وارک گریفیث را می توان سینماگری مبتکر در خدمت صهیونیسم دانست ، زیرا با مقایسه اهداف ایدئولوژیک صاحبان سبک و اندیشه سینمایی بین سه ایدئولوژی - که قرن بیستم را به محل جولانگاه خود تبدیل کردند - به بررسی فیلمهای «وارک گریفیث» سینماگر مبتکر و پیشرو اهداف استعمار امریکا و صهیونیسم بینالملل میپردازند. تقسیم هنر صهیونیستی به دو دوره قبل از اعلام موجودیت رژیم صهیونیستی و بعد از آن جای تاکید دارد؛ زیرا اساسا در دوره اول، ایجاد زمینههای مرحله دوم تحقیق مییابد. و بعد از آن، مظلوم نمایی جای خود را به نمایش قدرت بلامنازع در فیلمهایی چون : «فهرست شیندلر» سرباز رایان، ماتریکس، ارباب حلقهها، بازگشت شاه و ...» میدهد.
پیش از ساخت و نمایش فیلمهای گریفیث، ادبیات امریکا همه زمینههای لازم را برای تفسیر حقایق زندگی، سرنوشت بشر و ایدهآلها فراهم کرده بود. رمان «موبی دیک» یا نهنگ سپید در قرن هیجدهم با ارائه شخصیت مصمم، با اراده و زخم دیده «ناخدا اهب» نمونه نوعی فرماندهی بر کل بشریت (افرادی از همه نژادها و ملیتها و مذاهب در کشتی ناخدا اهب گرد آمده بودند تا در معیت او که یک پایش را نهنگ زده بود و برده بود، داوطلبانه به جنگ و شکست نهنگ سپید بروند) را ارائه داده بود. ناخدا اهب یک یهودی مصمم و خونسرد است که از دشمنان (نهنگ سپید) زخم برداشته است و میرود در نهایت به پیروزی دست مییابد. گریفیت در سال 1915 «تولد یک ملت» را ساخت؛ گرچه این اثر صامت بود و بعدها فیلم «برباد رفته» به نوعی همین فیلم را تکرار میکرد، اما هر دو، ویژگیهای خاص خود را دارند. در «تولد یک ملت» مساله جنگهای داخلی در توجه اول و دلبستگی میان پسران و دختران جوان دو خانواده «کامرون» و «استونمن» در درجه دوم مورد توجه قرار دارند. هر دو فیلم نفرت و مصیبتهای ناشی از جنگ را با هم دارند. گریفیث با تکنیک قدیمی سیاه و سفید و صامت فیلمی ساخت که بر آثار دیگر سینماگران بعد از خود تاثیر گذار بود. تولد یک ملت که با هزینه کمتری ساخته شده بود، موفقیتهای مالی قابل توجهی به دست آورد. فیلم در اوایل جنگ جهانی اول به نمایش گذاشته شد که خود دلایل ورود امریکا را به جنگ جهانی اول توجیه و تشویق میکرد. فیلم مشابه «برباد رفته» نیز در آستانه جنگ جهانی دوم به نمایش درآمد و در تشویق امریکا برای ورود به جنگ جهانی دوم، تاثیر بسزایی داشت. ناقدان چپ، فیلم را ستودند و سینماگرانی چون «آیزنشتاین» آن را تحسین کردند.همه ناقدان فیلم از راست و چپ، عنوان تولد سینمای یک ملت، ملت امریکا را به آن دادند. فیلم تولد یک ملت The Birth of Analion که در نسخه نخستین دارای طول مدت نمایش 2 ساعت و 65 دقیقه بود، یک اثر عظیم تولید سینمایی لقب گرفت. گریفیث سال بعد، فیلم دیگر خود به نام «تعصب» را به نمایش گذاشت که در ادامه «تولد یک ملت» بود. اگر چه سینماگرانی از کشورهای مختلف اروپایی فیلمهایی ابتدایی ساخته بودند،اما هرگز فیلم سینمایی تاثیر گذاری چون «تولد یک ملت» یک بدعتی در صنعت فیلمسازی به حساب نیامد. سناریوی فیلم از رمانی