سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره
جستجو
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
پخش زنده حرم ها
پخش زنده حرم
کاربردی

خشونت آفت دیگری است که از نخستین سال‌های پیدایش سینما با این «هنر ـ صنعت» قرین بوده و امروز صهیونیست‌ها این همزاد دیرین سینما را نیز به نفع مقاصد خویش به کار گرفته‌اند. تهیه‌کنندگان صهیونیست هالیوود در پی سالها تجربه به فراست دریافته‌اند که «خشونت» و «وحشی‌گری» علی‌رغم زشتی باطن و نتایج تلخ آن، بر روی پرده سینما ظاهری جذاب و شیرین دارد و همین ظاهر جذاب و فریبنده فیلم‌های چند دهه اخیر را از خشونت و کشتار لبریز کرده است. بینندگان این گروه از فیلم‌ها در حین تماشای صحنه‌های خشونت‌بار، از لذتی حیوانی لبریز می‌شوند و در دل شخصیت‌هایی جنایت‌کار فیلم را تحسین می‌کنند. این فیلم‌ها معمولاً ظاهری مقبول و منطقی دارند. بر اساس یک کلیشه رایج، موجود شریری قانون را نقض می‌کند و مرتکب جنایتی فجیع می‌شود. متقابلاً قهرمان فیلم که طرفداران حق و عدالت است واکنش نشان می‌دهد و با خشونتی مشابه، موجود شریر و همدستان او را از بین می‌برد ولی در هر دو حالت این خشونت است که تقدیس می‌شود و تحسین مخاطب را بر می‌انگیزد.
در تحلیل فیلمهای خشن غربی این نکته را نیز باید مد نظر داشت که غربیان برای تربیت سربازانی قصی القلب و حرف شنو چاره کار را در آن دیده اند که چنین فیلمهایی را هر چه بیشتر بسازند ؛ مثلا در بسیاری از فیلمهایی که در مورد جنگ ویتنام ساخته شده است ، با ظرافت سعی می کنند «حس هم ذات پنداری» مخاطب را به نفع سربازان بی رحم آمریکایی که غاصبانه میلیونها ویتنامی را کشتند ایجاد شود و کم کم مخاطب نه تنها هیچ عذاب وجدانی نداشته باشد که از کشته شدن ویتنامی ها (دشمنان آمریکا) لذت هم ببرد.
البته در بسیاری از فیلمهای جدید غربی مرز میان شرارت و خوبی برداشته شده است و گاهی شریرها کار خوب می کنند و یا خوبها عمل شریرانه مرتکب می شوند. بدین وسیله مرز خوبی و بدی در ذهن مخاطب خصوصا جوانان و نوجوانان به هم می ریزد و زمینه برای پوک شدن کامل درون فکر و دل مخاطب فراهم می شود تا راحت تر ارزشهای آمریکایی که چیزی جزء تجلی هوای نفس آدمی نیست را راحت تر بپذیرد و تبدیل به انسانی منفعل و مصرف کننده ای مطیع برای زر سالاران مادی گرا شود.بسیاری از فیلم‌های ظاهراً خشن واجد صبغه‌های سیاسی نیز هستند و در لایه‌های زیرین خود، هدف و سیاست خاصی را دنبال می‌کنند. به عنوان مثال در فیلم «هواپیمای رییس‌جمهور» یک بازیگر مشهور و البته یهودی‌الاصل هالیوود، در نقش رئیس‌جمهور آمریکا ظاهر می‌شود. گروهی تروریست مسلح هواپیمای رئیس جمهور را می‌ربایند و خانواده و همراهان رئیس جمهور را به اسارت می‌گیرند. رئیس جمهور آمریکا با آنکه می‌تواند به تنهایی بگریزد، داوطلبانه در هواپیما باقی می‌ماند و طی نبردی نابرابر و خونین، دشمن را شکست می‌دهد و خانواده و همراهانش را از چنگ تروریست‌ها آزاد می‌کند. در پایان ماجرا هم بیننده از همه جا بی‌خبر، رئیس جمهور آمریکا را تحسین می‌کند و او را به عنوان رهبر دنیای جدید می‌ستاید!
در فیلم دیگری گروهی تروریست مسلمان، یک هواپیمای خطوط هوایی آمریکا را همراه با مسافرین آن می‌ربایند و با بمب اتمی که پیشاپیش در هواپیما جاسازی کرده‌اند عازم پایتخت آمریکا می‌شود، تا طی اقدامی انتحاری دولت آمریکا را نابود کنند. رفتار تروریست‌های مسلمان با مسافرین بی‌پناه هواپیما، بسیار خشن و بی‌رحمانه است. آنها حتی به خود نیز رحم نمی‌کنند و هر مخالفتی را با گلوله پاسخ می‌گویند. سیاستمداران انسان دوست آمریکایی که نمی‌توانند هواپیما را با مسافرین آن نابود کنند، یک گروه ویژه کماندویی را (که دو بازیگر معروف یهودی در آن ایفای نقش می‌کنند) به داخل هواپیما می‌فرستند و این گروه ویژه طی عملیاتی متهورانه تمامی تروریست‌های مسلمان را می‌کشند. بمب اتمی را خنثی می‌کنند و هواپیما را سالم بر زمین می‌نشانند. باز هم آن چه باقی می‌ماند خاطره شجاعت و نوع دوستی آمریکایی‌های ضدتروریست است.
امروزه رد پای سکس، پول‌پرستی و خشونت را در فیلم‌های خانوادگی و آثار ویژه کودکان نیز می‌توان دید. ظاهراً استودیوهای هالیوود دیگر هیچ حریمی را محترم نمی‌دارند و در صدد جهانی ساختن ضد ارزش‌های اخلاقی خویش‌اند. کلام آخر آن که صهیونیسم بین‌الملل در عرصه سینما با سوء استفاده از سه قوه شهویه، وهمیه و غضبیه انسان در صدد ترویج مفاسد اخلاقی، غفلت و پول‌پرستی و خشونت برآمده و در تمامی این موارد، منافع سیاسی خود را دنبال کرده است. دیگر در آستانه قرن بیست و یکم، این بازی به مراحل پایانی خود نزدیک می‌شود. با یک مرور کوتاه بر اعمال صهیونیستها در کشورهای مختلف و مندرجات کتاب کاهال و پروتکل‌های جهانی صهیونیسم و سایر مکتوبات پیشوایان بی رحم صهیون ، به سهولت می‌توان دریافت که بسیاری از نابسامانی‌های کنونی عالم ، صورت تحقق یافته همان برنامه‌هایی است که قریب یک قرن پیش تئوریسین‌های صهیونیسم با تکیه بر تجربیات پیشینیان مادی گرایشان طراحی کرده اند (68) ؛ ولی آینده را هوشیاری مردم امروز خواهد ساخت. (69) سحر سامری تنها مردم جاهل را می‌فریبد و آغاز حکومت عقل پایان پادشاهی تزویر سامری است. (70)







