در آیه 31 سوره توبه به شرک عملی یهود و نصارا یا به تعبیر دیگر شرک در عبادت اشاره شده است: «اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلا لِیَعْبُدُوا إِلَهًا وَاحِدًا لا إِلَهَ إِلا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ[1]؛ یهودیان و مسیحیان از آن روی که بی هیچ قید و شرطی از عالمان و راهبان خود اطاعت کردند، آنها را به منزلة پروردگار معبود خویش شمردند و برای غیر خدا ربوبیت قائل شدند. علاوه بر این نصارا، مسیح، پسرِ مریم را نیز پروردگار خود گرفتند در حالی که آنان مأمور نبودند مگر این که یک خدا را که جز او معبودی در خور پرستش نیست عبادت کنند. او منزّه است از این که به او شرک ورزیده شود
شکی نیست که یهود و نصارا در برابر عالمان و راهبان خود سجده نمی کردند و برای آنها نماز و روزه یا سایر عبادتها را انجام نمی دادند، ولی از آنجا که خود را بدون قید و شرط در اطاعت آنان قرار داده بودند و حتی احکامی را که برخلاف حکم خدا می گفتند واجب الاجرا می شمردند، قرآن از این پیروی کورکورانه و غیرمنطقی تعبیر به «عبادت» کرده است.[2]
این موضوع در روایتی که از امام باقر و امام صادق - علیهما السلام- نقل شده آمده است: « اما والله ماصاموا و لاصلّوا لکنهم احلّوا لهم حراماً و حرموا علیهم حلالاً فاتبعوهم و عبدوهم من حیث لایشعرون[3]؛ به خدا سوگند آنها (یهود و نصارا) برای پیشوایان خود روزه نگرفتند و نماز نخواندند ولی پیشوایان آنها حرامی را برای آنان حلال و حلالی را حرام کردند آنها پذیرفتند و پیروی کردند و بدون توجه آنان را پرستش کردند
علت شرک بودن اطاعت بی قید و شرط از رهبران دینی که حلال خدا را حرام و حرام خدا را حرام می کنند، این است که قانون گزاری مخصوص خداست و هیچ کس جز او حق ندارد چیزی را برای مردم حلال یا حرام کند و تنها انسانها می توانند قانونهای پروردگار را کشف و بر مصادیق مورد نیاز تطبیق نمایند. بنابراین اگر کسی اقدام به قانون گزاری بر ضد قوانین الهی کند، و کسی آن را به رسمیت بشناسد و بدون چون و چرا بپذیرد، مقام خدا را برای غیر خدا قائل شده است، و این یک نوع شرک عملی و بت پرستی و به تعبیر دیگر پرستش غیر خداست.
از قرائن چنین استفاده می شود که یهود و نصارا برای پیشوایان خود چنین اختیاری قائل بودند که گاهی قوانین الهی را به صلاحدید خود تغییر دهند.[4]
[1].
توبه/ 31.
[2].
تفسیر نمونه، ج7، ص365.
[3].
ابوعلی فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج5-6، ص37.
[4].
تفسیر نمونه، ج7، ص366.