متوسط، نوشته یک راهب پروتستان به نام عالیجناب «تاماس دیکسون به نام مرد فرقه» اقتباس شده بود. راهب پروتستان کتاب خود را به عمویش سرهنگ لوروی مک آفی، یکی از تیتانهای اعظم فرقه تقدیم کرده بود. (در فرقه کیو - کلوکس - کلان، عنوان تیتان که از اسطوره های یونانی گرفته شده است، معادل استاد اعظم در فراماسونری است) به یاد داشته باشیم که همه روسای جمهوری امریکا یهودی و فرماسونر بودند. «دیوید وارک گریفیث» در 23 ژانویه 1875 در شهر «گرانژ» در ایالات کنتاکی به دنیا آمد. پدرش پزشکی بود که در سواره نظام قشون جنوب خدمت میکرد و به هنگام شروع جنگهای داخلی، سرهنگ، بود. در پی جنگ داخلی، خانه پدر گریفیث ویران میشود. گرایفیث در ده سالگی به شرایط شمالیها آشنا میشود که در قالب نظامیان به جنوب میآیند و غارت میکنند. او تصویری خشن از شمالیها (یانکیها) در ذهن خود ثبت میکند و با دیگران به احیای مجدد فرقه یا گروه کیو - کلوکس - کلان دست میزند. گریفیث در دانشگاه هاروارد در دفاع از فیلم «تولد یک ملت» میگوید: «آن چه را در فیلم من میبینید، اعتقاد علیه خشونت انسان علیه انسان است. از سوی هر که میخواهد باشد... به همان اندازه که سفید پوست متجاوز وجود دارد، سیاه پوست نیز هست و به همان حد که سیاه پوست با احساسات دیده میشود، سفید پوست نیز دیده میشود. برای من رنگ بیرونی پوست مطلقا مطرح نیست؛ بلکه رنگ درون قلب را میبینیم و به همین دلیل هم سیاه پوست واقعی را که برایم امکان داشت به بازی بگیریم نپذیرفتم و سیاه پوستان من سفید پوستاناند که صورت و گردن و دستهایشان به دوده اندوده است و این سیاهی، جز یک درون سیاه را نمیتواند بنمایاند.» «ژرژ سادول» در تحلیل فیلم «تولد یک ملت» میگوید: «نژاد پرستی جلوهای است از شخصیت گریفیث که از تربیت و بینش دوران نوجوانیاش ناشی میگردید. تضاد در شخصیت او، یعنی نژاد پرستی و در عین حال انسان دوستی به نظر موجه است. او فرزند خانوادهای بود که همه چیز خود را در جنگ از دست داده بود. تمام جنوبیها به گونه سنتی و مورثی، ضد سیاه پوست بودند و او نیز نمیتوانست خود را از یک چنین ایدئولوژی برکنار دارد گریفیث بعد از اشتغال به روزنامه نگاری و شاعری و همکاری با یک گروه نمایشی با یکی از بازیگران گروه نمایش «لیندا آژیدش» ازدواج کرد. به عنوان نویسنده به استودیو ادیسون راه یافت و از آن جا به موسسه بیوگراف وارد شده و با ادوین اس پورتر آشنا شد و با او و همچنین با مک کاچن فیلمساز بیوگراف به کار پرداخت، سرانجام به پشت دوربین رفت.» چنان چه اشاره شد، گریفیث نیز از رمان «مرد فرقه» و رمان دیگری از تاماس دیکسون به نام «لکههای یوزپلنگ» که به تاریخچه بردگی سیاه پوستان مربوط میشود، استفاده برد و فیلمنامه خود را تنظیم کرد. در فیلم «زندگی به خوشی در جنوب ثروتمند پیش میرود که جنگ داخلی آغاز میگردد»، افراد خانواده کامرون و همسرش دارای سه پسر به نامهای: بنیامین، ناد، و داک هستند و دو دختر که بزرگتر مارگارت و کوچکتر فلورا نام دارند. دوستانی از اهالی پنسیلوانیا