      

امروز صهیونیسم حاکم بر هالیوود هیچ حریمی را محترم نمی‌شمارد و مقدس‌ترین شئون اجتماعی را «حتی در حوزه دین و کلیسا» به تمسخر می‌گیرد. در فیلم‌های دهه اخیر هالیوود ، پدران متجاوز، مادران خیانتکار، دختران فریب خورده، پسران منحرف و حتی کشیش‌های شیطان‌پرست فراوان‌اند. عشرتکده‌های هاوایی و قمارخانه‌های لاس وگاس به لوکیشن‌های دائمی و محبوب فیلم‌های آمریکایی تبدیل شده‌اند و قصه بسیاری از فیلم‌های هالیوود در این فضای لبریز از گناه اتفاق می‌افتد.
در روزگاری که پول به نخستین ارزش انسان غربی تبدیل شده، سینمای هالیوود نیز تمامی ارزش‌های اخلاقی را در مسلخ پول قربانی می‌کند. در قاموس هالیوود، فیلم ارزشمند، باید پول‌ساز باشد و برای پول‌ساز بودن یک فیلم باید بر نقاط ضعف خاطبین آن انگشت نهاد و پست‌ترین غرایز و تمنیات نفسانی انسان غربی را به خود او نشان داد. سینمای هالیوود تشنه پول است و این تشنگی را به مخاطبین خود نیز تسری می‌دهد. افسوس که عطش پول درمان‌ناپذیر است و آتش آن به هیچ آبی فرو نمی‌نشیند. در آینه جادوی هالیوود جوان آس و پاسی بر سر میز قمار یک شبه میلیونر می‌شود و حسرت و دریغ میلیون‌ها بیننده جوان را بر می‌انگیزد. همزمان خانواده او در مسابقه لاتاری شرکت می‌کنند و بلیط طلایی را از پیرمرد بیماری که از شوق برنده شدن در مسابقه سکته کرده، می‌ربایند! در تمام این صحنه‌های پر زرق و برق، بینندگان نیز در لذات رویای این خانواده خوشبخت شریک می‌شوند و مثل آنان دل و دین به پول می‌بازند. حال آنکه در پشت صحنه فیلم، فیلمسازان صهیونیست به ساده دلی مخاطبین خویش می‌خندند.
یکی از بزرگان یهود گفته بود: «ما حکومتمان را با دنیایی از متخصصان علم اقتصاد احاطه خواهیم کرد. به همین دلیل علم اقتصاد مهم‌ترین موضوع آموزشی است که توسط یهودیان تعلیم داده می‌شود. کهکشانی از بانکداران، صاحبان صنایع، کارخانه‌داران، کاپیتالیست‌ها و خصوصاً میلیونرها ما را احاطه خواهند کرد، زیرا عملاً همه چیز با توسل به ارقام تعیین خواهد شد.» با مرور همین چند سطر می‌یابیم که از چه رو سینما طی این همه سال در تعیین الگو‌های مصرف و هنجارهای اقتصادی مخاطبین خویش همواره پیشقدم بوده است.







      

