بازتر نگاه داشته قادر به دیدن این نشانه ها ست (لاَیاتٍ لِاُولِی الالباب: نشانه های روشنی برای خردمندان).حضور زن های قوی درفیلم های کامرون به امری طبیعی بدل شده و شاید تنها فیلمی از وی که در آن بخش زن ماجرا ضعیف است تایتانیک باشد (که البته در آن فیلم هم رُز به تدریج قدرتمند می شود). زن فیلم های کامرون مرد ساز است: در Terminator و در فیلم حاضر این را به وضوح می بینیم. آنان به شکلی عمل می کنند که در جریان همسر گزینی وارد عمل می شوند و خنثی نیستند..کشیدن دست جک در تایتانیک را به همراه کشیدن دست جیک ( و چقدر این دو اسم شبیهند!) توسط نی تری در آواتار. شخصاً عاشق صحنه هایی هستم که نی تری در حال ارائه اسم زن های مختلف به جیک برای انتخاب همسر است در حالیکه آرزو دارد جیک او را بر گزیند و با کوچکترین نشانه ابراز علاقه او به یکی از آن ها نگران می شود. اصلاً زن غیر مبارزی در فیلم نیست؛ گریس که رهبر گروه دانشمندان پروژه آواتار است، خلبان بالگرد (با بازی خوب میشله رودریگز) و مادر نی تری هم از این جمله اند. آموزش های نی تری به جیک را نگاه کنید، تماماً یادآور آموزش های مذهبی و عمیق اقوام شرقی ست..آنجا که جیک می آموزد به شکل یک عارف با تمام موجودات ارتباط برقرار کند یا با موجودی ماورائی که بزرگتر و قدرتمندتر از همه است ارتباط برقرار کند. در انتهای فیلم ظاهر انسانی جیک در برابر نی تری قرار می گیرد، اما اینجا دیگر عادت به جسم نیست که باعث علاقه است، این درون نادیدنی این دو ست که دیگری را می بیند و می فهمد و دوست دارد. صحنه نهایی که نی تری ماسک اکسیژن را برای نجات جیک -که تا به حال صورتش را ندیده!- روی صورتش قرار می دهد و از شوق او می گرید از به یاد ماندنی ترین صحنه های مفهومی ست که تا به حال دیده ام. این بار به مانند تایتانیک، فیلم با مرگ یکی از دو ضلع مثبت ماجرا به پایان نمی رسد..در جریان نابود کردن درختی کهنسال که مورد احترام قبیله است و از زیباترین و دردناک ترین صحنه های یک فیلم (برای برخی حاضرین در هواپیما و بالگردها هم چنین حسی را می آفریند)، نماد قدرت ظاهری انسان را می بینیم که قادر است در یک لحظه جهان را نابود کند. تخریب طبیعت توسط انسان..برای چه؟ برای قدرت بیشتر! قدرت از دید او چیست؟ ثروت، یعنی پول! اما آبا می داند که این درخت است که اکسیژنی تولید می کند که مایه زنده ماندن هم او ست؟ این همان خالی کردن زیر پای خود برای رسیدن به گنج است و ماندن همیشگی در چاه کنده شده و همان چیزی ست که کامرون در این سکانس های ماندگار و برای بیان هدف فیلم می گوید. ماندگاری قوم نی تری بر سر عقاید با وجود گریه برای از دست دادن درخت ندایی ست به آنان که فکر می کنند می توان اراده، ایمان و اعتقاد انسان ها را به مانند درختان نابود کرد. گرچه ناوی ها دچار یاسی در نتیجه از دست دادن اکثر موهبت هایشان شده اند اما حضور دوباره یک رهبر با روشن کردن راه و اندیشه درست، دوباره آن ها را به زندگی و مبارزه باز می گرداند.دعای جِیک با وجود عدم اعتقاد کامل به وجود ایوا، قدرتی خدایی را با حضور حیوانات دیگر پاندورا فراهم می آورد تا بیگانه ها را شکست دهند (از این لغت "بیگانه" که برای انسان ها به کار می برد خیلی خوشم آمد!)، گاهی آن ها که ظاهراً به ما شبیه ترند، در حقیقت بسیار از ما دورند.. اصولاً در فیلم، میان انسان ها همیشه نوعی عجله و وابستگی به تکنولوژی دیده می شود و در میان فضائی ها نوعی زندگی عرفانی همراه دعا که به آرامش درونی انجامیده است. شاید این اولین فیلمی باشد که در آن زندگی موجودات فضایی بسیار ابتدایی تر به نظر می رسد و این انسان است که در برابر آنان دارای تکنولوژی بسیار پیشرفته تری ست. اما از نظر فرهنگ و اعتقادات چه؟ کامرون می گوید که اگر از نظر تکنولوژی پیشرفته ترین باشیم و اعتقادات ما (همان انرژی اصلی که از آن غافل شده ایم) سست شوند، به هیچ نمی ارزد و به این ترتیب مادّیون را به شدت سرکوب می کند. البته این نگاه همیشگی او در قبال تکنولوژی کور انسانی بوده، که در تایتانیک با اشاره به سخن یکی از حاضرین در کشتی که مغرورانه گفت: حتی خدا هم نمی تواند این کشتی را غرق کند، و سپس با نمایش غرق شدن آن، تلنگری زد به انسان ضعیفی که خود را بیش از آنچه هست می بیند و بسیار از حقیقت ها به دور است و یا در Terminator که به عاقبتِ سپردن کارها به ماشین ها اشاره می کند. اصولاً یکی از اهداف همیشگی کامرون نشان دادن عجز آدمی در قبال مصنوعات ساخت خود اوست که او را به نابودی می کشاند (و البته خودش در حال استفاده از نوعی تکنولوژی پیشرفته در ساخت فیلم های سه بعدی ست! و باید گفت منظور او جنبه های تاریک و فکر نشده پیشرفت است). انسان مغرور فکر می کند بسیار قدرتمند است در حالی که در برابر طبیعت بسیار ضعیف است، در برابر یک طوفان، زمین لرزه یا برخورد یک شهاب که اینقدر از آن می ترسد چه می تواند بکند؟ دقت کنید به علاقه کامرون در به تصویر کشیدن اجسام عظیم ساخت بشر با موسیقی حماسی جیمز هورنر که در مورد حرکت کشتی تایتانیک نیز به چشم و گوش می رسید و در اینجا با آن هواپیما و سفینه ی غول پیکر.. و سپس.. نابودی آن ها! اشاره به مرگ و زندگیِ دوباره نیز در فیلم زیباست. وقتی همکار جیک تیر می خورد، قبیله او را زیر درخت آرزو ها می آورد و همه دسته جمعی برایش دعا می کنند (گرداگرد نشستن آن ها را ببینید و جمع شدن ما دور کعبه را)..فکر می کنید که او نجات می یابد اما می میرد.. معنای دعا و آرزوها چه زیبا بیان می شود که لزوماًَ به معنای برآورده شدن دقیق آن ها نیست و نی تری با دیدن برآورده نشدن دعایشان به این اشاره می کند که روح او در جایی بهتر؛ نزد "ایوا" که در حقیقت همان خدای قادر آن هاست خواهد بود (در هر برآورده نشدن آرزو و دعایی بهتری هست). نی تری می گوید که ما دو بار زندگی می کنیم (گرچه شاید Avatar با معنای تعریف شده اش که حلول روح در بدنی دیگر و زندگی در قالب جدید است به نوعی اعتقاد هندوها و بودائیان به Rebirth را تداعی کند اما ذکر عدد دو برای پیروان آیین پیامبران بسیار دقیق و درست است) و در ادامه نی تری می گوید که او (مُرده) جایی نرفته و نزد ایوا (خدای آن ها) زندگی جدیدی را آغاز می کند. جمله ای که جیک از قول او می گوید نیز هم علمی و هم در ارتباط با همین مطلب است: قانون بقای جرم و انرژی می گوید که انرژی در جهان ثابت است و تنها تبدیل می شود، پس روح هم می تواند پس از جسم به زندگی ادامه دهد. انتقال روح جیک به جسم جدیدش نیز روایتگر این است که در زندگی دنیا نیز ممکن است دو بار زندگی کنیم (یاد فیلم "تنها دو بار زندگی می کنیم می افتم)؛ اگر راهی اشتباه رفته و جبرانش کنیم، روحی جدید در ما دمیده شده و جسم نیز دیگر آن قدیمی نخواهد بود، چنانکه ابتدا روح و افکار جیک متحول می شود و در نهایت این جسم اوست که تحت تاثیر افکار جدید، جسمی جدید را بر می گزیند (مسلماً ظاهر یک انسان رسیده به حقیقت با انسان گمراه یکسان نخواهد بود). دقت کامرون در اینجا زیباست که جیک در ابتدا به شوق گام برداشتن دوباره بر زمین به دنیای جدید پا گذاشت و در نهایت پرواز را تجربه کرد! کشش داستان و فیلمنامه قوی کامرون باعث می شود با وجود طولانی بودن فیلم از آن خسته نشویم، گویی کامرون استاد این کار است، چنانکه در تایتانیک نیز چنین بود و این امری ست که کم برای فیلم های بیش از دو ساعت اتفاق می افتد.