به دیدار آنها میآیند؛ اینان عبارتند از: آئوستین استونمن که نماینده مجلس است و دختر جوانش (اسی) و دو پسرش تاد و فیل افیلیپ نام دارند. فیلم، دلداده دختر بزرگ کامرون (مارگارت) میشود؛ در حالی که بن (بنیامین) کامرون - قهرمان فیلم - تنها با مشاهده عکس السی استونمن دل به او میسپارد. (تا این جا حوادثی را میبینیم نظیر آن چه در فیلم بر باد رفته به کار رفته است) جنگهای داخلی آغاز میشود. در سال 1861 خانواده استونمن هواخواه شمالی یعنی یونیون است که خواستار الغای بردگی است و خانواده کامرون، طرفدار جنوب (کنفدراسیون). مدتی از ادامه جنگ میگذرد. بن کامرون با درجه سرهنگی در ویرانههای آتلانتا، پایتخت جنوب در حال شکست، روانه میدان جنگ میشود. او که مجروح و زندانی شده است، مورد پرستاری السی قرار میگیرد؛ در حالی که فیلیپ برادر السی دوست او، زندانبان او است. شمال فاتح شده، جنوب را در اشغال دارد و آئوستینی استونمن-مغز متفکر اشغالگران است؛ در حالی که سیاه پوستانی که از سوی شمال مسلحاند، دست به ترور و غارت میزنند. خانواده کامرون سخت گرفتار تنگدستی است. دختر جوان خانواده کامرون (فلورا) در معرض تجاوز یک سیاه پوست - که در گذشته از وفاداران این خانواده بوده است - قرار میگیرد و برای فرار از تجاوز به قصد خودکشی، خود را از بلندی یک صخره به گودال عمیق میاندازد و میمیرد. برادر او کلنل جوان (بنیامین) روی جنازه خواهر سوگند یاد میکند که به سختی انتقام خواهد گرفت و با این قصد، تشکیل گروهی را به قصد حفظ جان سفید پوستان جنوب پیشنهاد میدهد. این اقدام سبب از دست دادن دختر مورد علاقه او که نامزد وی شده است، یعنی السی استمونمن میشود. السی در پی اصرار پدرش که مبادا مورد سرزنش سیاه پوستان و شمالیها واقع شود، این تصمیم را میگیرد. بنیامین، گروه کیو - کلوکس - کلان را تشکیل میدهد و مشاهده میکنیم که حرکت و تاخت و تاز گروه، در پوشش ویژه و نقاب، با اجرای والگیری ساخته ریشارد واگنر توسط یک ارکستر در سالن نمایش اجرا میشود. به زودی دو خانواده مسلح، رود در رو قرار میگیرند. یک خانواده از سوی یک گروه سیاه پوست مهاجم و مسلح حمایت میشود و خانواده دیگر از سوی کلان. گروه اخیر برنده است و استونمنها که دخترش در معرض تجاوز سیاه پوستان قرار میگیرد، نادم از اشتباه، پی به واقعیت میبرند و بار دیگر زندگی رومانتیک به دو خانواده باز میگردد. در این فیلم، آغاز و پایانی تاریخی وجود دارد. آغاز با ورود سیاه پوستان افریقایی به امریکا در قرن هفدهم است که یک بازار برده فروشی در اجتماع خریداران اشرافی - که حالتی پدرانه دارند - سپس آغاز گرفتاری است. پیامد آن، شروع تشکیل نهضت ضد بردهداری در پایان قرن است. در پایان ایالات شمال و جنوب متحد میشوند و برادری و دوستی در سایه مقدس عیسی مسیح به میان ملتها باز میگردد. فیلم در چهارم ژوئیه 1941 به یاد چهارم 1776 روز اعلام استقلال امریکا بعد از دو ماه آماده میشود. نخستین نمایش آن در لسآنجلس به تاریخ هشتم فوریه 1915 با نام رمان (مرد فرقه) به