«بگذار ملت آمریکا برای یک بار بفهمند که این نه یک انحطاط طبیعی، بلکه توطئه حساب شده و ویرانگری است که ما را احاطه کرده است»
این جمله‌ای است که «هنری فورد» آمریکایی قریب هشتاد سال پیش در روزنامه مشهور «دیربورن ایندیپندنت ـ Dear Born Indipendent» نوشت و آمریکاییان را از سقوط در منجلاب فساد مادی و انحطاط اخلاقی بر حذر داشت. او در سلسله مقالات معروف خود از جریان سازماندهی شده و نظام‌مندی سخن گفت که تدریجاً با ترویج لیبرالیسم اخلاقی و تساهل اعتقادی، جامعه آن روز آمریکا را به سمت فساد و تباهی سوق می‌داد. در حقیقت هدف او آن بود که ملت آمریکا را از خطر شکل‌گیری امپراطوری فرهنگی و اقتصادی یهود در این کشور آگاه سازد و بر این باور بود که یهود بین‌الملل به حکومت بر آمریکا اکتفا نکرده و در صدد برپایی حکومت جهانی است. «هنری فورد» با تیزبینی خاص خود دریافته بود که مسأله یهود در آمریکا به قلمرو سیاست و اقتصاد محدود نمی‌شود و ساحت فرهنگ و هنر و رسانه‌های جمعی را نیز در بر می‌گیرد. فورد، سینمای آمریکا را ماهیتاً یهودی می‌دانست و آن را مهم‌ترین و مؤثرترین ابزار تبلیغی یهودیان بر می‌شمرد. او بر این باور بود که یهودیان از طریق سینما سعی در تخریب و انهدام ارزش‌های اخلاقی و مبانی اعتقادی جامعه آن روز آمریکا دارند. «هنری فورد» در کتاب معروف خود تحت عنوان «زندگی و کارمن» اینگونه می‌نویسد:
«در این کشور جریان‌های مشخص و صاحب نفوذی مشاهده می‌شوند که به نحو محسوس در ادبیات، سرگرمی‌ها و رفتار اجتماعی، کاستی و فساد به بار می‌آورند. تجارت از سلامت ذاتی خویش دور مانده و کوچک شمردن معیارها و اصول اخلاقی به نحو فراگیر در همه جا احساس می‌شود. این که این اعمال نفوذهای مخرب همگی به سرچشمه‌ نژادی واحدی باز می‌گردد، واقعیتی است که باید آن را جدی تلقی نمود. ما مدعی آن نیستیم که حرف آخر را در خصوص یهودیان مقیم آمریکا بیان داشته‌ایم، بلکه صرفاً نفوذ کنونی یهود را در این کشور توصیف می‌کنیم. مخالفت ما صرفاً با اندیشه‌هاست. اندیشه‌های دروغینی که بنیه اخلاقی ملت ما را تضعیف می‌کنند این اندیشه‌ها از منابعی سرچشمه می‌گیرند که به سهولت قابل شناسایی‌اند و صرفاً از طریق افشاگری و آگاه‌ساختن افکار عمومی جامعه می‌توان از پیشرفت آنها جلوگیری کرد. تأثیرگذار بر محیط خویش را بازشناسند. بگذارید ملت آمریکا برای یک بار بفهمند که این نه یک انحطاط طبیعی، بلکه توطئه حساب شده و ویرانگری است که هم اکنون ما را احاطه کرده است».
هنری فورد در کتاب خود بر سنت‌ها و سجایای اخلاقی و اعتقادی نژاد آنگلوساکسون تأکید می‌ورزد و آن را پایگاه مطمئنی برای مقابله با توطئه جهانی یهود می‌داند. شکی نیست که «فورد» با طرح این مسأله همان خطایی را مرتکب می‌شود که خود او یهود را به آن متهم ساخته است. اما چنین به نظر می‌رسد که تأکید او بر نژاد انگلوساکسون در واقع دفاع از سنن و فضایل اخلاقی و اعتقادات مثبت و سازنده‌ای است که وی در این نژاد بشری متبلور دانسته و بر این باور است که در روند مقابله با ترویج فساد، فحشاء، بی‌بند و باری و در یک کلام مبارزه با لیبرالیسم اخلاقی یهود، می‌توان بر این ارزش‌های نهادینه شده در نژاد انگلوساکسون تکیه کرد.
امروز قریب هشتاد سال از انتشار مقاله افشاگرانه «هنری فورد» در جراید آمریکا می‌گذرد و مع‌الاسف بسیاری از پیش‌بینی‌ها و هشدارهای او به جامعه آمریکا محقق شده‌اند. (67)
دولت اسراییل در سرزمین اشغال شده فلسطین ایجاد شده و عملاً زمام سیاست‌های داخلی و خارجی آمریکا را در دست گرفته است. آنگونه که می‌توان مدعی شد آمریکا به عنوان بازوی قدرتمند صهیونیسم در سطح جهان عمل می‌کند. اخلاقیات ملت آمریکا آنچنان رو به زوال رفته است که صاحب‌نظران اجتماعی و اندیشمندان دینی به کلی از آینده این ملت قطع امید کرده‌اند. موسیقی جاز و بی‌ریشه که برخی کارشناسان آن را برگرفته از موسیقی ییدیش (YIDISH) یهودیان می‌دانند، در تمامی زوایای جامعه آمریکا )و از جمله سینمای هالیوود) رخنه کرده و روان پریشان جوانان غربی را به تسخیر خود درآورده است. گروه‌های موسیقی جاز و راک که زمانی با چند ستاره یهودی (نظیر: «الویس پریسلی» و «رینگو استار») به دنیای غرب معرفی شدند، با گذشت چهار دهه به چنان شهرت و اعتباری دست یافته‌اند که هم اکنون نسل جوان آمریکا «مایکل جکسون» یهودی را از تمام مقدسین کلیسا برتر می‌دانند. در دهه شصت میلادی گروه موسیقی بتیل‌ها از سر مزاح اعلام کرده بود که « از خدا نیز معروف‌تر است» و امروز گروه‌های موسیقی شیطان پرست عملاً بیرق جنگ با خدا را برافراشته‌اند.
اشتیاق جنون‌آمیز نسل جوان آمریکا به این نوع خاص از موسیقی را در فیلم «دیترویت شهر موسیقی راک» به وضوح می‌توان دید. انگار سر رشته تمامی امور از دست متصدیان فرهنگ عمومی جامعه رها شده و از والدین آمریکایی و اروپایی و حتی شرقی هم کاری ساخته نیست. (البته اگر بخواهند می توانند با تکیه بر فرهنگ و عرفان غنی دینی در مقابل این سیل بنیان برافکن ، سدهای مستحکمی بزنند ؛ چرا که تمدن مادی غرب ، پوشالی و پوک و توخالی است و هیچ حرف جدی برای گفتن ندارد) برای درک عمق این فاجعه، کافی است فیلم‌های چند دهه قبل هالیوود را در کنار تولیدات امروز آن قرار دهیم و با یک مقایسه کوتاه زوال ارزش‌های اخلاقی انسان غربی را به وضوح ببینیم. در سینمای امروز هالیوود، روابط جنسی میان نوجوانان آمریکایی و به تبع آن تولد فرزندان نامشروع و مشکلات اجتماعی ناشی از این پدیده سوژه‌ای جذاب و در عین حال کاملاً طبیعی تلقی می‌گردد. در این قبیل فیلم‌ها، حتی والدین نوجوانان فریب خورده نیز از رفتار فرزندانشان چندان متعجب نمی‌شوند و بیشتر نگران هزینه نگهداری از نوه‌های نامشروع خویش‌اند.

