ولی رابطه « سیا» با دست اندرکاران سینما، همه چیز بوده مگر صمیمانه! علت اش هم این است که سیا تانک و ناو هواپیمابر ندارد که در برابر تصویر خوبی که از آن سازمان ارائه می دهند، در اختیار استودیوها بگذارد. ولی خب اوضاع، همیشه بر این منوال نبوده. در دهه1950 و فضای پر التهاب ضد کممونیستی آن زمان، در حالی که هالیوود سرش به کار ساختن فیلم های ضد کمونیستی اش گرم بود، سیا می توانست کوشش های خود را روی تلاش های تبلیغاتی اش در کشورهای خارجی متمرکز کند. و بدین ترتیب میلیون ها دلار برای تولید چنین فیلم هایی در ایتالیا خرج شد و حتی در بریتانیا، فیلم هایی چون مزرعه حیوانات(1954) با پول سیا ساخته شد. در خود آمریکا، قتل جان. اف. کندی، جنگ ویتنام و رسوایی واترگیت، تصویر عمومی سیا را به شدت ضایع کرد؛ و در سال1994 وجهه این سازمان آن قدر بد شد که بالاخره مجبور شدند فردی به نام چیس براندون را به عنوان رابط خود با هالیوود، منصوب کنند.دیری نگذشته بود که براندون متوجه تفاوت اهرم های فشاری شد که در اختیار سازمان اش و ارتش قرار دارد: در حالی که او فقط می توانست مشاور، سیاهی لشکر و احیانا چندتایی دکور در اختیار فیلمسازها قرار دهد، فیلیپ استراب می توانست به آنها بگوید: « ما می خواهیم شش- هفت صفحه فیلمنامه کاملا حذف شود اگر نه از ناو هواپیمابرها نمی توانید استفاده کنید!» این ها به کنار، براندون به هر حال سرش خیلی شلوغ بود. فیلم هایی چون مادر همه ترس ها (2002) و عضو جدید (2003) که با کمک سیا ساخته شده اند، پیامی را که او انتظار داشت، منتقل کرده بودند. فیلم اخیر-که براندون شخصا روی فیلمنامه اش کار کرده- در بیننده شکی باقی نمی گذارد که سیا دارد جنگ درستی را پیش می برد و این که آمریکا، « در همه جا»‌ دشمن دارد. براندون، حتی با ظاهر شدن در بخش ضمیمه های دی وی دی این فیلم، به پیام اش اعتبار می بخشد. به جز مواردی چون جاسوس بازی (2001)- که حرف فیلم با آنچه آنها می خواهند جور در نمی آید- فیلمسازها کافی است سوت بزنند و « سازمان» به کمک شان بیاید؛ ولی به گفته براندون: «‌ اگر کسی بخواهد به ما افترا بزند، به نفع ما نیست که همکاری کنیم.»رئیس جمهورهای آمریکا نیز مثل مردم عادی، عاشق فیلم دیدن اند. کلینتون از زیبایی آمریکایی خوش اش آمده بود؛ بوش، آستین پاورز را ترجیح می دهد. آنها ستاره های سینما را برای صرف شام به کاخ سفید دعوت می کنند و در گردهمای های انتخاباتی کنارشان روی صحنه می ایستند و در محبوبیت آنها شریک می شوند و امیدوارند کمی از آنها هم به خودشان برسد. ولی کاری که یک رئیس جمهور دوران معاصر انجام نمی دهد دخالت در « بازی های قدرت» در هالیوود است. البته یکی دو استثنا هست که حتی در دوران معاصر، قدرتی اجرایی در مسائل هالیوودی دخالت کرده [کلینتون در سال1997 درخواست کرد که نمایش تنگنای سرخ عقب انداخته شود تا رئیس جمهور چین را موقع دیدارش از آمریکا ناراحت نکند] و این روال به هر حال ادامه داشت تا این که جرج بوش، « کارل گرو» را به کالیفرنیا فرستاد تا سران استودیوها را برای شورای جنگ اش بسیج کند.