مدت سیهفته به نمایش درمیآید. نمایش فیلم در نیویورک با نام «تولد یک ملت» به مدت چهل و چهار هفته شروع میشود. فروش فیلم در داخل امریکا به پانزده میلیون با قیمت دو دلار رسید. در این فیلم چهارده هزار دلار سود اولیه و یک میلیون دلار در طی یک سال عاید گریفیث میشود. فیلم «پیام امریکا برای ملتهای اروپایی درگیر جنگ اول جهانی» در اکثر کشورها به نمایش در میآید. گریفیث سال بعد، فیلم «تعصب» را میسازد که در جریان جنگ جهانی اول سرباز سفید پوست با سرباز سیاه پوست همدیگر را میبوسند. چهارچوب اتحاد گرایانه «تولد یک ملت» با فیلمهای دیگری: «هنگامی که ژنرال رابرت تسلیم میشود 1912»، «نبرد گیتسبورگ 1914»، «ژنرال 1927»، «برباد رفته 1939»، «کاروان دلیر 1940»، «قهرمان 1948»، «ریشهها 1948»، «سواران کانزاس 1950»، «سرزمین نفرین شده 1950»، «نشان سرخ دلیری 1951»، «اعتقاد دوستانه 1956»، «تعصب جهنمی 1956»، «صبح یک روز بزرگ 1956»، «سرزمین بیرحم 1956»، «درخت زندگی 1957»، «دسته فرشتگان 1957»، «غارتگران کانزاس 1498»، «در قلب زندگی 1963»، «پاکدل 1966»، «طعمهها 1971»، «جوزی والس 1971» و «با گرگها میرقصد 1990»، ادامه یافته است. فیلم «تولد یک ملت» با مونتاژ بسیار هنرمندانه و دکوپاژ با ریتم تندش و کنار گذاشتن ویژگیهایی که از تئاتر به سینما راه یافته بود، در جایگاهی قرار گرفت که به نوعی پدر سینما لقب بگیرد. صحنههای نژاد پرستانه که سیاه پوستان را در انجام اعمال خشونتگرا مینمایاند و بیننده را متاثر میسازد، با وارد کردن عوامل طبیعی چون سیلی و به سینما، سرآغاز تحول بزرگ را پایه گذاری کرد. هر یک از عوامل فیلم بعد از همکاری با گریفیث، خود اساتید سالهای بعد سینما هالیوود میشوند. «تولد یک ملت» ستارهسازی را به سینمای هالیوود معرفی کرد تا از همه استعدادهای زیبایی زنان، کارایی مردان و کاربرد تکنولوژی بهره برند. سیاستهای ایدئولوژیک صهیونیسم که منافع خود را در تخریب ادیان، فرهنگها، استقلال ملی و پایبندیهای اخلاقی میدید، با ارائه بیبندوباری جنسی، مواد سکر آور مخدر و مشروبات الکلی، خشونت در همه جنبههای آن و همجنسگرایی را آرام به اذهان ملتها راه داد؛ کاری که شرکتهای اسلحهسازی سرمایه یهودی مانند لاکهید در اقدامات تجاوز گرانه نمیتوانستند انجام دهند. بانکهای بزرگ یهودی موفق نمیشدند سینما برای پیروزی همه آنها زمینههایی فراهم کند. سینمای یهودی هالیوود که با گریفیث مهر خود را بر این هنر نوظهور زده بود، با فیلمهای بعدی به ترویج و القای ایدئولوژیک پرداخت. عملکرد صهیونیست ها از هر نمود اخلاقی، قانونی، انسانی تهی است. به تازگی در مراسمی - که صهیونیست ها طبق معمول و مرسوم در عمومی کردن فساد میکوشند - زنی که در نمایش عریانی برنده و تماشاگران حاضر را به شور حیوانی رهنمون شد، در برابر پرسش خبرنگار از این که برنده رقابت عریانی شده است چه احساسی دارد میگوید: «دوست داشتم همین حالا با مسلسل به فلسطینیها شلیک بکنم و آنها را بکشم.» منبع: فصلنامه کتاب نقد، شماره 32،پاییز1383