معلوم نیست کجا دارم می روم !!! از هر دری که باز می شود به رویم جرعه ای بر می دارم !نمی دانم آنچه را می نویسم به سفر نامه مربوط می شود یا نه ؟! فقط می دانم کنترل قلم در دستم نیست و اطمینان دارم که فقط باید بنویسم تا از میان ای همه جمله ، یکی به دردی بخورد و راه چاره ای باشد برای آینده ام ! روز اول بعد از زیارت و دعا ساعت دو و نیم بود که دیگر چشم هایم توان یاری نداشتند و خستگی سفر و رنگ و بوی شهدا که می شد شدیداً بویشان را حس کرد .مرا خواباند و به آرامش رساند . صبح بعد از نماز صبح که در حسینیه حاج همت در حیاط دوکوهه مجدداً به جستجو برای راه حلّی برای ارتباط با شهیدان و کسب فیضی عظیم برای چند مدتی که دوباره با دوستان و یا خانواده بیایم مشغول شدم . تا اینکه صبح شد ولی هنوز به قول معروف سیمم به شهدا وصل نشده بود . نمی دانم هنوز لیاقتش را پیدا نکرده ام یا اینکه هنوز جنبه ارتباط با شهدا را پیدا نکرده ام . یا شهدا ما را تحویل نمی گیرند یا نکنه به کلی با من قهر کرده باشند ؟ نمی دانم هر چه هست بعد از چند ساعت هنوز هیچ ارتباط روحی و روانی نتوانسته ام با شهدا برقرار کنم . صبح ساعت هفت ، صبحانه سرو شد که شامل یک عدد تخم مرغ و مقداری پنیر همراه با چایی شیرین بود که آنطور که می شنیدیم این غذای میهمانان جنگی بوده است ولی به جان خودم من قبلاً این صبحانه را خورده بودم ولی این با قبلی ها فرق می کرد به محض اینکه اولین لقمه را خوردم گویا بهترین صبحانه دنیا را خورده باشم تمام بدنم سرشار از انرژی مثبت شهدا شد و طعم واقعی شهدا در کامم چشانده شد و آن موقع بود که فهمیدم هر کسی لیاقت ندارد و روزیش نمی شود تا اینجا بیاید و یا اگر هم آمده باشد به قول عزیزی که می گفت : مشغول خاک بازی نشود و برگردد و چیزی حتی لقمه ای از شهدا نگیرد .که به نظر من اگر خود را علاف نکند بهتر است چون اگر شمال و کیش و اصفهان و تخت جمشید برود خیلی بهتر می تواند خوش بگذراند تا اینکه در اینجا با کوله باری خالی به شهرش در میان گناه و گناه ورزان برگردد و نه توشه ای و نه حالی و نه اتصالی ؛ و حتی نداند برای چه آمده است در این دشت بلا !! ولی ، ولی ، ولی ....... ! نظر ما این است ، مگر ما مقرر داشتیم که چه کسی چه کار بکند که راضی رضای حق تعالی باشد ؟ به قول شاعر : تا یار که را خواهد و میلش به که باشد ! ساعت نه صبح از دوکوهه حرکت کردیم و به سمت منطقه عمومی فتح المبین در نزدیکی شهر تاریخی شوش رسیدیم . و به همراه اعضای گروه وارد منطقه عملیاتی فتح المبین که یک فرعی از میدان شهرداری شوش به سمت فکه و فتح المبیت می رفت حدود بیست کیلومتر به سمت شمال رفتیم و مرقد حضرت دانیال نبی (ع) را پشت سر گذاشتیم . به راستی که فضا سازی های خیلی عالی کرده بودند و با پخش صدای انفجارات و صدای ضبط شده بی سیم های رزمندگان که با هم صحبت می کردند توسط باند های قوی در منطقه پخش می شد که به معنویت و حال و هوا و طبیعی بودن آنجا افزوده بود .به راستی می شد از تعداد ترکش هایی که روی خاکهای گرم آنجا آرام گرفته بودند فهمید که اینجا چه خبر بوده ؟ که این قطره ای از آن دریای تیر و ترکش بوده که بعد از بیست و دو سال از پایان جنگ بعد از این همه سال زنگ زده ، سندی بر جنایات دشمنان این مرز و بوم است و کسانی که عاشق سینه چاکش در این سرزمین آزاد هستند ولی از آن طرف هر کدام از اینها مامور بودند تا از همه رزمندگان راه خدا فقط بندگان خالص و پاک خداوند را جدا کرده و با خود راهی آغوش دلبر ربانی کنند و آنهایی که به قول معروف دلشان کمی خاکستری بوده را هم نشانه دار کنند . همانطور که می بینیم تعدادی از جانبازان هنوز هم که شده تعدادی از این یادگاری های دوران حماسه و خون را همراه دارند تا شاید نباید فراموش کنند که کجا بوده اند و با چه کسانی نشست و برخاست داشته اند و مدام این سند عزت و افتخار ملت خود را بر دوش بکشند تا شاید زمانی اگر کسی از آنها بپرسد که کدام جنگ ؟ کدام حماسه ؟ کدام ایثار ؟ عده ای باشند که بگویند مثلاً من فرزند یکی از آنهایی هستم که روزگاری در نقطه ای از این سرزمین سربلند امروزی ، زمانی که دشمن به آن حمله کرده بود ، پدرم ، برادرم ، عمویم و یا حتی یکی از اقوامم که الآن شهید ، جانباز ، ایثارگر ، اسیر شده است تا ما اینطور راحت زندگی کنیم ؛ و فلان خاطره را هم زبان یکی از آنها برایش تعریف کنند و از سختیهایی که هر لحظه برای به همراه داشتن حتی یک عدد از آنها تحمل می کنند و دم بر نمی دارند و زبان به گله و شکایت نمی گشایند . بعد از مدتی گذشتن از محل کانال عبور رزمندگان گذر کرده و به سنگر های انفرادی رسیدیم که شاهد چه عبادتهایی از رزمندگان و بسیجیان بوده اندو سنگ صبورشان گونی های روی هم چیده شده و خاک کف سنگر بوده است ؛ که وقتی سر به دیوار سنگر می گذاریم انگار تمام آن دعاها و ناله های شبانه در لحظه ای به روح مستمع انتقال پیدا می کند و انسان احساس می کند که صدایشان در لابه لای گونی های پر از خاک ضبط شده و حال بعد از این همه سال به گوش دل ما می رسد ، و در شب های حمله و عملیات ها این بدنها به صورت گلهای پر پر شده که با خدای خود عشق بازی کردند و در این عشق بازی دل و جان به سر عشق معشوق خود در بیت الاحزان حضرت زهرا (س) و خیمه های ابا عبدالله الحسین تقدیم کردند . به راستی شهدا الآن شما باید این ملت و مردم را کمک کنید ؛ چون دیگر با تلویزیون سامسونگ و DVD ال جی نمی توان یاد شهدا و امام را زنده نگه داشت ، تا شما نباشید به قول رهبر معظم انقلاب امام خامنه ای : با این شهدا می توان راه را پیدا کرد . بعد از منطقه فتح المبین به سمت شوش حرکت کرده و بعد از صرف نهار به زیارت حضرت دانیال نبی (ع) رفته و بعد از اقامه نماز ظهر و عصر در کنار دانیال نبی (ع) با امید روزی که در کنار نبی مکرم اسلام (ص) نماز اقامه کنیم و در جوار چهار امام معصوممان برای غربت مزار بی نشان مادرشان حضرت زهرا (س) عزاداری کنیم ، با دانیال نبی (ع) وداع کرده راهی منطقه اهواز شدیم ؛ و در راه به ستاد مرکزی راهیان نور که جنب ستاد معراج شهدای استان خوزستان بود رفتیم و با خبر شدیم که تعدادی از شهدا را در دو ماهه اخیر توسط برادران تفحص شهدا ، پیدا شده و با تعدادی جنازه عراقی مبادله شده اند در مکان نگه داری می شوند تا در ایام فاطمیه امسال (هشتاد و نه) در سرتا سر ایران توسط مردم شهید پرور مان تشییع شوند . به راستی که شهدا خودشان زائر ینشان را دعوت می کنند تا به استقبالشان نائل شوند ، دریغ که من چون غافلان به دنبال ردی از شهدا بودم .!!! گویا خودشان به ما در شهر هایمان کارت دعوت داده اند ، که فلانی تو بیا ، تو بیا ، تو هم بیا !!! نه نه تو نیا ، تو هم نیا !!! دیگه کافیه ! مابقی بمانند برای میهمانی عمومی که ما به شهرهایتان می آئیم !!! چه بسا افرادی که در آخرین لحظه ها راهی شدند و چه بسیار افرادی که در آخرین دقایق حرکت سفرشان را لغو کرده و یا از کاروان جا مانده اند ! به هر حال دعوت است دیگر !!!! حال خود می دانیم و خدای خودمان که چه کرده ایم که مستحق بودیم و این میهمانی روزیمان شد !؟! به محض ورود به ستاد معراج شهدا به یکی از کانکس هایی که آنجا بود رفتیم و تازه مراسم افتتاحیه سفرمان را با دیدار شهدا آغاز کردیم که در این مراسم مسئول ستاد راهیان نور برادر حاج حسین یکتا برایمان سخنرانی کرد و در پایان هم چند خاطره نقل کرد و در وداعش گفت مواظب باشید حال که دست خالی آمده اید با دست پر به شهرتان برگردید !