 







      

 فیلم مشهور «ماتریکس» با رویکردی نمادین به اساطیر کهن قوم یهود، قصه ظهور منجی و سفر به آرمانشهر یهود )ZAYAN یا ZION( را به تصویر می‌کشد. ناگفته نماند که «زایان» یا همان «صهیون» نام کوهی مقدس در بیرون از شهر اورشلیم است که صهیونیست‌ها نام آن کوه را بر آیین خویش نهاده‌اند. در فیلم «ماتریکس» دنیا اسیر تاریکی است و تنها چند انسان آزادی‌خواه در یک زیردریایی اسرارآمیز که به کشتی نوح علیه السلام نسب می‌برد، با این دنیای تاریکی در ستیزاند. مقصد زیردریایی همان آرمانشهر «زایان» است که فقط ناخدا و رهبر گروه «کاپیتان مورفی» نشان دقیق آن را می‌داند. مورفی خود نیز از نیروهای فرمانروایان شهر زایان است. ولی مورفی بدون امداد یک منجی نمی‌تواند بر امپراطوری ماتریکس غلبه کند و این بار منجی یا پیامبر جدید را از بین متخصصین کامپیوتر برمی‌گزیند!
«نئو» در حقیقت همان « New christ» یا «مسیح جدیدی» است که بر خلاف عیسی مسیح علیه‌السلام، (66) نه از میان پارسایان، که از بین تکنیسین‌ها انتخاب می‌شود! در نتیجه پیامبر آخر‌الزمان به جای آنکه: «تئوریسین» باشد، یک «تکنیسین» است. در ادامه فیلم، مورفی طی آموزش‌های سخت، تمام تکنیک‌های نبرد با ماتریکس را به پیامبر جدید خود می‌آموزد و از او یک ماشین کشتار جمعی می‌سازد و اینها همه نماد مادی گرائی و تسلط فلسفه حس گرایی و کنار زده شدن عقل و دین که در فلسفه و زندگی غربی است. در پایان فیلم، هنگامی که مورفی توسط اسمیت (که تمثیلی از شیطان مدرن است) اسیر شده و برای افشا کردن نشانی شهر «زایان» تحت شکنجه قرار گرفته، منجی قهرمان به همراه دستیار مؤنثش با کوله‌باری از سلاح‌های آتشین از راه می‌رسند و در نبردی سخت و نابرابر، طومار امپراطوری ماتریکس را در هم می‌پیچند. در قسمتهای دوم و سوم فیلم با ترویج شکاکیت و حیرانی و به هم ریختن مرزهای دنیای واقع و مجازی بنیان فکری مخاطبان ظاهر اندیش را از هر ایدئولوژی و استحکامی خالی می کند.
کلام آخر آن که صهیونیسم بین‌الملل با ترویج خرافات و افسانه های دروغ از طریق سینما، به نوعی جهانی سازی اسطوره‌ای دست زده و قصد آن دارد تا باورهای خرافی خود در زمینه: «شیطان»، «پایان دنیا»، «ظهور منجی یهود» ، « سفر به سرزمین موعود»، «تشکیل امپراطوری جهانی» و «اسطوره های بنیانگذار سیاست اسرائیل» را به سایر اقوام و ادیان و ملل نیز تسری می‌دهد.







      