      

 نقد فیلم آواتار  / تویسنده و کارگردان:   James Cameron/ جمله فیلم: (به این دنیا وارد شو)/جمله از دید من- : (انرژی واقعی در ارتباط با معنویات است)/ و "تنها دو بار زندگی می کنیم".نمره کلی من: 19.5/20

خلاصه فیلم: سال 2154 انسان ها سیاره- یا قمر- ای به نام پاندورا را یافته اند که ظاهراً دارای منابع انرژی گرانبهایی است اما برای رسیدن به آن بایستی از سد موجودات نسبتاً عظیمی که ظاهری شبیه انسان ها دارند بگذرند. به طور همزمان دو گروه، با دو روش متفاوت تلاش می کنند به این هدف دست یابند: گروهی با شبیه سازی موجودات ساکن سیاره و با هدف نزدیک شدن به آن ها و بدون درگیری و گروه دیگر با هدف حمله و تصاحب قدرتمندانه و سریع. جِیک، برادر یکی از افرادی که در طرح اول مشارکت داشته اما به تازگی کشته شده است، به دلیل شباهت ژنتیکی به او جانشین وی می شود. او که در طی جنگ های آمریکا دو پایش را از دست داده امیدوار است با بدن جدیدی که در قالب موجودات فضایی (ناوی) به دست آورده به روزهای خوش قدیم بازگردد و زندگی جدیدی را آغاز کند...         نقد:         اصولاً ماندگاری و دلنشینی فیلم ها به مضامین عمیق و بنیادین آن ها (فیلمنامه) در کنار بازی های درخشان باز می گردد و تا به حال فیلمی تنها آکنده از جلوه های ویژه و بدون محتوای عمیق (مثل Transformers) ماندگار نبوده است. ماندگاری و دلنشینی Avatar یا Terminator, Judgment day (که اتفاقاً هر دو نیز به کارگردانی کامرون هستند) نیز به همین دلایل است، علاوه بر اینکه به درستی از ظرفیت های اجرای جلوه های ویژه برای جلب حداکثری مخاطب بهره گرفته شده است. در نشریه دنیای تصویر (شماره 189) از قلم بیژن اشتری بیان شده بود که این فیلم بر خلاف بسیاری از همتایان خود داستانگویی و شخصیت پردازی را قربانی صحنه های اکشن نکرده و پایبندی کامرون به اصول سینمایی روایی ویژگی عمده ی فیلم های جیمز کامرون است که در آواتار نیز خودنمایی می کند.می توان گفت که بازگشت او پس از حدود دوازده سال دوری از ساخت فیلمی جدّی و بلند، بازگشتی شکوهمند است. نه تنها به خاطر ساخت فیلمی که حدود سیصد میلیون دلار به یاد بیاورید تایتانیک دویست میلیون دلاری را که چقدر بر سر مخارجش اش غوغا شد!- هزینه داشته و قسمت بزرگی از آن را هم خود متقبل شده یا بردن جوایز متعدد، بلکه به سبب آشنایی با حال و روز جهان امروز (با وجودی که ایده فیلم سال هاست در ذهن او وجود دارد!) و دیروز و اشاراتی به گستردگی فهم تمام انسان ها. فکر می کنم آنقدر به لطائف ظریف در این فیلم برخوردم که توانایی به یاد آوردن همه را ندارم و نخواهم توانست همه نکات خطور کرده را به طور کامل بیان کنم! سوال ابتدایی این است که چرا مفاهیمی چنین انسانی با تمام قوانین و آموزه های دین ما و سایر ادیان الهی و حتی غیر الهی تطابق دارد؟ به نظرم این نشان از وحدت وجود و آفریدگاری واحد و فطرتی واحد است. اول بگویم که آواتار به چه معناست. خود کامرون گفته: دوست داشتم اسمی را انتخاب کنم که باعث بروز پرسش برای بیننده شود، چیزی باشد که هیچ ذهنیتی از آن نداشته باشد و با ذهن پاک به دیدن آن برود. در فیلم، Avatar جسمی ست برای انتقال جان انسان ها به موجودی فضایی برای همانند بودن با آن ها. نوعی انتقال ناقص روح صورت می گیرد و در بدن دیگری زنده می شوی. در بازی های کامپیوتری هم به شخصیتی که به جای او بازی می کنید آواتار شما می گویند که در تطابق زیادی با مفهوم مورد نظر است. با نقلی دقیق تر، "آواتار" به معنای حلول روح یک رب‌النوع در قالب خاکی و انسانی و همچنین تجسد نیکی ها است. در فلسفه آیین هندو "آواتار" (Avatara) حکایت از تناسخ و تجسد روحی برتر در قالبی خاکی و زمینی دارد که با هدف انجام ماموریتی مهم از آسمان به قلمرو خاک هبوط کرده است. و اما در فیلم، انسان ها پس از ناامیدی از یافتن انرژی پایان ناپذیر در زمین، پا به فضا گذاشته اند و می خواهند به هر نحو ممکن آن را به دست آورند، این سخن کاملاً قابل باور و نه قابل قبول- است و در فیلم ها و سریال های امروزی مثل Prison break نیز همین مسئله را به شکلی به روزتر می بینیم. اصولاً آنچه در مورد آینده زمین نیز بارها بیان شده این است که مسئله اصلی در سال های آینده، مسئله انرژی ست، پس رقابت ها و احتمالاً جنگ ها نیز بر سر آن خواهد بود. مقایسه کنید این را با لشگر کشی های آمریکا به کشورهای دیگر، یا کمی دور تر نیز اگر برویم، اولین لشگر کشی آمریکایی های آینده به سرزمین تازه کشف شده آمریکا که Avatar نیز با اینکه سعی کرده اشاره به سرزمینی دیگر و موجوداتی دیگر داشته باشد تا به طور مستقیم به مسئله ای اشاره ای نکند اما باز یادآور حمله اروپاییان به سرخپوستان بومی قاره ی بعداً نامیده شده آمریکاست-. کامرون می گوید که انرژی حقیقتاً مطلوب انسان که آن را در تکه سنگ هایی با انرژی مادّی (آنبتانیوم) می جوید، در جای دیگری نهفته است. این را در طرز زندگی نی تری می بینیم، سلوک او در میان طبیعت زیبایشان از آرامش روحی او و انرژی نابی که به آن اعتقاد دارند حکایت دارد. گروهی که با هدف حمله و تخریب وارد عمل می شوند، مادّیون هستند؛ کسانی از روابط انسانی و احساسات عاطفی تهی شده اند و کشته شدن انسان ها و درختان برایشان یک امر گذرا برای رسیدن به هدف است ( و البته به درستی خودشان هم نمی دانند که هدف چیست!) و احترام به اعتقادات دیگران که برای خودشان مفهومی ندارد، خنده دار. اما آیا کسی که با اعتقادات قلبی اش بازی شود، آرام خواهد نشست؟ نی تری نشان می دهد که در صورت خیانت جِِیک به او و قومش حاضر است او را نیز طرد کند و این عظمت عشق و اعتقادی ریشه دار تر را نشان می دهد که درگیر احساسات کمرنگ تر نمی شود. کُلُنل که مسئول قسمت نظامی ماجراست با قصد انتقام وارد می شود، زیرا روز اول ورود به سیاره زخمی عمیق نصیبش شده و حال..