دقیقا چه حرف هایی در آن روز نوامبر سال2001 رد و بدل شده، هنوز مشخص نیست. ولی بعضی مسائل شناخته شده اند: کمیته ای توسط جک والنتی- رابط کهنه کار هالیوود/ واشنگتن و در واقع رئیس دست اندرکاران صنعت سینمای آمریکا- بر پا شد تا تلاش های سینماگران را در این زمینه هماهنگ نماید. (در سال2000، جایزه نقدی تحت عنوان« شهروند میهن پرست» از سوی وزارت دفاع به جک والنتی تقدیم شد) و فهرستی از هفت « ایده آل» تصویب شد که فرستادن فیلم های جدید برای نیروهای نظامی در کشورهای خارجی، تهیه آگهی و تبلیغ برای جلب داوطلب و حمایت از نیروهای ارتش، از آن جمله بودند.اما قضایای « پروپاگاند» چه؟ رابرت ایگور، از گردانندگان کمپانی والت دیزنی، منکر می شود که چیزی به نام« پروپاگاند که مورد حمایت کاخ سفید هم هست»، مطرح شده باشد. ولی ناظران این ادعا را باور ندارند. به قول لری گیلبرت، خالق سریال تلویزیونی مش: « اگر سفر او درباره محتوای فیلم ها نبوده پس برای چه این زحمت را به خود داده؟ برای این که بیاید و درباره شرکت هیولا ها حرف بزند!»به هر تقدیر، هر بار آمریکایی ها احساس خطر کرده اند، هالیوود توی سنگر پریده و پرچم اش را بالا برده است. البته شکی نیست که تروریسم بن لادن و نطق های ملی- میهنی جرج بوش، احساس آسیب پذیری را به آن ملت انتقال داده است؛ ولی از آنجا که ساخته شدن و به نمایش درآمدن یک فیلم-از فکر اولیه تا آماده شدن اش- معمولا چند سالی به طول می انجامد، هنوز خیلی زود است گفته شود آیا هالیوود واقعا از ته دل به صدای شیپور « جنگ علیه تروریسم» واشنگتن جواب داده یا خیر. برخی به فیلم هایی چون اشک های آفتاب (فیلم ناموفق بروس ویلیس که از آمریکا تصویر یک پلیس بین المللی را ارائه داده) و یا نردبان49 و مضمون « قهرمان ها، بین خود ما هستند»، اشاره می کنند. ولی اسکات لوکاس، نویسنده و متخصص رسانه ای آمریکایی بعید می داند که مثل دوران جنگ جهانی دوم، سیل این گونه فیلم ها به راه بیفتد. به گفته او، سبک و کار سینما فرق کرده و ربطی به دوران غول های نظام استودیویی ندارد. امروزه، هالیوود بسیار متنوع تر و رقابتی تر شده است. این که بخواهی روی فضا و حس و حالی سرمایه گذاری کنی که همین فردا امکان دارد خبری از آن نباشد، ریسک بزرگی است.سقوط شاهین سیاه همراه با حمله آمریکا به افغانستان به نمایش درآمد ولی از آن استقبال نشد. به قول لوکاس:‌« فکر نمی کنم کسی در هالیوود پیدا شود که بخواهد فیلمی درباره آزادسازی عراق بسازد، چون مردم به هر حال به دیدن اش نخواهند رفت.» منظور از همه این حرف ها این است که مرز بین یک فیلم « تبلیغاتی» و یک فیلم سرگرم کننده («پاپ کورن» ای به اصطلاح) آن قدر محو و نامشخص شده که وقتی دفعه دیگر به سینما می روید، حیران می مانید که این فیلم، « پروپاگاند» است یا صرفا «پاپ کورن». فقط مواظب باشید حین این تاملات پاپ کورن توی گلوی تان گیر نکند! منبع: دنیای تصویر، شماره139،‌دی 1383،ص64