ظهور منجی و سفر به سرزمین موعود

 خرافه دیگری که صهیونیست‌ها آن را در قالب سینمایی مصادره به مطلوب کرده‌اند، مسأله «ظهور ناجی» و «سفر به سرزمین موعود» است. اما ناجی این قبیل فیلم‌ها نه آن منجی است که بشریت در انتظار اوست. صهیونیست‌ها در سیری تاریخی، نخستین ناجی خود را «داوود نبی»علیه السلام می‌دانند که به زعم ایشان پهلوان اسطوره‌ای قوم یهود است و هم اوست که عشیره بنی‌اسراییل را از ستم جالوت سنگدل می‌رهاند. به همین دلیل نیز ستاره شش پر منتسب به او را به عنوان علامت مقدس و سمبل خویش برگزیده‌اند. دومین ناجی قوم یهود «موسای نبی»علیه السلام است که احکام ده گانه شریعت یهود را از جانب خدا برای قوم بنی‌اسراییل آورده و آنها را از رنج بردگی فرعون نجات داده است. ارادت صهیونیست‌ها به انبیای بنی اسرائیل علیهم السلام نه به خاطر مقام نبوت، که به دلیل احراز مقام منجی و یا پادشاهی بر «قوم بنی‌اسراییل» است. لذا ازایشان نیز با رویکردی نژادپرستانه یاد می‌کنند.
از نظر صهیونیست‌ها، یهودیان پیش از آنکه پیروان یک آیین الهی تلقی شوند، یک اَبرنژادند و به همین دلیل نیز در مواقع عسرت و سختی، ناجی دیگری از میان آنها ظهور می‌کند و ایشان را به «سرزمین موعود» می‌برد. از آنجا که فرزند اولین ناجی قوم یهود (سلیمان فرزند داوود نبی علیهما السلام) تمام دنیا را به تسخیر خود درآورد، صهیونیسم بین‌الملل نیز فرمانروایی بر ملک سلیمان را حق طبیعی خود می‌داند و به همین دلیل هم داعیه سلطنت بر تمامی دنیا را دارد در صورتی که حکومت حضرت یک حاکمیت الهی بود و اینان دنبال حکومتی دنیوی و طاغوتی هستند. لذا افسانه «نیل تا فرات» تنها مقدمه‌ای بر نقشه‌های جهانی صهیونیسم و قوم یهود است. موسی علیه‌السلام نیز (به عنوان دومین ناجی)، قوم بنی‌اسراییل را از ستم فرعون رهایی بخشید و از دریا عبور داد. از آن تاریخ، یهود در انتظار سومین ناجی خویش است که معتقدند بعد از جنگ بزرگ آخرالزمان سومین نجات بخش (مسیح) ظهور خواهد کرد و پادشاهی یهود را بر فلسطین کامل می کند و بهشت زمینی را ایجاد می کند.
البته از آن تاریخ تا امروز منجیان کوچکتری نیز ظهور کرده‌اند. مثلاً ویل دورانت در مجموعه «تاریخ تمدن»: «کریستف کلمب» را یک یهودی پرتغالی‌الاصل (60)  می‌داند که{ظاهراً} به منظور کاستن از مصائب یهودیان در اروپای قرن پانزدهم، سفری مقدس را در جستجوی ارض موعود آغاز کرد و در نهایت به آمریکا رسید و به اصطلاح کاشف آمریکا است! به همین دلیل صهیونیست‌ها آمریکا را سرزمین موعود خود می‌دانند و شهر نیویورک نیز از دیرباز به عنوان پایتخت صهیونیسم بین‌الملل شناخته شده است. اما آیا به راستی چنین است؟
آمریکائی که قبلا نقشه آن در آسیای صغیر یعنی در مرکز تمدن اسلامی در دوره جنگهای صلیبی توسط مسلمانان ترسیم شده بود (61) و کریستف کلمب بعد ازفتح آندلس با دزدیدن نقشه مسلمانان و با همکاری دربار اسپانیا به سمت آمریکا حرکت کرد. (62) به عقیده استاد «جلال الدین همایی» ، «ابوریحان بیرونی» چند قرن قبل از کریستف کلمب نقشه ای از راه رسیدن به این قاره تهیه کرده بود. (63) در صورتی که طوری از کشف (!) آمریکا توسط کریستف کلمب تبلیغ می شود که انگار انسانهای متمدنی که آنجا بودند و قبل از ورود غاصبانه جناب کریستف کلمب در آنجا زندگی می کردند و دارای تمدنی پیشرفته چون «مایاها» بودند (که ساختمانها و جاده های پیشرفته ای حتی در مناطق صعب العبور کوهستانی ، آن هم حدود 500 سال پیش می ساختند) ، اصلا انسان نبودند و جناب کریستف کلمب باید می رفته و بر وجود آنها مهر تأیید بزند! البته او و یاران مستکبرش نه تنها مهر تأیید نزدنند که اکثر مردم بومی آمریکا را به سلاخی کشیدند و تعداد زیادی را به بردگی کشیدند و دخترانشان را مورد تجاوز و تعدی قرار دادند و برای مردم آنجا حتی شأن یک حیوان دست آموز را هم رعایت نکردند.
کریستف کلمب خود انسانی حیوان صفت و شهوت ران و طلا پرست بود و پسر حرامزاده ای هم از خانمی به نام «بئاتریس» داشت (64) و در سفر دوم خود طی 13سال از 250.000 بومی یک منطقه از آمریکا فقط 60.000 نفر را زنده گذاشت و بسیاری از باقی مانده ها را نیز به روسبی گری و بردگی مجبور کرد و 50 سال بعد بیش از 500 بومی باقی نماندند (65) اما بسیاری از غافلان یا مغرضان با هدف ترویج فرهنگ یهودی- غربی از کریستف کلمب چهره ای انسان دوست و قهرمان ساخته اند مثل ویل دورانت و کتاب کریستف کلمب از انتشارات فرانکلین.
بر مبنای همین الگوی اساطیری، هالیوود تا کنون سفرهای اسطوره‌ای بسیاری را به تصویر کشیده و سینمای اروپا نیز به رقیب آمریکایی خود تأسی کرده است. فیلم‌هایی نظیر: مجموعه سه گانه «ایندیاناجونز» و «دنیای آب» ، «سفر به غرب وحشی»، «دون فیتز کارالدو» و «خوشه‌های خشم» بر مبنای همین الگوی‌روایی ساخته شده‌اند. همچنین فیلمهایی که سرخپوستان و مالکان اصلی آمریکا را انسانهایی وحشی و بی تمدن و ساده نشان می دهند در همین راستا ارزیابی می شوند.







      

نگاه اسطوره ای به آخر الزمان

از دیگر خرافه‌های صهیونیستی که به سینما راه یافته: «افسانه آخرالزمان» و پیشگویی‌های مربوط به آن است که در فیلم‌هایی نظیر: «نوسترآداموس»، «آرماگدون» و «روز استقلال»، رد پایی از آن می‌توان یافت. بر اساس این افسانه فاجعه‌ای عظیم حیات بشری را تهدید خواهد کرد و آخرین نبرد خیر و شر در جغرافیای خاصی از زمین ( تپه آرماگدون یا حارمجیدون در نزدیکی بیت المقدس )به وقوع خواهد پیوست . وسعت فاجعه آن است که انسان‌های زیادی کشته می شوند و بقیه از مقابله با آن در می‌مانند و ناامیدانه به هوشمند‌ترین و شجاع‌ترین نژاد بشری (یعنی آمریکایی‌ها) پناه می‌برند!
آمریکایی‌های خوش قلب هم معمولاً با راهنمایی یک دانشمند یهودی به کام خطر می‌روند و با عملیات متهورانه خود زمین را از خطر نابودی می‌رهانند. گاهی هم در راه انجام این مأموریت مقدس یک یا چند شهید تقدیم جامعه بشری می‌کنند! حاصل آنکه در پایان اکثر این فیلم‌ها بیننده از همه جا بی‌خبر، هم صدا با تمامی اقوام و پیروان ادیان، خداوند را به واسطه نعمت حضور آمریکایی‌های شجاع و یهودیان دانا بر روی کره خاکی سپاس می‌گوید! چرا که آنان فرشتگان نجات‌اند و اگر نباشند، نسل آدمی از صحنه گیتی بر خواهد افتاد! این باور اسطوره ای الآن به شدت توسط صهیونیست های مسیحی حاکم بر ایالات متحده و یهودیان تبلیغ می شود و به وسیله رسانه ها با سوء استفاده از ادیان مسیحیت و یهودیت و فرازهایی از کتاب مقدس (59) مجوز کشتار حدود سه میلیارد نفر از ساکنان زمین خصوصا مسلمانان ساکن در خاورمیانه را از افکار عمومی غفلت زده جهانیان می گیرند تا هر گاه واقعا از اسلام احساس خطر جدی کردند ، به هر عملی خواستند دست بزنند.
مهمترین تأثیر این گروه از فیلم‌های خرافی آن است که حس اعتماد به نفس را در مخاطبین جهان سومی نابود می‌سازد و همزمان اعتماد و انقیاد نسبت به صاحبان اصلی دنیا را (که به زعم این فیلم‌ها آمریکاییان و یهودیان هستند) ترویج می‌نماید. در صورت مشاهده مکرر این قیل فیلم‌های خرافی، مردم جهان سوم ظاهراً به آمریکا و باطناً به صهیونیسم بین‌الملل حق می‌دهند که چند صباحی در این عالم فانی حکومت و سروری کنند! زیرا فاجعه عظمی بروز کند، همین‌ها هستند که باید به داد مردم دنیا برسند و نسل انسان را از خطر نابودی برهانند!
بد نیست بدانیم همین پیام سیاسی در پاره‌ای از فیلم‌های طنز سینمای هالیوود نیز لحاظ شده است. مثلاً در فیلم «مریخی ها حمله می‌کنند» مریخی‌ها که موجودات مسخره و در عین حال سنگدلی هستند، کره زمین را به اشغال خود در می‌آورند و از آنجا که هیچ سلاح بشری بر آنها کارگر نمی‌افتد، به سهولت تمامی تمدن‌ها را بر می‌اندازند و حتی ریس‌جمهور آمریکا را طی اقدامی ناجوانمردانه می‌کشند! در همین اوضاع آشفته، یک بازیگر یهودی هالیوود (سیلو یا سیدنی) در نقش پیرزنی فرتوت و از کار افتاده که در آسایشگاه سالمندان بستری است، به همراه نوه خود راه حل جالبی پیدا می‌کنند. آنها به فراست در می‌یابند که مریخی‌ها طاقت شنیدن نوع خاصی از موسیقی را ندارند و به محض شنیدن آن مغزهایشان منفجر می‌شود! لذا موسیقی را در اختیار ارتش آمریکا می‌گذارند و سربازان آمریکایی هم با همین سلاح، دشمن را نابود می‌کنند و تمدن بشری را از خطر نابودی می‌رهانند. یادمان باشد که همین مضمون ظاهراً پیش از این نیز در سینمای هالیوود تکرار شده و در یکی از موارد، صدای «الویس پریسلی» یهودی، مهاجمین فضایی را نابود کرده است! حاصل آنکه: همیشه یهودیان ناجی بشریت‌اند و سایر اقوام و ملل طفیل هستی آنان محسوب می‌شوند.