آنجا را جهنم می داند و می خواهد به راستی جهنمش کند ( و این عقده های درون انسان را نشان می دهد).Jake sully  به ظاهر قرار نیست وارد این ماجرا شود، اصلاً آماده نیست، در سوابق او به حضور در ماجرای ونزوئلا اشاره می شود که به طور ضمنی گویای حمله ای از سوی آمریکا به ونزوئلا در جریان مشکلات فعلی ست! -و لابد در کنار آن می توان ایران، کره شمالی، کوبا، پاکستان، افعانستان، عراق و ... را نیز نام برد-. تنها دلیل حضور او در اینجا شباهت او به برادر مقتولش، که قرار بوده در جریان تحقیقات شناسایی ناوی ها کمک کند است (در فیلم بیان نمی شود چرا برادرش کشته شده، تنها گفته می شود به دلیل داشتن یک سری مدارک و ظاهراً ما باید به این شک کنیم که هموراه برای آنان که به دنبال راه های مسالمت آمیز می گردند، از سوی گروه مقابل تهدید هست) اما او که ذهن نسبتاً پاکی دارد تنها کسی می شود که به حقیقت دیگران را درک می کند و می خواهد جلوی جنگ را بگیرد (این جا اشکالی اساسی بر فیلم را وارد می دانم که در ادامه یادآوری خواهم کرد). اما چه چیزی در ابتدا باعث قبول ورود او به جایی می شود که برای رسیدن به آن باید پنج سال یخ زده در سفینه بماند؟ بی پولی! در عین حال و در ادامه با ورود به Avatar خود در بیان دلیلش در شوق برای اتصال به بدن جدید به Grace می گوید: شاید این کاری ست که دکترم خواسته بود انجام دهم (و این احتمالاً امیدواری به زندگی و ایجاد هیجان و انگیزه است)؛ شوق اولیه او را در دویدن پس از مدت ها را ببینید.. در چرایی حمله به ناوی ها از زبان کلنل، باور حق بودن ارتش آمریکا پیش می آید و این نکته اشاره خوبی ست به اینکه انباشت ذهنی از فرضیات و داده های دیگران موجب تصمیم گیری های ناصحیح در مورد دیگران می شود، آنچنان که آمریکا برای مردم دنیا دشمن تعریف می کند (کلنل از ناوی ها برای افرادش هیولا می سازد و می گوید ما ترس را با ترس پاسخ می دهیم، همان جملاتی که بوش در قبال تروریسم می گفت.. در حقیقت اشاره ی به جای کامرون از زبان نی تری که به جیک می گوید اگر تو اشتباه نمی کردی لازم نبود آن ها (موجودات سگ مانند) بمیرند در اینجا و در قبال جرج بوش که صدام و طالبان را مجهز کرد و سپس در صدد بازپس گیری آن ها بر آمد، ستودنی ست). فیلم گرفتن جیک برای خاطرات روزانه، با این که به آن متمایل نیست موجب یادآوری اشتباهات گذشته و درس گرفتن است. او باید فردی دو جانبه باشد: هم برای انسان ها به منزله گشایشی در صفوف موجودات ناوی (حتی در میان انسان ها نیز تا جایی برای هر دو دسته با روش متفاوت کار می کند!) و هم برای موجودات بیگانه، فردی در حال تعلیم برای اثبات شایستگی و پیوستن به آنان. اما آیا می توان در دو (یا سه) جبهه متفاوت گام برداشت اگر این ها جنبه مشترکی با یکدیگر نداشته باشند؟ پاسخ این را در انتهای فیلم می بینیم: جسم انسانی رها می شود و جسم جدید، بیدار. در میان انسان هایی که در حال حمله به پاندورا هستند چند نفر هستند که علیه نظام حاکم عمل می کنند (نماد وجود هسته های امید در میان سیاهی) و تقریباً همه نیز به دست نیروهای خودی کشته می شوند (و در اینجاست که واژه شهادت را برای این افراد به کار می برد که بیراهه هم نیست).







      
<      1   2   3   4   5   >>   >