......ای شکوه رفته امشب بازگرد!/این سکوت مرده را درهم نورد/از نسیم شادی یاران بگو/از “شکست حصر آبادان” بگو!/از شکستن از گسستن از یقین/از شکوه فتح در “فتح المبین ”/از “شلمچه”، “فاو”‌ از “بستان” بگو!/از شکوه رفته! از “مهران”‌ بگو!/از همانهایی که سر بر در زدند/روی فرش خون خود پرپر زدند/شب شکاران سحر اندوخته/از پرستوهای در خود سوخته/زان همه گلها که می بردی بگو!/از “بقایی” از “بروجردی” بگو!/پهلوانانی که سهرابی شدند/از پلنگانی که مهتابی شدند/عشق بود و داغ بود و سوز بود/آه! گویی این همه دیروز بود/اینک اما در نگاهی راز نیست/تیردان پرتیر و تیرانداز نیست/نسل های جاودان فانی شدند/شعرها هم آنچه می دانی شدند/روزگاران عجیبی آمدند/نسل های نان جیبی آمدند/ابتدا احساس هامان ترد بود/ابتدا اندوهامان خرد بود/رفته رفته خنده ها زاری شدند/زخم هامان کم کمک کاری شدند/خواب دیدم دیو بی‌عار کبود/در مسیل آرزوها خفته بود/خواب دیدم برفها باقی شدند/لحظه‌های مرده ام ساقی شدند/ای شهیدان! دردها برگشته اند/روزهامان را به شب آغشته‌اند/فصل هامان گونه‌ای دیگر شدند/چشمهامان مست و جادوگر شدند/روحهامان سخت و تن آلوده‌اند/آسمانهامان لجن آلوده‌اند/هفته ها در هفته ها گم می‌شوند/وهم‌ها فردای مردم می‌شوند/فانیان وادی بی سنگری!/تیغ ها مانده در آهنگری/حاصل آغازها پایان شده است؟/میوه فرهنگ جبهه نان شده است؟/شعله ها! سردیم ما، سردیم ما/رخصتی، ‌شاید که برگردیم ما/یسطرون” ‌هم رفت و ما نون مانده‌ایم/بعد لیلا باز مجنون مانده‌ایم/بحر مرداب است بی امواج،‌آی!/عشق یک شوخی است بی حلاج، آی!/یک نفر از خویش دلگیر است باز/یک نفر بغضش گلوگیر است باز/زخمی‌ام، اما نمک… بی فایده است/درد دارم، نی لبک… بی فایده است/عاقبت آب از سر نوحم گذشت/لشگر چنگیز از روحم گذشت/     شعر: محمدحسین جعفریان