      

نقد شیطان پرستی

راستی اگر شیطان آن همه قدرتمند است که می‌تواند در مقابل اراده الهی سرکشی کند و نسل انسان را براندازد، پس برای انجام شرارت‌های خود چرا اینگونه که این فیلم ها به نمایش می گذارند، محتاج کالبد آدمی است؟ البته سینما برای این سؤال پاسخی ندارد. همه می دانیم که بزرگ شیاطین یعنی «ابلیس » آنقدر ضعیف است که نتوانست حرف خالقش را اجرا کند و در مقابل اشرف مخلوقات سجده کند . کبراو تبلور خلأ شخصیتی و روح ناتوانش بود . خود پرست بود و بی عرضه که با یک نافرمانی زحمات چندین هزار ساله خود را به باد داد. در حقارت شیطان همین رابس که برای انحراف انسانها ، از راه پست ترین خواسته های نفس آدمی وارد می شود و هرجا نور و آگاهی و علم و بصیرت و دقت باشد جایی برای او نیست .شیطان پرستی فرقه ای ساختگی است وهیچ وجود حقیقی و عینی فرای فیلم های صهیونیستی ندارد و از کمترین پشتیبانی منطقی برخوردار نیست و در تعارض کامل با فطرت عاشقانه و زیبایی طلب و عقل و استدلال و برهان است . این فرقه فقط در توهمات قدرت طلبان جهان آن هم صرفاً برای «استعمار» و« استثمار» سبک مغزان و شهوت پرستان عالم وجود دارد. به همین دلیل در کشورهای اسلامی و کلاً شرقی و هرجا بویی از نور و طراوت باشد خبرچندانی ازاین نحسی ها نیست . (58(
برای نیل به این مقصود (تسلط بر ذهن و دل جوانان دنیا و سپس استعمار آنها) ، نخستین گام بزرگ‌نمایی قدرت شیطان است. ترس از قدرت شیطان مقدمه شیطان‌پرستی است و هر که از شیطان در هراس باشد در حقیقت بندگی او را گردن نهاده است. قرآن مجید در این باب می‌فرماید: «همانا شیطان یاران خویش را می‌ترساند، پس ای مؤمنان، اگر به خدا ایمان دارید از شیطان نهراسید و تقوای مرا پیشه سازید» راز غلبه بر شیطان نترسیدن از اوست و صهیونیسم با ترساندن مخاطبین سینمای خود از شیطان در حقیقت پرستش خود را رواج می‌دهد! همانگونه که سامری در میقات چهل روزه موسی، ساحری پیشه کرد و گوساله پرستی را رواج داد {خدا کند موسای عقل زودتر از این میقات چهل روزه باز گردد و کید سامری بر ملا سازد}.







      

