ب) آغاز فعالیت‏حوزه‏هاى علوم دینى یهود
بزرگان قوم یهود، بعد از انهدام معبد، براى دوران «پراکندگى‏» راه کارهایى را جستجو کردند. آنها تلاش کردند تا مشکلات را حل کنند و پاسخهاى مناسبى براى این سوالات اساسى بیابند. فقیهان یهود که به «ربى‏» یا «راو» 259 شهرت داشته‏اند عهده‏دار این وظیفه خطیر شدند. جمعى از آنها پاى در جاى سنهدرین گذاشته و از آن پس شرح و تفسیر تورات را به عنوان یک تکلیف شرعى پذیرا شدند و بر مسند فتوا تکیه زدند. اینان در فلسطین و در جمع اندک یهودیان باقیمانده در آن دیار و در بابل تبعیدگاه یهودیان به تدریس، تفسیر و تاویل تورات یا شریعت مکتوب پرداختند. این دوره یعنى «اواسط قرن سوم میلادى، دقیقا زمانى است که ریاست عقلانى و معنوى قوم یهود به بابل رفته و در آنجا مستقر شده است‏» 260 و یهودیان تبعیدى این سرزمین با بهره‏گیرى از فضاى باز و آزاد سرزمین «پارس‏» که آن زمان ت‏حاکمیت‏ساسانیان زرتشتى مسلک بود، تلاش بسیار روا مى‏داشتند و در عین غربت و دورى از وطن به روزگارى که این قوم «قدر ببیند و بر صدر نشیند» مى‏اندیشیدند. جان ناس واقعه را این چنین شرح مى‏دهد: «در سال 69 [یا 70] م. 261 که لشکر روم اورشلیم را محاصره کرد، یکى از ربى‏ها به نام «یوحنان بن زکاى‏» 262 از آنجا فرار کرده به شهر ساحلى «یبنه‏» 263 رفت و در آنجا یک نوع دارالتعلیم ایجاد کرد که آن را به زبان عبرى «مدراش‏» 264 گفته‏اند. وى در صدد برآمد که در آنجا حیات ادبى قوم خود را به وسیله تنظیم و تدوین شرایع و اصول آیین موسوى بقا و ثبات بخشد. از هر طرف، شاگردان مستعد و فضلاى باذوق نزد او گرد آمدند و با جدى وافر و جهدى مستمر، به تفسیر کتب مقدس باستانى قوم و جمع‏آورى و تدوین اخبار و روایات اسراییلى مشغول گشتند. در آن هنگام که شوراى سنهدرین از میان رفته بود. وى شورایى دیگر از علما تشکیل داد و به ضبط و ثبت تواریخ ایام و تقویم سالیانه یهود پرداخت و سپس به تالیف و نگارش نظامات و قواعد ملت‏یهود شروع کرد». 265 و این آغاز راهى بس طولانى به درازاى چند قرن بود که لحظه لحظه آن پر از حوادث خوش و ناخوش است. اگر چه ریاست‏شورایى که «زکاى‏» تاسیس کرده بود، از سوى رومیان به رسمیت‏شناخته شد و رئیس آن لقب «بطرک‏» (پاتریارک) 266 گرفت، اما این حوزه «شصت‏سال‏» 267 بیشتر دوام نیاورد و کارهاى بزرگ و ناتمام او بر دوش آن دسته از «بازماندگان قلیلى افتاد که با طومارهاى اوراق و مکتوبات خود، به شهر جلیل کوچ کردند». 268