نگاه خرافی نسبت به شیطان

بر اساس این نگرش، شیطان مفهومی اهریمنی است که با قدرتی مخوف و ویرانگر در برابر اراده پروردگار قد علم می‌کند و با کمک پیروانش ، نسل آدمی را در معرض نابودی قرار می‌دهد. در آن گروه از آثار سینمایی که شیطان را از این منظر به تصویر کشیده‌اند، انسان بره بی‌پناهی است که به چنگال شیطان اسیر شده و هیچ امدادی از جانب پروردگار به او نمی‌رسد. لاجرم آدمی در نبرد نابرابر با شیطان یکه و تنهاست و امیدی هم به امداد الهی ندارد و اگر دارد سرانجام به ناامیدی بدل خواهد شد. در این مهلکه، اراده خود او یا انسان‌های دیگر تنها سرمایه‌ای است که می‌توان به آن امیدوار بود.(56)
در سینمای کلاسیک، شیطان بر اساس تقدیری ازلی در زمانی معین از زندان دوزخی خود رها می‌شود و برای انتقام گرفتن از نسل بشر معمولاً در کالبد یک انسان حلول می‌کند. و آن انسان را به انجام اعمال شیطانی وا می‌دارد. به تدریج پیروان شیطان، گرد میزبان شیطان صفت جمع می‌شود و حلقه شیطان پرستان شکل می‌گیرد. بر اساس این باور خرافی، شیطان برای انجام شرارت محتاج کالبد آدمی است و هرگاه انسان میزبان کشته شود یا اینکه به صورت داوطلبانه خودکشی کند، شیطان کالبد انسانی خود را از دست خواهد داد و ناگزیر دستش را آزار آدمیان کوتاه خواهد شد.
در این صورت شیطان دوباره به زندان باستانی خود باز می‌گرد و در انتظار فرصتی دیگر برای نابودی نسل بشر باقی می‌ماند. در این فیلم ها شیطان گاهی کودکان معصوم و خردسال را به عنوان میزبان خود بر می‌گزیند و زمانی جسم سیاستمداران یا کشیشان را تسخیر می‌کندتا سازندگان موذی این فیلم ها از طرفی سیاست را عین پلیدی نشان دهند و بتوانند سیاست را از دیانت جدا کنند و حکومت ها را به سمت لائیسم و بی دینی سوق دهند و از طرفی کشیشان را هم، هرچه بیشتر خراب کنند و نسل جوان معصوم و حتی خرد سال را با الگوهای کم سن و سالی که تبدیل به مرکب شیطان شده اند به سمت بی بند وباری و هرزگی و پوچ گرایی سوق دهند و هرچه بیشتر به اهداف استعماری و امپریالیستی خود دست یابند . در بسیاری از این قبیل فیلم ها محل آزاد شدن و فرو رفتن شیطان در زندان دوزخی خود، کلیسای مسیحیت است .
این باور خرافی و کودکانه تا کنون دستمایه آثار سینمایی متعددی قرار گرفته که فیلم‌هایی نظیر: «جن‌گیر»، «طالع نحس»(57)، «پایان روزگار»، «وکیل مدافع شیطان» ، « سه گانه مومیایی » و « سه گانه ارباب حلقه ها » از آن جمله‌اند. این فیلم ها غالباً همراه با خشونت ،برهنگی ،یاس ،نومیدی ،جادوگری ، اسطوره سازی ،خون آشامی، وحشت و ترس هستند،مثلا فیلم« شرکت هیولاها»ویا داستان «شیطان کوچولو»تصویر خوب وجذابی از دیوها و شیاطین ارائه می دهند.
فیلم هایی چون «هری پاتر» و « دیوید کاپرفیلد» مخاطبان نوجوان وبزرگسال خود را به سمت سحر و شعبده وافسانه پیش می برندو آثاری چون «دراکولا» با حاکم کردن وحشت وناامیدی بر مخاطبان آنها را قسی و سنگدل می کنندو در مجموع روح انسان ها را به سیاهی وتباهی می کشانند.
این قبیل آثار سمبل ها و نمادهای شیطانی وفرقه جدیدالتاسیس شیطان پرستی(!؟) را ترویج و تبلیغ می کنند ؛مظاهری چون: «خفاش، مار، عقرب، عنکبوت ، شغال، کلاغ، بزوحشی،جمجه و استخوان ، شمشیر خون آلود، صلیب وهلال وارونه،ستاره پنج پر و شش پر ،نیزه سه سر،صورتک های شیطانی، غول و جن و روح های وحشتناک و بعضاً مهربان،جارو و عصا و سایر ابزار سحر و جادو،مدل های مو و لباس خاص،رنگ هایی چون سیاه،قرمز وآبی روشن،ادبیات و شعر های نفرت برانگیز وزننده،اعدادی چون 6و 666 ،اشکالی مثل مثلث و دایره های ناقص وانواع موسیقی های شیطانی.(البته باید توجه داشت که این سمبلها همه جا نماد شیطان نیستند و در ترکیب با مضمون و ادبیات و موسیقی نفرت انگیز شیطانی این معنا را می رسانند. و نباید با بی خیالی از کنار این نمادها گذشت ؛ چراکه ده ها سال است که در لوای همین علائم و نشانه ها غرب فرهنگ خودرا به سایر نقاط جهان صادرکرده است و در فقه اسلامی داریم که تشبه به کفار حرام است ).
متأسفانه بسیاری از تولید کنندگان محصولات فرهنگی هم به توسعه این نمادها کمک شایانی را می کنندو داخل نشریات وروی لباس ها وانواع لوازم التحریروماسکها وعروسکها وتابلوهای تبلیغاتی و... (حتی در کشور خودمان ) این سمبل ها وتفکرات خطرناک وضد خدا را رواج می دهند؛ بر ماست که بصیرت داشته باشیم واز غرق شدن خود و جامعه در این منجلاب تباهی جلوگیری کنیم و بر مسئولان فرهنگی و سیاسی و امنیتی است که این سر نخ های نمایان را پیگیری کنند وپایگاههای صهیونیسم بین الملل در کشور را منهدم کنند ، همانطور که در مصر با بازجوئی از بعضی جوانان شیطان پرست ارتباط مستقیم آنها با سفارت رژیم صهیونیستی مشخص شد .







      

خرافات دینی

 « خداوند به ما امت برگزیده‌اش آوارگی را به مثابه یک نعمت الهی عطا کرده است و این مسأله که همه آن را ضعف ما پنداشته‌اند در واقع قوت ماست. همین آوارگی اکنون ما را در آستانه سلطه جهانی قرار داده است».
آنچه بیان شد فرازی از سخنان یکی از بزرگان یهود است که به وجود نوعی نظام تقدیری و از پیش تعیین شده در ساحت عالم اشاره دارد. نگاه تقدیری به نظام هستی از مشخصه‌های آیین یهود است و صهیونیسم بین‌الملل همچون طراری که چهره در ورای نقاب دین پوشانده، همواره این نگاه تقدیری و اسطوره‌ای آیین یهود را به نفع خویش به کار گرفته است. با مرور اجمالی «اسناد و مکتوبات و اعمال صهیونیستها » به سهولت می‌توان دریافت که صهیونیسم بین‌الملل به هدفی کمتر از تصاحب کامل دنیا و تشکیل حکومت واحد جهانی نمی‌اندیشد و برای نیل به این مقصود، ترویج خرافات دینی را به عنوان یکی از راهکارهای اساسی خود برگزیده است. سوء استفاده از برخی فرازهای تحریف شده کتاب تورات و ترویج این خرافات از طریق فیلم‌های سینمایی از همان آغاز دستور کار صهیونیسم بین‌الملل قرار داشته و همین امر حجم گسترده‌ای از فیلم‌های ظاهراً دینی (ولی در باطن: خرافی) را در تاریخ سینمای جهان پدید آورده است.
مقصود از خرافات دینی شوائبی است که آدمی بر مبنای تخیل نفس اماره به ساحت لایزال دین منتسب می‌دارد و این شوائب خیالی را عین حقیقت می‌انگارد. حال آنکه دین، جلوه‌ای از حقیقت رحمان است و خرافات، زاییده مکاید شیطان. انگار تقدیر عالم اینگونه است که همواره در کنار هر اعجاز موسایی، سامری طراری به ساحری برخیزد و دعوی قادری کند. امروز در اردوی صهیونیسم، هیچ ساحری برتر از سینما و هیچ سحری مهیب‌تر از خرافات دینی نمی‌توان یافت.
خرافات دینی یهود متکی بر چند رکن است که هر یک تا کنون بارها دستمایه آثار سینمایی گوناگون قرار گرفته و بعضاً به ادیان دیگر (از جمله آیین مسیحیت) نیز تسری یافته‌اند.







      

... نگره صهیونیستی حاکم بر آثار والت دیزنی، بعضاً به تولید انیمیشن‌ها و فیلمهای تاریخی در خصوص زندگی انبیای الهی منجر شده که سه کارتون: «کشتی نوح، زندگی حضرت موسی و زندگی حضرت یوسف» علیهم‌السلام از آن جمله‌اند. در تمامی این آثار، بر اساس قصص تورات، روایات تحریف شده‌ای از زندگی انبیای اولوالعزم ارائه شده است که شأن و منزلت و عصمت این بزرگ مردان را در ذهن مخاطب پائین می آورد و رواج سکولاریسم (جدایی دین و دنیا) و مادی گرایی را تسریع می کند. جالب توجه آنکه در برخی از این آثار، شخصیت‌های اصلی انیمیشن با صدای مشهورترین ستارگان یهودی سینما سخن می‌گویند! مثلاً در انیمیشن «پرنس مصر» که روایتگر زندگی حضرت موسی علیه‌السلام است، «وال کیلمر» به جای موسی علیه‌السلام، «میشل فایفر» به جای همسر و «ساندرا بولاک» به جای خواهر او صحبت می‌کنند. همچنین در تیتراژ پایانی این انیمیشن پر هزینه اسامی مشهور دیگری (از بازیگران یهودی هالیوود) را می‌توان دید که صدای آنها برای بسیاری از تماشاگران غربی خاطره‌انگیز و آشناست.
علاوه بر انیمیشن، در عرصه فیلم کودک نیز هالیوود از تعدی صهیونیست‌ها مصون نمانده و کلیشه‌های خاصی در قالب فیلم کودکان، طی چند دهه اخیر مدام تکرار شده‌اند. مثلاً کلیشه کودک محروم مانده از میراث اجدادی یا جدا افتاده از آغوش گرم مادر که هر یک به نوعی تداعی‌گر یهودی مظلوم و به دور مانده از سرزمین مادری خویش‌اند در این قبیل داستان ها از پیام هایی که در کتب مقدس یهودیان آمده است ومخاطب یهودی و بسیاری از غیر یهودیان به راحتی می فهمند که منظور از آن چیست استفاده می شود یهودیان ، اسراییل را مادر قوم خویش می دانند و اینکه شهر یا منطقه ای به انسان تشبیه شود، درجای جای تورات آمده است.«داستان سیندرلا» مثال خوبی برای این کلیشه نخ‌ نما وتکراری است.
داستان « هاچ زنبور عسل » هم به کودک یهودی می فهماند که باید به دنبال مادرزیبا و نورانی خویش باشی و همه غیر یهودیان موجوداتی مخوف ، بدجنس و حتی بد بو هستند که می خواهند او را از بین ببرند . این داستان به بچه های غیر یهودی هم این پیام را القاء می کند که دیگران دشمنان و موانع رسیدن او به هدفش هستند و در مجموع حس اعتماد به دیگران را در کودک از بین می برد (54).
کلیشه کودک شیطانی که با زیرکی بر دشمنانی که قصد تجاوز به خانه و کاشانه او را دارند، فایق می‌آید و آنها را به سختی مجازات می‌کند هم شبیه مورد قبلی است . مجموعه چهار گانه طنز «تنها در خانه»  بر اساس همین کلیشه پدید آمده و با نگاهی ساده به مضامین آن، ردپای چهار جنگ اعراب و اسراییلی و شکست اعراب در هر چهار جنگ را می‌توان دید.
برخی از آثار انیمیشن نیز محملی برای پیام‌های سیاسی هستند. مثلاً در کارتون «شیر شاه» ردپای نزاع دو ابرقدرت طی سال‌های جنگ سرد و آشتی مجدد نسل‌های آتی بعد از فروپاشی نظام کمونیستی در شوروی سابق به وضوح مشهود است. توضیح اینکه شیر نماد سلطه جهانی یهود است و در تورات آمده است : « وبقیه یعقوب ، در میان امتها و قومهای بسیار مثل شیردر میان جانوارن جنگل و مانند شیر درنده در میان گله های گوسفند خواهند بود که هنگام عبور پایمال می کند و می درد و کسی نمی تواند مانع او شود . قوم اسراییل دربرابر دشمنانش خواهد ایستاد و آنها را نابود خواهد کرد . » (55).







      
<   <<   6   7   8      >